زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

آرزوی هزاااااااااااااااااااااااااااااااااران دختر

نمی تونم بفهمم جمله "این چیزی که تو داری هزاران نفر آرزوش و دارن"  چه طوری می تونه به آدم ها تسلی بده...داشتن هزاران آرزوی دیگران به چه دردت می خوره وقتی آرزوهای خود خودت و نداری؟؟

نمی فهمم وسط این مفاهیم بدبختی-فلسفی چه طوری ذهنم پرش می کنه به اینکه برم جلوی جاکفشی رو جارو کنم که  آشغالاش تو خونه نیان و پاشم اون دوتا لیوان فانتزی تو سینک و بشورم که اگه برگرده همه چیز و با هم کثیف می کنه و اونا زود جرم می گیرن و ...

ولی نمیرم...می خوام سفت همین جا بشینم و فکر کنم....به اینکه چرا آشپزی شوهر می تونه آرزوی هزاران هزار زن باشه...چرا موقع شستن قطره های روغن که تمام کف و دیوار و درهای کابینت ها اطراف گاز و گرفته باید به این فکر کنم که چقدر خوشبختم که شوهرم گاهی هوس می کنه آخر هفته ها آشپزی کنه و فرداش من باید تمام آشپزخونه رو تا سقف بشورم...چون این چیزیه که هزارررررررران دختر آرزوش و دارن...


....


دلم می خواد دخترایی رو ببینم که یکی از هزاران آرزوهای منو تو زندگی شون دارن..دلم می خواد شوهراشون و ببینم و زندگیشون و ببینم و ازشون فیلم بگیرم بر م رویه یه ویدیو پروژکتور بززززززرگ تو مطب خانم مشاور نمایش بدن و بگم بببیییییین...نگاه کن....زنای مثه من وجود دارن...ازدواج می کنن..زندگی مشترک دارن...شادن...شوهراشون درکشون می کننن ...از آرزوها و بلندپروازی هاشون هم کوتاه نیومدن...نگاااه کن....

بعدش سرخوش و شاد دستام و تو جیبم می کنم پروازززز میکنم...چشمام و میبندم میذارم اینقدر بادددد به صورنم و پیشونیم بخوره تا داغی تمام اشک ها و خشم ها و دردهای این مدت از گونه هام بره.....


چقدر دغدغه هام حقیر شدن...چقدر احساس تحقیر می کنم از این همه تقلیل دغدغه هام...چقدرررر احساس خشم می کنم از همه اطرافینم که باعث تقلیل خواسته هام  شدن....

دلم می خواد ببینم این زن ها رو...زن هایی که هم خودشون موفقن و هم زندگی زناشوییشون...زن هایی که کار می کنن و خلق می کنن و پیشرفت می کنن و بچه دار می شن و مهمونی میرن و مهمونی می گیرن از همه اینا با هم شادن...زن هایی که آرزوهای خودشون تو زندگیشون محقق شده، نه هزاراان آرزوی هززززااااران دختر دیگه....