زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

صحبت از پژمردن یک برگ نیست....

سکانس اول: توی آشپزخونه شرکت دارم تند و تند صبحانه می خورم...مستخدم تند و تند باهام حرف می زنه...سعی می کنم گوش کنم: پسرم میگه من ازدواج نمی کنم، جایی که دارم کار می کنم همه زن ها با همه مردهاش رابطه دان..همشون هم متاهل هستن ولی با هم رابطه دارن.....سرم و تکون می دم و نچ نچ می کنم و برمیگردم سر میزم...با خودم فکر می کنم طفلی مادر ها همیشه دلشون می خواد بهونه های بچه هاشون و باور کنن..


سکانس دوم: برادرشوهر هر هفته میاد تهران و میره...چندبار از شوهرم خواستم که باهاش حرف بزنه ببینه برنامه اش چیه واسه زندگیش...زیادی صمیمی شده، از تجربیاتش خارج از عرفش تعریف کرده...آخرش هم گفته همه زن ها مثل هم هستن...شوهرم گفته اون زنایی که میان با یه مرد متاهل رابطه برقرار می کنه البته که همشون مثه هم هستن، یا می خوان به یکی آویزون بشن بگیرتشون یا دنبال یکی می گردن خرجشون و بده...اونم تو چشماش نگاه کرده گفته: اونها خودشون متاهل هستن، نه دنبال شوهرن نه دنبال خرجی......  ادامه مطلب ...

اعضاء سببی خانواده

شاید تمام این تلاطم ها برای اینن بود که خدا تقاص کارهایی که در حق همه کرده بود و ازش بگیره ولی یه فرصت دوباره بهش بده....نمی دونم...آدم ها مجبورم اتفاقات دور و برشون و تحلیل کنن و براش دلیل پیدا کنن تا ذهنشون آروم بشه...معمولا هم وقتی هیچ دلیلی پیدا نمیشه مذهبی ها میگن حکت خدا بوده و غیرمذهبی ها میگن بازی روزگار یا تصادف و سرنوشت و تقدیر و این حرف ها....برادرشوهر گفته که می خواد برگرده و همه حرف هایی که راجع به نارضایتیش از ازدواج و همسرش زده رو پس گرفته!!! همسرش هم گفته که از نظر من هیچ اتفاقی نیفتاده و یه بحرانی شوهرم دچارش شده بوده و حالا هم گذشته و برمیگردم سر خونه زندگی!!!به همین راحتی!!...در مجموع بازم بدبدخت آنکه گرفتار عقل شد/خوشبخت آنکه کره خر آمد و الاغ رفت!!!!!!!!!!!


از دیشب که شنیدم اینا می خوان برگزدن مدام ذهنش پرش میکنه یه ماجراهای 5 سالی که گذشت...به همه کشمکش ها و دعواها...به تبعیض ها...به اینکه چقدر جالبه که این دختر با مخالفت خانواده ازدواج کرده و حالا همون هایی که مخالف ازدواج بودن سرسخت ترین طرفدارانش شدن...واقعا جاری من شخصیت منحصر به فردی داره که می تونه در ظرف 5-6 سال تمام مخالفینش و عاشق خودش بکنی!!! و من از اون منحصر به فرد تر که تمامی عاشقینم بعد یه مدت دشمن خودم می کنم!!!!

واقعا احساس می کنم من مصداق از دور دل می بره از جلو زهله هستم!!!!فقط نمی دونم چه جوری زهله شوهرم و هنوز نبردم!!!!!! یه مقاله بلند بالا هم برای آرامش ذهن پریشانم نوشتم!!باشد که رستگار شوم!

 

ادامه مطلب ...