زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

بازدید کننده؟!!!

الان چشمم به یه چیزی افتاد: آمار بازدید از سایت 47 نفر؟؟؟؟؟!!!!!!!


یعنی 47 نفر اینجا رو پیدا کردن؟؟؟؟

نگران کننده است... تو عمروم تا حالا با 47 نفر آدم دوست صمیمی نبودم که حالا 47 نفر خصوصی ترین مسائل زندگیمو می دونن

میشه از این 47 عزیزی که زحمت می کشن اینجا میان بگن این بلاگ و چه طوری چطوری پیدا کردن????!! امیدوارم یه نفر باشه که 47 بار اومده باشه!!! به قول تینا عایا ممکنه؟!!


فکر می کردم هیچکس اینجا رو نمی خونه....چیزهایی که من اینجا می نویسم خیلی خصوصی هستن...خصوصی از این نظر که اگر یکی از کسایی که راجع بهشون اینجا می نویسم ایم مطالب رو بخونن در زندگی خانوادگی من طوفان به پا میشه...یعنی هیچ جوره دیگه نمی شه جمعش کرد....

میشه اون هایی که اینجا رو می خونن هویتشون و هم بگن تا خانواده ای رو از نگرانی بیرون بیارن؟؟!! 



نمی دونم چرا باز باهاش دعوا کردم...کلا کلافم...کلی کار دارم ولی حوصله انجامش رو ندارم...اصلا نمی تونم تمرکز کنم...

فقط یه خبر خوب بود اونم این که اون 2تا نمی ان...یعنی نتونستن بیان...ساعت پروازشون با ساعت عروسی هماهنگ نشد!!!

ولی حرف زدن راجع بهشون و فکر اینگه چکار باید بکنم و چک و چونه زدن با م. و منتظر بودن که اون حالا تلفن بزنه و چی بگه اینقدر من و تحت فشار و استرس قرار می ده که خبر خوب نیومدنشون هم اونقدر که انتظار داشتم آرومم نکرد...جدیدا پرش های عصبی به هم زدم..صبح همش پشت رون پام مثه نبض میزد و ول می کرد...حالا بازوم داره منقبض میشه و مل می کند....این ها نشانه نزدیکی به مرگ هست عایا؟!!(خوب دارم زبون بچه های 70ای رو یاد میگیرم!!!!)


بیخودی سرش داد زدم...می خوام برم از دلش در بیارم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد