-
مامان تو رو خدا ......به بابام نگو.....
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 14:33
هنوز کلافم....دانشگاه هم نرفتم....تعطیل کردم نشستم خونه...تو دنیای مجازی اینقدر بگردم که واقعی شو یادم بره.... اما یه حسی مجکم برت می گردونه به دنیای واقعی: گرسنگی!! خوب وقتی همسر نیست و توی یخچال هم غذا نیست باید چکار کرد؟!!..: املت!! دوست همیشگی تنهایی های خودم کش و قوسی به خودم می دم...از پنجره بیرون و نگاه می...
-
تولدم....تلخ بود یا شیرین...مسئله این است!
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 01:43
جمعه ظهر...مامانم: سلام دختر قشنگم...خوبی؟...این هفته تولدته...من از الان بهت تبریک می گم..یکشنبه مهمون دارم می ترسم یادم بره.........تولدت مبارک(چرا اینجا آیکون بغض نداره..... ) شنبه شب...خواهرم..: سلام خواهرانی گلم....تولدت مبارک...اگه کیک بی بی خوردین و یاد من نکردین الهی شب دل درد بگیرین!!!...من دوشنبه شب تولد یکی...
-
فقط زنان اولی بخوانند........3
جمعه 8 آذرماه سال 1392 13:37
به طور کلی، اونچه توی پست قبلی گفتم راجع به خودم و خانواده ام بود , خانواده همسرم که از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و تحصیلات بسیار به هم شبیه هستیم و راجع به تفاوت های شخصیتی و خانوادگی من و جاری بود که از دور همه فکر می کنن که من گل سرسبدم اما با سرویس دهی های افراطی جاری و خانواده اش، کاملا نه تنها جای خودش رو توی اون...
-
فقط زنان اول بخوانند....2
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 15:44
-
فقط زنان اول بخوانند.....1
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 12:53
در گیر و دار خواندن وبلاگ های زن دوم و شروع به نوشتن نظراتم درباره اونها...بعضی از زنانی که تجربه ای از لغزش شوهرانشون داشتند، نظر گذاشتن و بعضی وبلاگ داشتن و از من خواستن که ویلاگشون و بخونم و نظرم رو براشون بنویسم.... اول از همه شون ممنونم...مخصوصا از اونهایی که در این زمینه وبلاگ نوشتن...خوندن نوشته هاشون هم تمایلم...
-
برخی ابهامات!!
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 01:10
اول از همه از که دوستانی که رمز وبلاگشون رو فرستاده بود و ازم خواسته بودن که بخونم ممنونم.....خوندم وبلاگشون رو و در اسرع وقت توی یه پست نطرم رو می نویسم.... این جواب رو هم برای نطرات یکی از خواننده های پست : گلی خام...گلی پخته...گلی سوخته گذاشتم...دیدم طولانی شد اینجا نوشتم: می دونم که گلی لطمه این کارش رو می...
-
گلی خام، گلی پخته، گلی سوخته......
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 15:18
گلی خام ، گلی پخته ، گلی سوخته ...... دیروز بعد از کار خونه دوستم دور هم جمع شدیم...از همون دوره های زنونه همیشه... از وقتی دوستم گفت گلی هم قراره بیاد چشم های همه برق زد...همه می دونستن که گلی میاد باز با کلی خبر تازه...با کلی تعریف از دوست پسرهای جدیدش...یا کادوهای تولد و آشتی کنون و دلم برات تنگ شده دوست پسرهای...
-
قضاوت؟؟!!!
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 23:58
تذکر: این یک نوشتار علمی نیست.!.تراوشات لاینقطع مغزی چموش است که برای آرام کردن روح ناآرام خودش به همه مسائل پیرامونش گریز میزنه...فکر می کنه و.... مینویسه!! من برای هفته آینده یه دنیا کار دارم...اما یه خصلت خیلی بد دارم، اونم اینه که هروقت کار مهم و یا سنگینی دارم تا می تونم سعی می کنم با انجام کارهای فرعی ازش فرار...
-
شادیت مبارک باد، ای عاشق شیدایی 2
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 22:54
اون روزی که ما اون حرف ها رو به خواهرش زدیم جمعه بود... فرداش دوستم نیومد دانشگاه...تا آخر هفته هیچ کلاسی نیومد...بعدا فهمیدیم خواهرش همون شب موضوع و با مامان و باباش درمیون گذاشته بود...اون ها هم با ممول حرف زده بودن...یا شاید دعوا کرده بودن...نمی دونم.. کلا خانواده آرومی هستن...دعواهاشون هم آرومه!!! شنبه که دانشگاه...
-
تعطیلات مزخرف
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 21:44
اعصابم خیلی خورده... احساس می کنم نباید اون حرف ها رو به اون زامبی می زدم ولی از یطرف هم فکر می کنم اگه بازم توی اون شرایط قرار بگیرم بازم همون حرف ها رو بزنم... تنها چیزی که ناراحتم می کنه اینه که سیاست زرنگی ایجاب می کرد که اون حرف ها زده نشه... حداقل نصفش کافی بود... حالا دیگه توپ توی زمینه اونه و می تونه بره به...
-
شادیت مبارک، باد ای عاشق شیدایی...
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 10:48
می خواستم امروز بقیه پست ناتمام "قضاوت" رو کامل کنم اما از دیشب یادم به یه چیزی افتاده....یادم افتاد به یکی از دوستای دوران دانشگاهم..دیشب از طریق یکی از دوستای مشترکمون یه خبر خوب ازش شنیدم...شنیدم ازدواج کرده و خصوصیات شوهرش رو که توصیف می کردن دیدم چقدر به ایدالال های دوستم نزدیکه!! ...بسیار مشعوف شدم!!...
-
تماشای یک فیلم
جمعه 17 آبانماه سال 1392 22:23
یک مطلب دارم راجع به قضاوت کردن یا نکردن می نویسم..اما چون معمولا آخر هفته های من پر از رفت و آمدهای دنیای غیر مجازیه! فرصت نکردم کاملش کنم..اما دیشب یه فیلم دیدیم که دلم می خواد توصیه کنم بقیه هم ببینن.. Why Did I Get Married? فیلم مال سال 2007 هستو Janet Jackson خواهر Michel Jackson توش بازی می کنه... فیلمنامه...
-
منتقدین یک منتقد!!
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 12:03
من چند ماهی بود که وبلاگ های زن دوم و وبلاگ های معترضین به اونها رو می خوندم...اما یه وجه مهم ماجرا رو فراموش کرده بودم: وبلاگ های زنان خیانت دیده... مجموع کامنت هایی که بابت پست های زنان دوم و زن مطلقه گرفتم توی دو دسته جا می شن...به نظرم بهترین جمع بندی واسه پست هایی که نوشته بودم گذاشتن نمونه ای از این دو بازتاب...
-
برای زیباروی رنج دیده ام
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 16:45
به دوستی قول دادم راجع به چیزی که گفته بود من فراموش کردن بهش اشاره کنم بنویسم...به وبلاگش سر زدم...داستان یک خیانت بود و زنی که تکه تکه های شکسته شده ی قلبش رو می خواد جمع کنه و بند بزنه و دوباره از اول بسازه...تمام وبلاگش رمز داشت..من فقط تیتر مطالبش رو خوندم و عنوان وبلاگش.... دستام شل شدن....چطوری می تونید خانم...
-
زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است (بخش آخر)
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 17:17
توی این پست می خوام از همه آنچه که گفتم جمع بندی کنم و موضع خودم رو نسبت به این مساله بیان کنم: بر اساس آنچه که گفتم، ایده اولیه فکر کردن به این موضوع از خواندن وبلاگ "هم و ازواجهم" شروع شد و احساس نیاز به نوشتن درباره آن از خواندن وبلاگ "بانوهستم، زن سوم". زنان و دخترانی که به عنوان زن دوم وارد...
-
زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن4
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 12:45
حسنابانو نماینده شاخص (و به لطف وبلاگ بانو بسیار معروف!) گروه دوم از زنان دومی متمایزی هست که در وبلاگ ها از روزمرگی هاشون می نویسن. (گروه اول در پست های 1, 2, 3 قبلی بررسی شد ). زیرکی، صفتی است به معنی استفاده از هوش و ذکاوت برای پیشبرد امور یا حفظ منافع به طریقی که در دیگران ایجاد واکنش یا ممانعت نکند. این صفت به...
-
زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن 3
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 13:06
پس به طور کلی به نظر من همینقدر که زنان دوم بطور مدام در حال کشمکش برای اثبات جایگاه خودشون و داشتن حقوق مشترک با زن اول هستند، خودش نشان دهنده ی مقبول نبودن این زندگی و این نوع ازدواج هست... اما اینکه توی این وبلاگ های زن دوم، وبلاگ هایی مثل حسنابانو و هم و ازواجهم وجه تمایزی با بقیه داره. این تمایز در تفاوت نوع عمل...
-
زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن 2
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 01:08
خوب حالا بعد از توضیحات و گزارشات، موقع اعلام نظرات هست. اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که من با موضوع زن دوم در هیچ حالت و صورتی موافق نیستم و هیچ کس جز پری(هم و ازواجهم) رو هم ندیدم که از این موضوع حق به جانب دفاع کنند و اون رو یه چیز طبیعی بدونن. اما مخالفت من با ورود خوانده و یا ناخوانده یک زن به یک زندگی شکل...
-
زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است!!!
شنبه 11 آبانماه سال 1392 22:42
(چون اینجا یک فضای نوشتاری هست و در نوشتار لحن واقعی نویسنده مشخص نیست لازم می دونم که بگم این نوشته اصلا لحن تمسخر و استهزاء نداره. اگر برخی کلمات و جملات به طنز نوشته می شه به دلیل خارج بودن بحث از فضای علمی و همچنین عادت نویسنده به بذله گویی است! ) من توی ذهنم مدام در حال نوشتن توی وبلاگم هستم اما نمی دونم چرا دستم...
-
سالگرد ازدواج
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 15:28
-
بازگشت!!
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 23:38
چندماهی نبودم...یا نمی رسیدم بیام یا مشکلات اونقدر خصوصی بود که حتی اینجا هم نمی شد گفت... اما مدام توی ذهنم تصور می کردم که اینجا هستم و دارم می نویسم...تو ذهنم کلی مطلب واسه اینجا نوشتم...ولی دستم به نوشتن نمی رفت..امروز با پانی درد و دل کردم...انگار یه دفعه سبک شدم... عقد خواهرم و مشکلات داداشم تا الان به یه ساحل...
-
بازدید کننده؟!!!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 23:35
الان چشمم به یه چیزی افتاد: آمار بازدید از سایت 47 نفر؟؟؟؟؟!!!!!!! یعنی 47 نفر اینجا رو پیدا کردن؟؟؟؟ نگران کننده است... تو عمروم تا حالا با 47 نفر آدم دوست صمیمی نبودم که حالا 47 نفر خصوصی ترین مسائل زندگیمو می دونن میشه از این 47 عزیزی که زحمت می کشن اینجا میان بگن این بلاگ و چه طوری چطوری پیدا کردن????!! امیدوارم...
-
گربه ی گیر افتاده کنج دیوار
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 16:26
نمی دونم چی میشه که اینقدر یه دفعه احساسا راحتی میکنم باهاش...بیشتر به خاطر کاری بود که به خاطر من کرد..که به اون ها گفت که پنجشنبه بیان....ولی دوباره پشیمونم... مدت هاست که از صادق بودن با آدم ها دارم پشیمون می شم...حتی با م. جدای از این...یه موضوع من و اذیت می کنه...اینکه همیشه حمایت هاش بر اثر فشاره...اگه واژه...
-
فکر
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 01:35
بازم تو فکرم..ولی حتما اونقدر منظم نیست که بتونم اینجا بنویسم.. البته این دفعه نه با دلشوره...ولی آروم هم نیستم..انگار مسخم... شاید اینجا زیاد نمی ام یا زیاد نمی نویسم اما همین که می دونم جایی هست که می تونم بنویسم خودش آرام بخشه... اونشب که از دست خواهرم ناراحت شده بودم فکر اینجا اومدن و نوشتنش بود که آرومم می کرد......
-
خمیازه از سر دلشوره
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 10:02
الان دیگه خودمم نمی دونم چمه... نمی دونم گیج مطالب جالب و جدیدی هستم که از کتاب "تفسیر متن" واعظی دارم می خونم یا کسل کلاس های دانشگاه هستم که هرچی می ری تمومی نداره..یا استرسبازگشت به وطن مرا فرا گرفته!! شایدم دمق خبر چرتی هستم که باز دیشب شنیدم..قضیه ژ. و ش. و کوش آداسی... هرچی هست حال خوبی ندارم...سر حال...
-
مشاوره!!
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 01:07
دوشنبه رفتم پیش مشاور نمی دونم چون دفعه قبل توی موقعیت بغرنجی بودم به نظرم اومد مشاوره بهتری بود یا کلا بهتر بود... اما این دفعه هم خوب بود...حرف های جدید داشت قرار شد قبول کنم که آدم ها ممکنه بیمار باشن و این قبول کردن به منزله ی تغییر نگرشم باشه نه حرص خوردن! حرف خوبیه..بهتره اگه به عمل هم برسه اینبار که شوهری به...
-
اعتماد به نفس
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 01:45
فعلا که هنوز خوب نیستم... انگار از همه چی دل زده ام...دلم نمی خواست اینجوری بشه.. ولی حالا که شده نمی دونم باید چکار کنم نمی دونم کلا اعتماد به نفسم پایین اومده...انگار تنها شدم... قبلا همیشه با مامان اینا حرف می زدم ... دیگه با بقیه حرفی نداشتم ادانشگاه هم تا وقتی ندا بود خوب بود...عالی بود...ولی حالا.. با همه درددل...
-
آغاز...
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 01:26
خوندن کاملا اتفاقی وبلاگ یه نفر به اسم "تینا" توی blogsky ترغیبم کرد که منم شروع کنم! تقریبا از 14-15 سالگی دفترچه خاطرات دارم ولی چند سالی که بیشتر ساعت عا رو پشت کامپوترم.. به نظرم اومد اینجوری شاید بیشتر بنویسم و نگرانی پیدا شدن دفترچه خاطراتم و نداشته باشم.... عجب سخته اینجا نوشتن برام!! انگار نشتم...
-
زندگی بازیگر نیست.....
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 00:50
زندگی تماشاگر نیست.... زندگی یک تماشاگر مسابقات ورزشی نیست... برد...باخت...تساوی...هیچکدام معنا ندارد....مسابقه ادامه دارد... پس با داور بحث کنید، تلاش کنید قوانین را تغییر دهید.... اما از همه مهمتر این است که: بازی کنید. برد...باخت...تساوی...هیچکدام پایان این بازی نیست...بازی هنوز ادامه داره... آنچه مهم است این است :...