زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

خمیازه از سر دلشوره

الان دیگه خودمم نمی دونم چمه...

نمی دونم گیج مطالب جالب و جدیدی هستم که از کتاب "تفسیر متن" واعظی دارم می خونم یا کسل کلاس های دانشگاه هستم که هرچی می ری تمومی نداره..یا استرسبازگشت به وطن مرا فرا گرفته!!

شایدم دمق خبر چرتی هستم که باز دیشب شنیدم..قضیه ژ. و ش. و کوش آداسی...

هرچی هست حال خوبی ندارم...سر حال نیستم...

خبر خوب تلاش بچه ها برای مشارکت در بحث معماری معاصر هم نتونست حالم و بهتر کنه...

همش گیج می زنم...به 100تا چیز همزمان دارم فکر می کنم که همشون رو هم هم هیچ ارزشی ندارن.. اصلا نمی دونم دقیقا برای چی دارم بهشون فکر می کنم!!!

آها..شایدم به خاطر 1کیلو وزنی هست که اضافه کردم اینقدر دمغم...هرچی هست دلم می خواد رفع بشه...اصلا از این حال پر از دلشوره و اظطراب خوشم نمی آد...

اصلا نمی دونم آدم می تونه هم داشوره داشته باشه هم کسل بشه؟!

پس من چجوریم الان؟!!!

ظهر باید برم دانشگاه سر کلاس...شاید اینجوری یکم بهتر بشم..

تنها چیزی که عالییییهه هواست...امسال واقعا بهار رو همونجوری که همه تو ذهنشون هست تجربه کردیم...همونجوری که تو کتاب های جغرافی نوشته...تغییرات جوی ناگهانی..2 دقیقه آقتاب ، 5 دقیقه بارون!! رعد و برق فراوان و بارش های شدید کوتاه مدت!!

خیلییی خوبه!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد