زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

برای زیباروی رنج دیده ام

به دوستی قول دادم راجع به چیزی که گفته بود من فراموش کردن بهش اشاره کنم بنویسم...به وبلاگش سر زدم...داستان یک خیانت بود و زنی که تکه تکه های شکسته شده ی قلبش رو می خواد جمع کنه و بند بزنه و دوباره از اول بسازه...تمام وبلاگش رمز داشت..من فقط تیتر مطالبش رو خوندم و عنوان وبلاگش....

دستام شل شدن....چطوری می تونید خانم ها...حتما باید یک درد رو تجربه کنید تا عمقش رو بفمید؟؟؟ مثلا اگر به شما بگم از دست دادن(خدایی نکرده) مادر یا فرزند داغ بزرگی هست تا تجربه اش نکنید نمی فهمید؟؟؟

زیباروی عزیزم...این پست فقط برای تو و زنانی مثل تو هست:


آرایشگر من اسمش مهنازه...سه سال هست که پیشش می رم...28 ساله با صورت زیبا و قد بلند، مطلقه، ساکن کرج بوده و بعد از جدایی به تهران اومده...زبون شیرینی داره و برخورد های اجتماعی که در بین هم صنفان خودش، خوب و حتی بیشتر از خوب هست...برام از ازدواج اولش گفت که نتیجه یه عاشقی پسر همسایه و دختر همسایه بوده که با مخالفت خانواده ها(فکر کنم بیشتر خانواده پسر) صورت گرفته و بعد 7 سال به خاطر بی مسئولیتی و بی تعهدی و بیکاری شوهرش که دیگه دست بزن هم پیدا کرده بوده، جدا میشه..(شاید معتاد شده بوده اما من معمولا سوال نمی کنم و بیشتر شنونده هستم)..مهناز خونه ای که توی کرج با هزار وام و قرض و قوله(و فکر کنم مهریه اش) خریده رهن کامل داده و اینجا یه آپارتمان 40متری رهن و اجاره کرده....

بارها می گفت که به ازدواج دوباره فکر می کنه و معتقده شانس خوشبخت و خوشحال زندگی کردن رو از دست نداده و منم همیشه تشویقش میکردم....اونم گله می کرد که محیط کارش زنونه هست و توی اجتماع نیست و غیر مستقیم از ما می خواست که برای ازدواج با یکی آشناش کنیم...


تو این چندسال که میدیدمش از پیشنهاد های ازدواجی که توسط مشتری هاش بهش می شد برام تعریف می کرد.

از مردهایی که باهاشون قرار می ذاشت و بیرون میرفت...از ماشین هاشون..رستوران هایی که باهاشون میرفت...ظاهرشون..لباس پوشیدنشون..با خیلی حرف هاش باهاش می خندیدم و با خیلی هاش متاسف می شدم..هرچند اون به همش می خندید!

یه روز بهش گفتم مهناز، سنت که بالا بره زیباییت کمرنگ میشه..اینقدر ایراد نگیر..اگه واقعا قصد ازدواج داری، از تجربه هایی که از ازدواج قبلیت داشتی استفاده کن و سعی کن از اونها بهترینشون رو انتخاب کنی(لطفا به ازدواج هایی که به طلاق می رسه "شکست" نگین...اینکه بتونی از یه رابطه ناسالم بیرون بیان و سعی کنن یه زندگی سالم بسازی اوج موفقیت هست ).

سرش پایین بود و داشت ناخن هامو لاک میزد...یه دفعه سرش رو بالا آورد و تو چشم هام نگاه کرد...گفت: واقعا نظرت اینه؟؟...گفتم آره خوب...چه اشکالی داره؟؟

سرش رو برد پایین، لاک پام رو تموم کرد و گفت بشین تا خشک بشه...رفت پشت از توی کیفش سیگارش و درآورد و مثه همیشه پشت به من کنار پنجره ایستاد.... روی انعکاس صورتش که توی شیشه افتاده بود قطره های اشک برق میزد..مهناز همیشه خندون و بذله گو...تند و تند به سیگارش پک میزد و اشک می ریخت...سیگارش که تموم شد رفت دوتا چایی آورد...توی صورتم نگاه کرد..لبخند زد و گفت: مردهای که من برای ازدواج بهشون معرفی می شم همه بالای 50-60 سال هستن...با یکی دوتاشون که بیرون رفتم، می خواستم از ناراحتی بمیرم...حتی نمی تونستم توی صورتشون نگاه کنم...

گفتم پس اینی که الان مدتیه باهاش بیرون می ری و بهت خوش می گذره کیه؟!!..دوباره خندید ولی خیلی نیشدار..گفت مطمئنم دلت نمی خواد بدونی..چون منم دلم نمی خواد بگم...


تا گوشام داغ شد...نمی دونستم چه حسی دارم...عصبانیت؟ ناراحتی؟ دلسوزی؟...آخر چایی رو سر کشید و اومد تا بقیه کارهای ناخنم و انجام بده...من مثل آدم ها بهت زده..فقط بر و بر توی صورتش نگاه می کردم...ولی اون نگاهش و از من می دزدید..خجالت می کشید...این خجالت کشیدنش باعث شد که باور کنم هنوز ته قلبش یه صدایی هست که بهش میگه راهش درست نیست...همین بهم جرات داد..

گفتم: از کجا باهاش آشنا شدی؟! همانطوری که داشت اندازه ناخن هامو با هم چک می کرد بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت: از خانم هایی که اینجا میان....گفتم یعنی یکی مثل من؟؟...سرش و آورد بالا و تو چشمام نگاه کرد...بلند زد زیر خنده..از همون خنده های غش عش که همیشه می کرد..ولی اینبار من با هاش نخندیدم..اونم فهمید و خودش و جمع کرد...گفت نه بابا...ما که اینجا واسه ورود شناسنامه نگاه نمی کنیم!!خیلی از مشتری هام خودشون دوست پسر دارن، من هم به دوستای دوست پسرهاشون معرفی می کنن....باز هم نگاه هاج و واج من...بازم سرش و پایین انداخت و مشغول شد...تا تموم شدن کارم سکوت بود و سکوت..نگاه سنگین من و فرار نگاه اون...


رفتم جلوی صندق، فیش ها رو دادم و حساب کردم..کنار صندوق ایستاده بود و نگام می کرد..انگار منتظر بود چیزی بگم..پول و که دادم پشتم و را کردم که بیام بیرون..صدام کرد..برگشتم..دستش و دراز کرد طرفم گفت بی خدافظی میری؟؟...راست می گفت..همیشه تا جلوی در بدرقه ام میکردودست می دادیم..خدافظی می کردم و روز خوبی براش آرزو می کردم..تو چشماش نگاه کردم..غم بود..ترس بوذ..التماس بود..رفتم طرفش..لبخند زدم و دست دادم..گفت وای چرا اینقدر یخ کردی؟...فقط نگاش کردم...سرش و کج کرد و گفت اینجوری نرو لطفا...از اون نسکافه ها که از کیش برام آوردی دارم هنوز..اگه عجله نداری بمون...نمی دونم چرا اون نگاه اینقدر التماس داشت..گفتم مشتری نداری؟..صورتش خندون شد...تند تند گفت تا نیم ساعت دیگه نه، برو سر میزم بشین الان میام..


مشتریش نیومد..نیم ساعت ما شد یک ساعت..یک ساعت مباحثه عبث..یک ساعت گفت شنود آزار دهنده..یک ساعت پر از خنده های اون و تاسف های من..گریه های اون و تاسف های من..عصابنیت های اون و تاسف های من...پشیمانی های اون و تاسف های من.....


-به زن  اون مرد فکر کردی مهناز؟ به مشکلاتش؟

..نه! مگه اون زن به من و مشکلاتم فکر کرده؟

-در بوجود آمدن مشکلات تو اون زن مقصر نیستن، اما مشکلات اون رو تو داری واسش بوجود میاری

..چرا من؟ جلوی شوهرش و بگیره که فلان و فلان نکنه..مثلا ...(تعریف خاطرات مشمئز کننده)

-آخرش که چی؟

..آخری نداره..من زن یه مردی هم سن بابام بشم یا بشینم و نگاه کنم تا همه ی جوونیم تباه بشه و هیچ لذتی ازش نبرم؟...منم روزی که شوهر داشتم و خوش بودم این چیزها رو نمی فهمیدم..اما حالا می فهمم

-حرف آخر؟

...به خدا من خیلی آدمم که حاضر نمی شم عقدم کنه..همین که تنها نیستم و خرج می کنه واسم بسه ..آخه بچه داره..دلم نمی خواد نفرین پشت سرم باشه...در حالی که خودش اینقدر دوسم داره که میگه حاظرم عقدت کنم...


چی بگم به این زن...چی بگم که اگه توانایی فهمیدن حرف های منو داشت که اینجوری حرف نمی زد..اینجوری استدلال نمی کرد.." حرف های ما ویترین فروشگاه شعور ما هستند".


زیباروی عزیزم...چی بگم به این زن؟...این که نمی خواد جای زن اول و بگیره...(حتی اگه ته دلش بخواد که هر زنی طبیعیه که بخواد یکی باشه)..اینکه همه زندگیش تنها نبودن و داشتن حامی مالی هست...چی بگم بهش؟...

فرض کن گیسش رو هم کشیدیم و دمش رو هم گرفتیم و از زندگیمون بیرونش کردیم..موضوع حل میشه؟؟

تهرکس بهایی داره..فقط بهای بعضی آدم ها رو ننمی شه با پول پرداخت کرد...بهای بعضی ها رو میشه..... وقتی مردی هست که برای داشتن خنده ای و آغوشی برای چند ساعت پول خرج می کنه..زنانی هم هستند که بهای خودشون و همینقدر می دونن...چی بگیم به این زن ها؟؟

"یک نقطه کوچک می تواند یک جمله ی بزرگ را متوقف کند.."

 

 زیباروی عزیزم و تمام زیبارویان رنج دیده

کسی که چیزی رو می دزده چون قشنگه یا هوس کرده با کسی که از سر نیاز دزدی می کنه جرمش یکیه، اما میزان تقصیرش نه!

در قانون مجازات های اسلامی برای هر جرمی مجازات به صورت گستره ای از حداقل و حداکثر تعریف شده...مثلا برای قتل، حداکثر(توی فیلم ها دیدین میگن اشد مجازات!) مجازات اعدامه..یعنی وقتی سه شرط احراز بشه: فرد با قصد قبلی حمله کنه یا وسیله ای برای قصد خودش به همراه داشته باشه یا  عملی انجان بده که به خاطر شرایط فرد مقابل موجب مرگش بشه و او از مخاطره انگیز بودن این عمل برای مقتول آگاه باشه(ماده 204).{ فیلم جدایی نادر از سیمین..اگه اون آقا می گفت که با آگاهی از باردار بودن زن مستخدم اون رو هل داده، قتل عمد محسوب می شد و دیه داشت}

منطورم از مثال زدن جرم قتل مقایسه کردنش با ازدواج دوم نیست..فقط کمترین تبصره رو نسبت به جرم هایی مثل دزدی داره مثال زدم...

پس میزان تقصیر متناسب با شرایط وقوع جرمه...اونچه که من نوشتم دفاع از زنان مطلقه یا توجیه عملشون نبود عزیزم...

من در برخوردم با ورود به یک زندگی تشکیل شده هیچ تفاوتی برای هیچ یک از زنان از هیچ قشری ندارم: مخالفم، اشتباهه...و تاوانش سنگینه...

اما در برخوردم با خود این زنان، تفاوت قائلم...چون میزان تقصیر این زنان را به مراتب کمتر و میزان تقصیر مردان را در رابطه با این زنان به مراتب بیشتر می بینم...

اما....چیزی که دستهام رو برای نوشتن این ماجرا شل کرد علتی بود که در پشت حرف های تو پنهان بود:

آسیب هایی ورود زنان دوم به پایه های یک زندگی متاهلی می زنه..به زنان اول این زندگی ها می زنه..به فرزندان این زندگی ها می زنه به یک میزان است...خواه این زنان از سر نیاز وارد این رابطه ها شده باشند یا از سر تفنن...زن اول؛ به یک اندازه می شکند..به یک اندازه اشک می ریزد..به یک اندازه اعتمادش به مردش تکه تکه می شود...و به یک اندازه هیچ یک از آنان را نمی بخشد...


می فهمم زیبا روی...ای کاش زنان دومی هم میفهمیدند...

نظرات 18 + ارسال نظر
ziba kordestani چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:46 ب.ظ http://bivafaii.persianblog.ir/

سلام به عسل عزیزم و ممنون از پست قشنگت.
عزیزم! ممنون که برای من نوشتی. شما گفتی که حال و روز زنان خیانت دیده رو درک میکنی و از خانومی صجبت کردی که به نظر شما از روی ناچاری با یک مرد متاهل دوست شده! من فقط یک سئوال دارم. شما نمیدونید اون مرد متاهل کیه. اگه فردا خدای نکرده فهمیدی که ایشون با شوهر یکی از عزیزانت هست یا حتی شوهر خودت چه کار میکنی؟
آیا بازم به همین شکلی که باهاش رفتار کردی ، ادامه میدی؟ بازم میگفتی دیگه چکار کنم. حرف سرش نمیشه پس دیگه ولش کن؟!!
یا اینکه سعی میکردی هر طور شده دمش رو بگیری و از زندگی عزیزت یا خودت بندازیش بیرون؟!!
میدونم عزیزم که شما هم از چند همسری بیزاری مثل خیلیای دیگه.
ولی خیلی فرق داره گه در وسط آتش باشی یا اینکه از بیرون تماشا کنی که یک نفر داره میسوزه. ممکنه ناراحت بشی ولی هیچوقت احساس سوختن رو درک نخواهی کرد عزیزم.
به هر حال من خیلی خوشحالم که زنانی مثل شما هم که خیانت ندیدید و امیدوارم هیچوقت هم تجربه اش نکنید در این مورد مینویسید.
موفق باشید

سلام زیبا جان
ادامه مطلب رو فکر کنم نخوندی..
حرفات درسته زیبا جان..درک ما مثل کسانی هست که از دور دستی بر آتش دارند..
من وبلاگ زنان خیانت دیده رو نخوندم...باید چندتاشون و بخونم تا بتونم مثل زنان دوم به یه جمع بندی برسم...

اما برای جواب سوالت : فرض کن من دم این زن و گرفتم و از زندگی بیرونشون کردم...بعدش چی؟..چادر کمرم ببندم و راه بیفتم پشت شوهرم که مبادا در دام دیگری بیفته؟؟!!
زندگی متاهلی یه اعتماد پیوسته است..کسی که اجازه میده عامل سومی این اعتماد رو قیچی کنه و واردش بشه چی؟! میزان تقصیر اون چقدره؟؟کمتر از این زنان هست؟

وبلاگ شما رمزی بود و من نتونستم بخونم...راه حل شما چیه؟

ممنونم که اینجا میای و نظر می ذاری...وجه اصلی این رابطه های سه وجهی شما هستین...دونستن نظرات و راه حل هاتون می تونه بسیار راهگشا باشه..

زىبا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:02 ب.ظ

عسل جان!
من فقط ىک سىوال دارم؟
واقعا اىن خانوم نمىتونست با ىک پسر مجرد دوست بشه و از جوانىش لذت ببره؟
آىا هىچ پسر مجردى بهش پىشنهاد نداده؟ الان هم که با اىن آقا دوسته و به قول خودش بهازدواج باهاش هم فکر نمىکنه.
آىا به خاطر پول و اىنکه آقا براش خرج مىکنه باهاشه؟
آىا نمىتونه مجردى پىدا کنه که براش خرج هم بکنه؟
باور کن عسل جان اىنا همش بهانه است. اىن خانوم به شمل نگفته ولى ته قلبش امىد داره که روزى بتونه جاى زن اىن آقا رو بگىره. براى خودش خىال پردازى مىکنه . با خودش فکر مىکنه چرا من جاى ا ون نباشم.
خودش خوب مىدونه که با اىن کارش چه صدمهاى به اون خانواده مىزنه ولى خودخواهى وهوس بروجدانش چىره شده!!
به نظر تا اونجاىى که مىشه باىد وجدان اىنا رو بىدارکرد . باىد بهشون فهموند که با اىن کارشون چه صدمه اى به همجنسشون مىزنند

عزیزم زیبا جان!
همه ی ما آدم های سالم و ایده الی نیستم! اگه برای من و شما انسانیت در هر رابطه ای حرف اول رو می زنه، برای همه اینطور نیست..
ممکنه پیشنهاد داشته یا نداشته، اما به دلایل مالی، ظاهری یا هرچیزی اینجوری انتخاب کرده..از دید من فرقی نمی کنه...منم دوست داشتم همسر ظاهر خوبی داشته باشه یا شرایط مالیش مناسب باشه..این صورت ماجراست..آنچه که تغییر نکرده اینه که چه تنها پیشنهادش بوده و چه بین پیشنهادهای دیگه بوده، اونه که انتخاب کرده...با بستن چشماش روی خیلی چیزها...
اگر درک این آدم عمقی به اندازه انسانیت داشت، چه ناچار بود و چه نبود این انتخاب رو نمی کرد.

عزیزم، این جور زن ها شکسته شده تر از اونی هستن که من و شما بتونیم بشکنیمشون...
آزرده تر از اونی هستن که من و شما بتونیم آزرده شون کنیم..
وجدانشون خواب نیست که...بیداره بیداره..اما فقط خودشون رو نگاه می کنه... یطرفه به قاضی میره....
برای خودشون دل می سوزونن و گریه می کنن...و اگه بگی زن اولی که وارد زندگیش شدی همینقدر ناراحته و گریه می کنه..میگه : تازه شده مثل من..اونم یکم بچهشه من چی میکشم....
بحث کردن با آدمی که اینجوری فکر می کنه به جایی نمی رسه دوستم..
بحث کردن با اونها فقط براتون سردرد میاره و یک دنیا تاسف از اینکه کاری از دستتون بر نیمیآید...

گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله ی توست
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

یاسمین چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:36 ب.ظ

واقعا عالی بود ممنون

قابلی نداشت!!..
از شما هم ممنون

زىبا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ

عسل جان به نظر مىاد ماجراى منو نخوندى
من بهت مىگم که زنى که روزگار منو با همکارى همسرم سىاه کرد . ىک خاوم مهندس بود که بعد از 6 ماه از شوهرش جدا شده بود. و اىنجور که معلوم بود مىخواست تاوان انتخاب اشتباهش رو از همه خانومهاىى که زندگى خوبى داشتند بگىره!!!
اىنجور که فهمىدم توى شرکت قبلىش هم به همىن دلىل اخراج شده بود!!!! خدا مىدونه الان داره از کدوم زن بدبختى انتقام مىگىره!!!!
ىک خانوم مهندس 28 ساله و خوش چهره واقعا هىچ موردى نداشت براى ازدواج ىا دوست شدن جز شوهر من که 50 سالش بود و با زن وبچه ؟!
ىا اىنکه هوس کرده بود که جانشىن من درزندگى اى که طى 18 سال با زحمت فراوان ساخته بودم بشه؟
االان داره از کدوم زن بدبختى انتقام مىگىره ؟!!!
من قبول دارم که مقصر اصلى اىن ماجرا همسر من هطت و شک نکن که داره تاوانش رو سخت مىده. همىن که دىگه من اونو مرد نجىبى نمىدونم و تآخر عمر دىگه بهش اعتماد ندارم براش کافىه. با ىک اشتباه زندگى خودش رو هم تباه کرد. شک نکن که خودش الان بىشتر از من عذاب مىکشه.
ولى اون زن چى؟ واقعا باىد گذاشت اىن زنها هرکارى دلشون مىخواد بکنن. و آخرش بگن به ما چه . مىخواستى شوهرت رو جمع و جور کنى!!!
خودت بهتر مىدونى که مردها در موضوعات جنسى خىلى ضعىفند.
خدا خودش گفته ما در دل مردان مرض قرار دادىم.
اىن درسته ىک نفر مرتب براى ىکمردمتاهل عشوه و ادا بىاد و بعد بگه به من چه خودش عاشقم شد؟! مىشه ىک سفره رو باز کرد و طرف رو دعوت کرد و بعد گفت به من چه مىخواست نخوره؟!

سلام زیبا جان..
نه درست نیست...حق با شماست...

زىبا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ب.ظ

عسل عزىز
ازم راهکار خواسته بودى. اولىن کارى که باىد بکنىم اىنه که دل به دل اىنجور زنان ندىم. باىد اىنقدر اىن کار در نظرشون بد باشه که لاقل نتونن به کسى بگن.
باىد بدونن که با ىک زن هر جاىى فرقى ندارند.
هونطور که گفتى همه وجدان ندارند. ولى اگه کار بدى کردند و ماها بى تفاوت ىا باملاحظه ازکنارشون رد بشىم. وجدانشون که بىدار نبست بنابراىن به کارشون ادامه مىدن. ا
ه ما بى تفاوت نباشىم و فکر نکنىم که مرگ غقط مال همساىه است و سراغ ما نمىاد. هىچ کارى درست نمىشه.
در مواردى که وجدانى وجود نداره فقط مىشه به زور متوسل شد. قانونهاى تنبىهى براى افراد خطاکار رو به همىن داىل وضع کردند. حالا که قانون از ما زنان حماىتى نمىکنه. خودمون باىد دست به کار بشىم. اگه ماها براى زنان دوم وبلاگ نوىس کامنت تشوىقى نگذارىم. دمشون رو مىگذارن روى کولشون و دىگه نمىنوىسن.
اگه ما با دخترى که وقىحانه مىاد مىگه دوست شدن با مرد متاهل مد شده برخورد نکنىم. محاله ا ن عوض بشه. ماىىمکه باىد اىن پدىده رو اونقدر زشت نشون بدىم که کسى جرات نکنه در موردش حرف بزنه. باىد اىنجور زنان طرد بشن تا بفهمن ىک من ماست چقدر کره داره.
شاىد فکر کنىد من زىادى تند مىرم ولى باور کن در مقابل افراد بى وجدان جز اىن راهى نىست.

با اجازه این نوشته ات رو توی متن اصلی وبلاگم می ذارم..
ممنونم از نظرهات زیبا جان...
ممنونم که حرفات گفتی و اجازه دادی فکر کنم...
ممنون

سنا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ب.ظ

تو هیچی نمیفهمی تا سرت نیاد. خوشت میاد یکی ازین نیازمندا مطلقه بیاد سرت؟ هوت بشه.
اگه شوهرت عاشق بشه خیلی بهتره چون عاشق شدن باز میگی عاشق شده اما سرت زنی رو بیاره که با پول خریده تازه ازتم زشت تر کج و کوله باشه. خاک تو سر همه عیاشا. اول طلاق بگیرن برن هر گوهی میخوان بخورن.
تو حتما ی مطلقه ای که از صنفت دفاع میکنی. میدونم تایید نمیشه ولی بدون مردم خر نیستن اگه تو خری

سنا، دوست عزیزم
متاسفام که متن من احساساتت رو جریحه دار کرد ...
حق با شماست..به اندازه ی کسی که توی این درد بوده من نمی فهمم..
عزیزز دلم...حرف من این بود این این نوع زن ها، معلول بسیاری از شرایط هستن که اگه اون شرایط رو بوجود نیاریم، این لغزش ها هم اگر متوقف نشه اما حتما کمتر میشه...

امکان این لغزش برای زنان مطلقه یا بیوه بسیار بیشتر هست..چون اینا آسیب دیدن..و این آسیب گاهی اونقدر زیاده که از اینکه به دیگری آسیب بزنن ناراحت نمی شن...

خواهش می کنم از آرشیو مجموعه "زنان دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترند" توی همین وبلاگ بخون...
وقتی زنان دومی که خودشون رو قربانی می دونن و توی وبلاگش نقش یه قربانی رو ایفا می کنن نقد می کنم، به خاطر همین موضوع هست..به خاطر اینه که این طرز تفکر منجر میشه به انواع دلیل ها و سفسطه ها برای توجیه کا ری که کردن...
اگر بشه فقط به یکیشون..به یکیشون بفهمونی که نه اونها قربانین و نه جامعه حیات وحش، اونوقت شاید بشه راجع به بقیه مسائل باهاشئن حرف زد...

وجه دوم این مسئله همسران خودمون هستن...وقتی شما میگی اول طلاق بگیرن بعد برن هرکاری خواستن بکنن، یعنی می دونی که اونها هم مقصرن...می دونی که یه وجه تقصیر هم با اونهاست..

وجه سوم هم ما هستیم عزیزم...من و شما که خودمون توی جمعمون همه ی این زنها رو به یه چشم میبینیم: خطر!
می دونم که پتانسیل لغزششون بیشتر از یه زن شوهر داره اما این لزوما نه به این معنی هست که هیچ زن متاهلی خطایی از این نوع نمی کنه و نه به این معنی که هرکدام از این زنها خطاکار خواهند بود..

در آخر یه خواهش: میشه اگه تجربه ای داری یا از نزدیک شاهد بودی برام بنویسی..چیزی که برام مهمه نحوه برخور زنان اول با این زنان و همسرشون بعد از فهمیدن مسئله هست..اگه وبلاگ داری میام و می خونم و اگه نداری متن رو برام بفرست من توی همین وبلاگ می ذارم.ممنون

امممممممممممم پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

من اگر روزی آنچنان در مضیقه باشم و انقدر بی مصرف باشم که از هیچ راهی نتونم امرار معاش کنم و خرج خودمو دربیارم حاضرم خودمو بکشم تا اینکه برم پا توی زندگی یک انسان دیگه بذارم. اینا همش بهانه س. بهانه ای برای سرپوش گذاشتن روی کارهای حیوانی.

ممنونم...منم همین نظر رو دارم...
اما عزیزم، چیزهایی که من و شما از سر منطق و هوش می دانیم و می فهمیم که بهانه هست، برای برخی واقعا دلیله!...باور کن اینقدر بهش راسخن که نمی دونی چطوری باید بهشون بفهمونی که این راهش نیست....
اگه گرسنه هستیم دلیل نمی شه همدیگر و بخوریم...

** پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام عسل خانوم دقیقا شوهر من هم همینطوره که نوشتی ودوست دخترش هم همی عقیده های زیباروی شما رو داره ومنی که ذره ذره اب میشم ومطمئنم اگه پیغمبر خدا هم بیاد وبه دو نفرشون بگه کارشون اشتباهه بازهم قبول نکنند با سطر سطر نوشتت گریه کردم الان چون تحمل شوهرم رو ندارم رفتم خونه مامانم ولی میدونم هر دو ازادترند وبخاطر شرایط بد جامعه هم دوست ندارم طلاق بگیرم وکسی تا بجای من نباشه نمیفهمه انگار که هربایکه میفهمم شوهر حتی یک تک زنگ بهش میزنه انگار که خبر مرگ شوهری که یه روز با عشق وعلاقه زنش شدم رو بهم دادند(گریه کردم یکمی سبکتر شدم چون انگار تورو پیدا کردم که درکم میکنی ولی هرچقدر هم یکی درکمون کنه کاری نمیتونه برامون بکنه )

سلا م دوست عزیز
جز همدلی چیزی برای تسکین دردت ندارم...

قوی باش بانو...اگر هیچ کس هم ارزش تو رو ندونه، خودت که می دونی..نذار بشکننت...قوی باش

شیرین امیری پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 ب.ظ http://zanedovomnashodam.persianblog.ir/

عزیزم با کمال افتخار لینکت میکنم

سلام شیرین جان
منم واسه اینکه زن دوم نشدی بهت افتخار می کنم و لینکت می کنم

شادی پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام عسل عزیز
اول از همه ممنون به خاطر این وبلاگ خوب و مطالب جالبی که می ذاری
در وبلاگ همسران اول این کامنتو درمورد پست شما گذاشتم، اینجا هم کپی اش می کنم:

هیچ دلیلی برای اینکه یک زن به خودش اجازه بده وارد حریم خصوصی یک زندگی دیگه بشه و یک مرد بخواد خیانت کنه، پذیرفته نیست
کم نیستن زنهای مطلقه و بیوه ای که یک عمر با عزت و باآبرو زندگی می کنن و حاضر نیستن وجدان خودشونو زیر پا بذارن و یک زندگی دیگه رو از هم بپاشن
حتی بعضی هاشونو در شهر کوچیک محل تولدم می شناسم که به خاطر فقر مالی با مشقت زندگی می کنن ولی به مردهای هوسران جواب منفی می دن

سلام شادی جان
همینطوره...
من به عنوان یک زن به این زنان افتخار می کنم..
ممنون که اطلاع دادین..

حدیث پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ

عسل عزیز
و هیچ دادگاهی برای دل شکسته زنان خیانت دیده جرمی قائل نیست و این نهایت درد یک انسان است!

حدیث عزیزم..
برای دل های شکسته دادگاهی هست بسیار عظیم تر و عادل تر و رئوف تر از هر دادگاهی که تا به امروز بشر برگزار کرده...

شکسته های دلت را به بازار خدا ببر
خدا خود بهای شکسته دلان است

بهار جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

عسل پدر من از همان بالای 50 ساله هاست که با پول این خانم ها را می خرد بعد از یک مدتی هم که تفریح کرد یکی جوانتر پیدا می کند.
ما به عنوان آدم می توانیم به امثال این زنها هشداردهیم کسی که به همسری که جلوی 500 نفر پیمان زناشویی بسته است خیانت می کند قابل اعتماد نیست.
زن دوم شدن چیزی جز تباه کردن سرنوشت نیست.
ممکن زن دوم برای منافع مالی ش ه وت خودشان به نادانی بزنند اما این تو هستی که برای کنار زدن پرده نادانی از جلوی چشم دوستت تلاش کنی.

سلام بهار جان
متاسفم از آنچه که گفتی...
بهار عزیزم..حرفات درسته...
من میگم..همه سعی خودمو میکنه و اگر این تلاش ها حتی بتونه یه نفر رو، چه مرد و چه زن، از این کار بازداره ..اگه فقط بتونه از شکسته شدن دل یک زن، از پاشیده شدن یک زندگی و از ریختن اشک یک بچه جلوگیری کنه ارزش هزاران ساعت نوشتن و هزاران هزار وبلاگ نویسی رو داره

** جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

تنت در بغل کسی
و دلت پیش دیگری ...
هزار خطبه هم که بخوانند ، خیانت است ... !!!

لایککک!!

