زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

برخی ابهامات!!


اول از همه از که دوستانی که رمز وبلاگشون رو فرستاده بود و ازم خواسته بودن که بخونم ممنونم.....خوندم وبلاگشون رو و در اسرع وقت توی یه پست نطرم رو می نویسم....


این جواب رو هم برای نطرات یکی از خواننده های پست : گلی خام...گلی پخته...گلی سوخته گذاشتم...دیدم طولانی شد اینجا نوشتم:



می دونم که گلی لطمه این کارش رو می بینه...اما تجربه نشون داده زن هایی که از این رابطه ها آسیب می بینن انگار بیشتر مصمم می شن که با دست و پا زدن برای موندن توی همچین رابطه هایی به خودشون ثابت کنن که اشتباه نکردن...


نمی دونم وبلاگ "حسنابانو" رو می خونی یانه...

اگه صفحه های اول وبلاگش رو از توی وبلاگ "بانو هستم زن سوم" بخونی می بینی که به تدریج و با فشار آوردن خواهرشوهر ها و مادرشوهر ها و...حسنا بیشتر واسه حفظ زندگیش مصمم میشه..

اگه قبلا از زندگیش ناراضی بود و غر می زند الان غر نمی زنه چون فکر می کنه خانم اولی از نارضایته اون خوشحال میشه! اگه قبلا از رسیدگی کم شوهرش گله میکرد و با شوهر دعوا میکرد، الان دیگه این کار رو نمی کنه.... نه چون راضی تره، چون نگرانه که شوهر به سمت زندگی اولی گرایش پیدا کنه...

این راهیه که اکثرا این خانوم ها میرن...

توی زندگی های معمولی وقتی عشق و عاشقی ها و اون هیجان های اولیه کمی افت می کنه و زندگی روی یکنواخت و روزهای تکراریش رو نشون می ده، زوج ها به دنبال جنبه های تازه تر و سرگرمی های جدیدتر می گردن....

برای خانم های دومی این افکار و جنبه های جدید فکر کردن به افکار و نطرات دیگران درباره زندگی خودشونه...تلاش برای نشون دادن و اثبات کردنه اینکه خوشبختن و هیچ کمبودی ندارن....

این همون سماجت و لجاجتی هست که وبلاگ حسنابانو با وبلاگ بانو هم داره...


یه موضوعی رو هم اینجا بگم....

جدیدن الفاطی توی وبلاگ بانو می بینم که معمولی نیست....گاهی حتی فحاشی یا صفت های رکیکه...من اینو نمی پسندم و به کار نمی برم...اما نکته ای وجود داره که باعث میشه هم به خوندن اون وبلاگ ادامه بدم...هم از خوندنش لذت ببرم... و هم لینک وبلاگم رو اونجا بذارم...


اینکه حسنابانو سعی می کنه حرف هاشو حتی اگه معنای مناسبی نداره اما با کلمات متعارف و معمول(من اسم فحش دادن لابلای پر قو رو حرف های محترمانه نمی ذارم!ًً!) بزنه به این خاطره که اون یه زن دومی و همین یعنی وبلاگش از پایه و اساس یک هیچ عقبه!!!!


زن دوم بودن نه موضوع عرفی و فرهنگی پذیرفته شده ای برای هیچ زنی نیست...اینکه یه زن اجازه بده همسرش زن دیگه ای داشته باشه اصلا به معنی پذیرش قلبی و کنار اومدن با موضوع نیست...خود حسنابانو هم توی برگ های اول وبلاگش این موضوع رو پذیرفته....این یعنی شما برای اینکه به عنوان یه زن دوم بتونی در جامعه مجازی طرفدار داشته باشی باید خیلی تلاش کنی...باید اگه عصبانی میشی هم فحاشی نکنی...اگه می خوای توهین کنی هم در نهایت سیاست و و با کلمات متعارف انجام بدی...

این میشه که وبلاگ های زن دومی زمانی پرخواننده میشن که بسیار مودب و مطلوم و با حجب و حیا باشن....یعنی اون مقبول نبودن رو با نشان دادن یا تظاهر به الگوهای پذیرفته شده و تحسین شده شخصیتی جبران کنن....


اما وبلاگ های معمول دیگر که در جامعه پیش فرض های پذیرفته نشده ای درباره شون وجود نداره، لزومی نمی بینن که سعی در سرکوب احساساتشون داشته یاشن....

یادمون باشه که وبلاگ یه دفتر خاطراته...اگه یه روز دلمون گرفته و باید فحش بدیم..باید بدیم...

اگه یه روز خوشحالیم و می خوایم چرت و پرت بگیم و بخندیم و مسخره کنیم...باید انجام بدیم...

اگه در جایی که قراره تسلی نوسانات احساسیت باشه بازم قراره سرکوب کردن و محکوم کردن حاکم باشه که هممون خفه میشیم!!!


اما، اونچه که مهمه اینه که اعمال و حرف های ما همه و همه در قضاوت دیگران از شخصیت ما و در تعیین طیف خواننده های وبلاگ های ما تاثیر می گذارن...

حالا اگه وبلاگ "بانو همسر سوم"  دوست داره توی وبلاگش با کلمات منحصر به خودش بنویسه، به خودش مربوطه...شما یا وبلاگش رو می خونی و لذت می بری...یا می خونی و لذت نمی بری...یا نمی خونی...

گفتن اینکه این باید بنویسه، اون نباید بنویسه..این باید مودب بنویسه..اون نباید اینجوری بنویسه در حیطه حقوق من و شما نیست...

مگه دربار ناصرالدین شاهه که "آنچه به مذاقت همایونی خوش می آید را بفرمایید تا همان شود!!!"


من بارها گفتم همه باید بنویسن...ما حق انتخاب داریم که خواننده چه وبلاگی باشیم.طرفدار چه وبلاگی باشیم و برای کدوم دوست مجازیمون لایک بزنیم با نطر بذاریم....

من وبلاگ کنس میرزا رو می خوندم...واسش نطر می ذاشتم...اما برخورهایی ایشون کرد نشان از این بود که وبلاگ من رو خونده و به مذاقش خوش نیومده...خوب من چکار کردم؟! هنوزم وبلاگش رو می خونم...اما خاموش!!

نه هیچ وقت گفتم نباید بنویسه...نه دعوا کردم که این چه برخوردیه...منم قضاوت خودم رو کردم و حرف هام رو اینجا زدم......این همون جامعه آزادی نیست که همه همهجا دنبالش می گردن؟؟؟خب چرا وقتی شرایطش فراهم میشه هممون معلم اخلاق میشیم واسه هم؟.....


دروغ را راست بودن توصیف های حسنابانو از زندگیش بسته به قضاوت خواننده هاش داره...من و بانو ودوستاش هم از خواننده هاش هستیم...و داریم قضاوت هامون رو می نویسیم...

وقتی حسنابانو سرشماری کرد و حدس این بود که می خواد رمزی بنویسه من اعلام حضور نکردم...چون اگه دوست نداره من و امثال من وبلاگش رو بخونیم و می خواد برای عده ای خصوصی بنویسه منم دیگه نمی خونم...اما اگه داره عمومی می نویسه..منم حق دارم بخونم و نطر بدم...همون طور که اون حق داره وبلاگ من و بخونه و نطر بده...


اگه چندتا وبلاگ روزمره نویس خانم های اولی و دومی رو بخونید کاملا این تفاوت ها رو متوجه می شین...


اما اینکه چرا با دونستن همه این موضوعات بازم عده ای این راه رو میرن؟؟

خوب مگه همه نمی دونن که مجازات قتل، اعدامه؟؟ پس چرا بازم قتل اتفاق می افته؟؟!!!

گاهی از روی عصبانیت و تصمیم های لحطه ای اشتباه.....گاهی از روی نیاز...گاهی هم توی شرایطی هستن که فکر می کنن مردن بهتر از اون شرایط هست و فکر می کن پرای پرداخت تاوان اشتباهی که انجام دادن، چیزی رو از دست نمی دن....


این خانم ها فکرمی کننن که فوق فوقش طلاق می گیرن و از زندگی بیرون میان...چیزی رو از دست نمی دن...اما یه زن اول هیچ وقت نمی تونه همچین دیدی به زندگیش داشته باشه.....یه زن اول وارد زندگی میشه واسه یه عمر...آزمون و خطا نمی کنه که بیببنم حالا میشه یا نمی شه...

این تفکر نیاز به عزت نفس داره که من قبلا فکر می کرم بعضی ها ندارن...بعدا دیدم خیلی ها ندارن...الان باید بگم تعداد اندکی دارن!!!!


اکیدا به دوستانم که این پست رو می خونن توصیه می کنم فیلم Carnage (رومن پولانسکی 2011)رو ببینین....این فیلم شاهکاره آزادی بیانه..آزادی فکره...آزادی اندیشه هست...

این فیلم به زیباترین و هنرمندانه ترین حالت به نقش بازی کردن های روشنفکرانه...به ژست های مصنوعی حقوق بشری و پایبندی به اخلاقیات....به تطاهر به خوب بودن و مودب بودن و متمدن بودن اعتراض می کنه...



در آخر:

بازم توصیه میکنم...فیلم Carnage رو بیبنید...یادبگیریم که دست از توصیه های اخلاقی و ژست روشنفکری و پاستوریزگی برداریم....

نظرات 3 + ارسال نظر
داستان و رمان سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ق.ظ

خالق اینده ات خودت هستی
پس.....
سعی کن ان را طوری طراحی کنی
که افسوس گذشته ات را نخوری

بسیار زیبا
منتظر حضور گرمتان و نظر زیبایتان هستم
موفق و کامکار باشید

خدا نگهدار

سلام
ممنونم...اما سایت نذاشته بودین حضور گرم به هم برسانیم؟!!!

پدرام سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:57 ب.ظ

زندگی را آموختم. دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...

از کتاب : دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد | آنا گاوالدا | الهام دارچینیان


چه غمی پشت این حرف بود....
شما خودت وبلاگ نداری آقا پدرام؟!
معمولا نادر هستن مردایی که این حرف ها رو خوب بفهمن

پدرام سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ب.ظ

اغلب آقایون به این امور واقف هستند
ولی سعی می کنند به آن اعتراف نکنند چون براشون مسئولیت ایجاد می کند
همه ما در این زمینه ها نیاز به آموزش داریم
نه وبلاگی ندارم و سعی میکنم از نوشته های دیگر دوستانی مانند شما لذت ببرم
شادباشید


چقدر بده که آقایون از حرف زدن فرار می کنن...
اگه می دونستن پذیرش بعضی مسئولیت ها به مراتب بهتر از رها کردن همسرانشون بین هوا و زمین هست..چقدر زندگی ها شادتر می شد...امیدها بیشتر می شد...اشتباه ها کمتر می شد...
نگین که این خصلتشونه...ما زن ها هم خیلی خصلت ها داریم که توی زندگی مشترک دونه دونه سرکوبشون می کنیم...

کاش شما یه وبلاگ می زدی...حرف های شما می تونه تاثیراتش به مراتب بیشتر از گله و غر غرهای(صفت هایی که مردا به حرف های زنونه می دن) باشه..
حتی دونستن اینکه شما به عنوان یه مرد وبلاگ هایی مثل وبلاگ من و شیرین عزیز رو می خونی خوشحالم می کنه
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد