زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

سالگرد ازدواج

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بازگشت!!

چندماهی نبودم...یا نمی رسیدم بیام یا مشکلات اونقدر خصوصی بود که حتی اینجا هم نمی شد گفت...

اما مدام توی ذهنم تصور می کردم که اینجا هستم و دارم می نویسم...تو ذهنم کلی مطلب واسه اینجا نوشتم...ولی دستم به نوشتن نمی رفت..امروز با پانی درد و دل کردم...انگار یه دفعه سبک شدم...

عقد خواهرم و مشکلات داداشم تا الان به یه ساحل آرامش رسیده...البته فقط مسکوت مونده...هیچکدوم حل نشده...

من همیشه گله داشتم ار کسایی که مسائل رو به جای حل کردن مسکوت می ذارن..اما حالا تو موقعیتی قرار گرفتم که می بینم واقعا راه حل بعضی مسائل همون مسکوت گذاشتنشونه..هیچ راه دیگه به ذهنم نمی رسه...

خودمم که حسابی توی فشار افتادم..ار دیروز ایمیل استادها شروع شده که  گزارش فعابیت های این مدت و می خوان!!!!

بعد هم که دانشگاه ع. که سه روز اول هفته رو واسم کلاس گذاشته..قرار بود دوروز باشه..هنوز تو شوک این یکی در نیومدم اون یکی دانشگاه زنگ زده که دو روز هم اینجا بیا ترم دیگه باید پروپوزالم رو هم تصویب کنم...از استرس عصر رفتم بیرون حدود 200 تومان خرید کردم اونم تو این بی پولی..هنوز حقوق ترم پیشم و ندادن..دارم با ته مونده های حقوق بهمن دست و پا می زنم ریخت و پاش هم می کنم...

امروز هم همش عصبی بودم..ولی الان که از پیش پانی اومدم خیلی آرومم...دارم شام هم درست می کنم!!ساعت 11/30 شب!!

دلم واسه سایتم تنگ شده بود!!!دلم می خواد بغلش کنم ماچش کنم!!!!!!!!!