فرشته جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:39 ب.ظ http://bietemad.mihanblog.com/

دوست عزیز
امشب با دیدن لینک دوستی به وبلاگت سر زدم
هنوز وقت نکردم همه مطالبت را بخوانم

ولی از طرف من به آن دوستت بگو:
مردی که عشق اولش را فدای هوسهای زودگذر خودش کنه...مطمئن باش دیگه به هیچ زنی وفا نمی کنه
مطمئن باش یه روزی مثل یک دستمال کثیف مچاله اش می کنه و می اندازتش تو سطل زباله
به دوستت بگو: ارزش وجودی خودشو اینقدر پایین نیاره که روزی به جای انسان بودن، زباله باشه

سلام فرشته جان..
کاملا درست میگی...اما متاسفانه زن هایی مثل مهناز یه جمله دارم که همش در وصف خودشون میگن و مرثیه سرایی می کنن: بالاتر از سیاهی که رنگی نیست:((
به خاطر همین این همه نوشتم که همه بدونن وقتی امید از این زن ها میگیریم باعث میشه خودشونو تموم شده بدونن و وای به انسانی که فکر کنه چیزی برای از دست دادن نداره..

ممنون که سر زدی

فرشته جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ب.ظ

لطف کن پست قبلی منو مخفی نگه دار
چون دلم نمی خواد رمزم عمومی بشه

باشه حتما
ممنونم دوست عزیز

راحله جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ب.ظ

عالی بود
مهناز هم حتما love Story های اینترنتی خوانده است که عقلش از دست داده است.
خدا نگذرد ازآنهایی که قصه تباهی برعکس نشان می دهند.

ممنونم...
متاسفانه مهناز داستان های عشقی رو از دوستاش شنیده...
می گفت یکیشون بهش گفته از چی می ترسی؟ ته اش اینه که به هم میخوره و مرده میزاره میره و تو می شی همینی که الان هستی

نه از نظر فکری اونقدر عمیقه که بشه باهاش بحث کنی که به حراج گذاشتن شرافت اون چیزی هست که هر انسانی باید ازش بترسه

نه اونقدر آمادگی روحی داره که بهش بگی از هم پاشیدن اعتماد در یک زندگی چندساله و آسیب وارد کردن به روانی یکی هم جنس خودش چیزی هست که اگه اون مرد بذاره و بره، ننگش همیشه برای تو می مونه و نفرینش بدرقه راهت میشه و دیگه تو همونی نیستی که الان هستی...

یه چیزی امشب به نظرم رسیده...می خوام آدرس وبلاگ چندتا از خانم هایی که از خیانت همسر و تاثیراتش توی زندگیشون نوشتن بهش بدم و ازش بخوام بخونه...آخه می بینم که کتاب زیاد می خونه(خواننده مورد علاقش فهیمه رحیمی خدابیامورزه! و جدیدا م.مودب پور!)
اما از یطرف می ترسم وبلاگ های زن دوم رو هم پیدا کنه و اونها هم از اونطرف روش تاثیر بذارن...
نطر شما چیه؟ به نظرتون شود این کار بیشتر از ضرررشه؟

بهار شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ

به نظر من به او بگو برود یک سر دادگاهای خانواده ببیند بچه هایی که دارند به خاطر خیانت پدر گوشه های دیوارهای دادگاه زجر می کشند کجای این دنیا خطا کردند که حالا باید شاهد جدایی و دعوا تو خانه هایشان باشند.
من به عنوان بچه ای که تو این روابط آسیب دیدیم هر روز نفرینشان می کنم برای این که هیچ کس صدای ما را نمی شنود.
اگر خدا باشد مطمئن هستم به عذابی و زجری بسیار بزرگ گرفتار می شوند.



متاسفم عزیزم...خیلی زیاد..

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه تزویر و ریا بگشایند

نازنین زهرا جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام.ممنون عسل جان حرف های شماکتین ودرسته.امیدوارم همه تغییرکنن.وفقط به دل خودشون وهوای وهوس خودشون فکرنکنن.بدانند خدایی هست که هیچ دل شکسته ای رابی جواب نمیگذارد.من خودم شوهرم بهم بی وفایی کرد.من خیلی دوسشداشتم.امامنوباکارهایش داغون کرد.اماهمیشه خداکمکم کردتابتوانم تحمل کتم.الان هم میخوام گذشته روبه فراموشی بسپارم.شوهرم گفت تغییرمیکنه.منم میخوام بامحبت هایم وارامش خا نه ام بهش کمک کنم.شماهم برایم دعاکنید.

ایشالا آرامش به خونه و خنده به لباتون برگرده عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد