زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

تماشای یک فیلم

یک مطلب دارم راجع به قضاوت کردن یا نکردن می نویسم..اما چون معمولا آخر هفته های من پر از رفت و آمدهای دنیای غیر مجازیه! فرصت نکردم کاملش کنم..اما دیشب یه فیلم دیدیم که دلم می خواد توصیه کنم بقیه هم ببینن..  

Why Did I Get Married?

 فیلم مال سال 2007 هستو Janet Jackson خواهر Michel Jackson توش بازی می کنه...

فیلمنامه کمدی-درام هست و سطح فیلم متوسط هست اما موضوعش جالبه...


موضوع کلی فیلم راجع به چندتا زوج هست که از دوران دانشگاه با هم دوست بودن و بعد از 5 سال یا بیشتر می خوان تعطیلات دور هم جمع بشن..هر کدوم از این زوج ها نسبت به زندگی زوج دیگه دیدگاه ها و تصوراتی دارن که فیلم با بررسی درون زندگی هر کدوم بررسی می کنه که چقدر این تصوراتی که دیگران از بیرون نسبت به زندگی دوستاشون دارن یا حتی نسبت به زندگی خودشون دارن به واقعیت نزدیکه...تم اصلی فیلم هم حول یه خیانت ولی به صورت کمدی شکل گرفته...


بعدن این پست و کامل می کنم و راجع به فیلم بیشتر می نویسم...اما اگه فرصت کردین از وب دانلودش کنید و ببینید..

منتقدین یک منتقد!!

من چند ماهی بود که وبلاگ های زن دوم و وبلاگ های معترضین به اونها رو می خوندم...اما یه وجه مهم ماجرا رو فراموش کرده بودم: وبلاگ های زنان خیانت دیده...


مجموع کامنت هایی که بابت پست های زنان دوم و زن مطلقه گرفتم توی دو دسته جا می شن...به نظرم بهترین جمع بندی واسه پست هایی که نوشته بودم گذاشتن نمونه ای از این دو بازتاب هست..یکی بازتاب زن های که با کلیت حرف ها موافق بودن اما معتقد بودن که نوشته های من فقط بیان درده و نه راه کاری برای حل اون، و دوم زنان عزیزی که این درد و تجربه کرده بودن و نوشته های من و از سر فراغ بال یا بیکاری یا الفاظ نامناسب دیگه می دونستن و در نوشته هاشون از الفاظی استفاده کرده بودن که نتونستم کامنتهاشون رو تایید کنم..


نتیجه: اول یک نمونه از کامت های هر گروه با جواب هایی که من دادم می ذارم...از دیروز هم شروع به خواندن وبلاگ های زنان خیانت کشیده کردم و ادامه می دم تا بتونم از دید اونها هم ماجرا رو ببینم...


خواهش: اگه دوستانی که این شرایط رو تجربه کردن وبلاگ هاشون رو بهم معرفی کنن یا اگه وبلاگ ندارن تجربشون رو بنویسن به من کمک بزرگی می کنن...از همه این دوستانی هم که تا الان اومدن ممنونم....ممنونم که اینجا میای و نظر می ذارین...وجه اصلی این رابطه های سه وجهی شما هستین...دونستن نظرات و راه حل هاتون می تونه بسیار راهگشا باشه....


تعجب: هیچ کامنتی از همسران دوم نداشتم...نظر اون ها رو راجع به اونچه نوشتم نمی دونم


کامنت: 

عسل عزىز 

ازم راهکار خواسته بودى. اولىن کارى که باىد بکنىم اىنه که دل به دل اىنجور زنان ندىم. باىد اىنقدر اىن کار در نظرشون بد باشه که لاقل نتونن به کسى بگن. 
باىد بدونن که با ىک زن هر جاىى فرقى ندارند. 
هونطور که گفتى همه وجدان ندارند. ولى اگه کار بدى کردند و ماها بى تفاوت ىا باملاحظه ازکنارشون رد بشىم. وجدانشون که بىدار نبست بنابراىن به کارشون ادامه مىدن. ا 
ه ما بى تفاوت نباشىم و فکر نکنىم که مرگ غقط مال همساىه است و سراغ ما نمىاد. هىچ کارى درست نمىشه. 
در مواردى که وجدانى وجود نداره فقط مىشه به زور متوسل شد. قانونهاى تنبىهى براى افراد خطاکار رو به همىن داىل وضع کردند. حالا که قانون از ما زنان حماىتى نمىکنه. خودمون باىد دست به کار بشىم. اگه ماها براى زنان دوم وبلاگ نوىس کامنت تشوىقى نگذارىم. دمشون رو مىگذارن روى کولشون و دىگه نمىنوىسن. 
اگه ما با دخترى که وقىحانه مىاد مىگه دوست شدن با مرد متاهل مد شده برخورد نکنىم. محاله ا ن عوض بشه. ماىىمکه باىد اىن پدىده رو اونقدر زشت نشون بدىم که کسى جرات نکنه در موردش حرف بزنه. باىد اىنجور زنان طرد بشن تا بفهمن ىک من ماست چقدر کره داره. 
شاىد فکر کنىد من زىادى تند مىرم ولى باور کن در مقابل افراد بى وجدان جز اىن راهى نىست.


پاسخ

عزیزم .... جان!

همه ی ما آدم های سالم و ایده الی نیستم! اگه برای من و شما انسانیت در هر رابطه ای حرف اول رو می زنه، برای همه اینطور نیست..
ممکنه پیشنهاد داشته یا نداشته، اما به دلایل مالی، ظاهری یا هرچیزی اینجوری انتخاب کرده..از دید من فرقی نمی کنه...منم دوست داشتم همسر ظاهر خوبی داشته باشه یا شرایط مالیش مناسب باشه..این صورت ماجراست..آنچه که تغییر نکرده اینه که چه تنها پیشنهادش بوده و چه بین پیشنهادهای دیگه بوده، اونه که انتخاب کرده...با بستن چشماش روی خیلی چیزها...

اگر درک این آدم عمقی به اندازه انسانیت داشت، چه ناچار بود و چه نبود این انتخاب رو نمی کرد.


فرض کن من دم این زن و گرفتم و از زندگی بیرونشون کردم...بعدش چی؟..چادر کمرم ببندم و راه بیفتم پشت شوهرم که مبادا در دام دیگری بیفته؟؟!!
زندگی متاهلی یه اعتماد پیوسته است..کسی که اجازه میده عامل سومی این اعتماد رو قیچی کنه و واردش بشه چی؟! میزان تقصیر اون چقدره؟؟کمتر از این زنان هست؟


عزیزم، این جور زن ها شکسته شده تر از اونی هستن که من و شما بتونیم بشکنیمشون...
آزرده تر از اونی هستن که من و شما بتونیم آزرده شون کنیم..
وجدانشون خواب نیست که...بیداره بیداره..اما فقط خودشون رو نگاه می کنه... یطرفه به قاضی میره....
برای خودشون دل می سوزونن و گریه می کنن...و اگه بگی زن اولی که وارد زندگیش شدی همینقدر ناراحته و گریه می کنه..میگه : تازه شده مثل من..اونم یکم بچهشه من چی میکشم....
بحث کردن با آدمی که اینجوری فکر می کنه به جایی نمی رسه دوستم..
بحث کردن با اونها فقط براتون سردرد میاره و یک دنیا تاسف از اینکه کاری از دستتون بر نیمیآید...

گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله ی توست
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است



---------------------------------------------------------------------------------------------------------

کامنت:

تو هیچی نمیفهمی تا سرت نیاد. خوشت میاد یکی ازین نیازمندا مطلقه بیاد سرت؟ هوت بشه. 

اگه شوهرت عاشق بشه خیلی بهتره چون عاشق شدن باز میگی عاشق شده اما سرت زنی رو بیاره که با پول خریده تازه ازتم زشت تر کج و کوله باشه. خاک تو سر همه عیاشا. اول طلاق بگیرن برن هر گوهی میخوان بخورن. 
تو حتما ی مطلقه ای که از صنفت دفاع میکنی. میدونم تایید نمیشه ولی بدون مردم خر نیستن اگه تو خری


پاسخ: 

.....، دوست عزیزم
متاسفم که متن من احساساتت رو جریحه دار کرد ...
حق با شماست..به اندازه ی کسی که توی این درد بوده من نمی فهمم..
عزیزز دلم...حرف من این بود این این نوع زن ها، معلول بسیاری از شرایط هستن که اگه اون شرایط رو بوجود نیاریم، این لغزش ها هم اگر متوقف نشه اما حتما کمتر میشه...

امکان این لغزش برای زنان مطلقه یا بیوه بسیار بیشتر هست..چون اینا آسیب دیدن..و این آسیب گاهی اونقدر زیاده که از اینکه به دیگری آسیب بزنن ناراحت نمی شن...

خواهش می کنم از آرشیو مجموعه "زنان دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترند" توی همین وبلاگ بخون...
وقتی زنان دومی که خودشون رو قربانی می دونن و توی وبلاگش نقش یه قربانی رو ایفا می کنن نقد می کنم، به خاطر همین موضوع هست..به خاطر اینه که این طرز تفکر منجر میشه به انواع دلیل ها و سفسطه ها برای توجیه کا ری که کردن...
اگر بشه فقط به یکیشون..به یکیشون بفهمونی که نه اونها قربانین و نه جامعه حیات وحش، اگه فقط یکیشون بفهمه که هرچقدر هم گرسنه هستیم  نباید همدیگر و بخوریم، اونوقت شاید بشه راجع به بقیه مسائل باهاشئن حرف زد...

وجه دوم این مسئله همسران خودمون هستن...وقتی شما میگی اول طلاق بگیرن بعد برن هرکاری خواستن بکنن، یعنی می دونی که اونها هم مقصرن...می دونی که یه وجه تقصیر هم با اونهاست..

وجه سوم هم ما هستیم عزیزم...من و شما که خودمون توی جمعمون همه ی این زنها رو به یه چشم میبینیم: خطر!
می دونم که پتانسیل لغزششون بیشتر از یه زن شوهر داره اما این لزوما نه به این معنی هست که هیچ زن متاهلی خطایی از این نوع نمی کنه و نه به این معنی که هرکدام از این زنها خطاکار خواهند بود..

در آخر یه خواهش: میشه اگه تجربه ای داری یا از نزدیک شاهد بودی برام بنویسی..چیزی که برام مهمه نحوه برخور زنان اول با این زنان و همسرشون بعد از فهمیدن مسئله هست..اگه وبلاگ داری میام و می خونم و اگه نداری متن رو برام بفرست من توی همین وبلاگ می ذارم.ممنون

برای زیباروی رنج دیده ام

به دوستی قول دادم راجع به چیزی که گفته بود من فراموش کردن بهش اشاره کنم بنویسم...به وبلاگش سر زدم...داستان یک خیانت بود و زنی که تکه تکه های شکسته شده ی قلبش رو می خواد جمع کنه و بند بزنه و دوباره از اول بسازه...تمام وبلاگش رمز داشت..من فقط تیتر مطالبش رو خوندم و عنوان وبلاگش....

دستام شل شدن....چطوری می تونید خانم ها...حتما باید یک درد رو تجربه کنید تا عمقش رو بفمید؟؟؟ مثلا اگر به شما بگم از دست دادن(خدایی نکرده) مادر یا فرزند داغ بزرگی هست تا تجربه اش نکنید نمی فهمید؟؟؟

زیباروی عزیزم...این پست فقط برای تو و زنانی مثل تو هست:


آرایشگر من اسمش مهنازه...سه سال هست که پیشش می رم...28 ساله با صورت زیبا و قد بلند، مطلقه، ساکن کرج بوده و بعد از جدایی به تهران اومده...زبون شیرینی داره و برخورد های اجتماعی که در بین هم صنفان خودش، خوب و حتی بیشتر از خوب هست...برام از ازدواج اولش گفت که نتیجه یه عاشقی پسر همسایه و دختر همسایه بوده که با مخالفت خانواده ها(فکر کنم بیشتر خانواده پسر) صورت گرفته و بعد 7 سال به خاطر بی مسئولیتی و بی تعهدی و بیکاری شوهرش که دیگه دست بزن هم پیدا کرده بوده، جدا میشه..(شاید معتاد شده بوده اما من معمولا سوال نمی کنم و بیشتر شنونده هستم)..مهناز خونه ای که توی کرج با هزار وام و قرض و قوله(و فکر کنم مهریه اش) خریده رهن کامل داده و اینجا یه آپارتمان 40متری رهن و اجاره کرده....

بارها می گفت که به ازدواج دوباره فکر می کنه و معتقده شانس خوشبخت و خوشحال زندگی کردن رو از دست نداده و منم همیشه تشویقش میکردم....اونم گله می کرد که محیط کارش زنونه هست و توی اجتماع نیست و غیر مستقیم از ما می خواست که برای ازدواج با یکی آشناش کنیم...


تو این چندسال که میدیدمش از پیشنهاد های ازدواجی که توسط مشتری هاش بهش می شد برام تعریف می کرد.

از مردهایی که باهاشون قرار می ذاشت و بیرون میرفت...از ماشین هاشون..رستوران هایی که باهاشون میرفت...ظاهرشون..لباس پوشیدنشون..با خیلی حرف هاش باهاش می خندیدم و با خیلی هاش متاسف می شدم..هرچند اون به همش می خندید!

یه روز بهش گفتم مهناز، سنت که بالا بره زیباییت کمرنگ میشه..اینقدر ایراد نگیر..اگه واقعا قصد ازدواج داری، از تجربه هایی که از ازدواج قبلیت داشتی استفاده کن و سعی کن از اونها بهترینشون رو انتخاب کنی(لطفا به ازدواج هایی که به طلاق می رسه "شکست" نگین...اینکه بتونی از یه رابطه ناسالم بیرون بیان و سعی کنن یه زندگی سالم بسازی اوج موفقیت هست ).

سرش پایین بود و داشت ناخن هامو لاک میزد...یه دفعه سرش رو بالا آورد و تو چشم هام نگاه کرد...گفت: واقعا نظرت اینه؟؟...گفتم آره خوب...چه اشکالی داره؟؟

سرش رو برد پایین، لاک پام رو تموم کرد و گفت بشین تا خشک بشه...رفت پشت از توی کیفش سیگارش و درآورد و مثه همیشه پشت به من کنار پنجره ایستاد.... روی انعکاس صورتش که توی شیشه افتاده بود قطره های اشک برق میزد..مهناز همیشه خندون و بذله گو...تند و تند به سیگارش پک میزد و اشک می ریخت...سیگارش که تموم شد رفت دوتا چایی آورد...توی صورتم نگاه کرد..لبخند زد و گفت: مردهای که من برای ازدواج بهشون معرفی می شم همه بالای 50-60 سال هستن...با یکی دوتاشون که بیرون رفتم، می خواستم از ناراحتی بمیرم...حتی نمی تونستم توی صورتشون نگاه کنم...

گفتم پس اینی که الان مدتیه باهاش بیرون می ری و بهت خوش می گذره کیه؟!!..دوباره خندید ولی خیلی نیشدار..گفت مطمئنم دلت نمی خواد بدونی..چون منم دلم نمی خواد بگم...


تا گوشام داغ شد...نمی دونستم چه حسی دارم...عصبانیت؟ ناراحتی؟ دلسوزی؟...آخر چایی رو سر کشید و اومد تا بقیه کارهای ناخنم و انجام بده...من مثل آدم ها بهت زده..فقط بر و بر توی صورتش نگاه می کردم...ولی اون نگاهش و از من می دزدید..خجالت می کشید...این خجالت کشیدنش باعث شد که باور کنم هنوز ته قلبش یه صدایی هست که بهش میگه راهش درست نیست...همین بهم جرات داد..

گفتم: از کجا باهاش آشنا شدی؟! همانطوری که داشت اندازه ناخن هامو با هم چک می کرد بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت: از خانم هایی که اینجا میان....گفتم یعنی یکی مثل من؟؟...سرش و آورد بالا و تو چشمام نگاه کرد...بلند زد زیر خنده..از همون خنده های غش عش که همیشه می کرد..ولی اینبار من با هاش نخندیدم..اونم فهمید و خودش و جمع کرد...گفت نه بابا...ما که اینجا واسه ورود شناسنامه نگاه نمی کنیم!!خیلی از مشتری هام خودشون دوست پسر دارن، من هم به دوستای دوست پسرهاشون معرفی می کنن....باز هم نگاه هاج و واج من...بازم سرش و پایین انداخت و مشغول شد...تا تموم شدن کارم سکوت بود و سکوت..نگاه سنگین من و فرار نگاه اون...


رفتم جلوی صندق، فیش ها رو دادم و حساب کردم..کنار صندوق ایستاده بود و نگام می کرد..انگار منتظر بود چیزی بگم..پول و که دادم پشتم و را کردم که بیام بیرون..صدام کرد..برگشتم..دستش و دراز کرد طرفم گفت بی خدافظی میری؟؟...راست می گفت..همیشه تا جلوی در بدرقه ام میکردودست می دادیم..خدافظی می کردم و روز خوبی براش آرزو می کردم..تو چشماش نگاه کردم..غم بود..ترس بوذ..التماس بود..رفتم طرفش..لبخند زدم و دست دادم..گفت وای چرا اینقدر یخ کردی؟...فقط نگاش کردم...سرش و کج کرد و گفت اینجوری نرو لطفا...از اون نسکافه ها که از کیش برام آوردی دارم هنوز..اگه عجله نداری بمون...نمی دونم چرا اون نگاه اینقدر التماس داشت..گفتم مشتری نداری؟..صورتش خندون شد...تند تند گفت تا نیم ساعت دیگه نه، برو سر میزم بشین الان میام..


مشتریش نیومد..نیم ساعت ما شد یک ساعت..یک ساعت مباحثه عبث..یک ساعت گفت شنود آزار دهنده..یک ساعت پر از خنده های اون و تاسف های من..گریه های اون و تاسف های من..عصابنیت های اون و تاسف های من...پشیمانی های اون و تاسف های من.....


-به زن  اون مرد فکر کردی مهناز؟ به مشکلاتش؟

..نه! مگه اون زن به من و مشکلاتم فکر کرده؟

-در بوجود آمدن مشکلات تو اون زن مقصر نیستن، اما مشکلات اون رو تو داری واسش بوجود میاری

..چرا من؟ جلوی شوهرش و بگیره که فلان و فلان نکنه..مثلا ...(تعریف خاطرات مشمئز کننده)

-آخرش که چی؟

..آخری نداره..من زن یه مردی هم سن بابام بشم یا بشینم و نگاه کنم تا همه ی جوونیم تباه بشه و هیچ لذتی ازش نبرم؟...منم روزی که شوهر داشتم و خوش بودم این چیزها رو نمی فهمیدم..اما حالا می فهمم

-حرف آخر؟

...به خدا من خیلی آدمم که حاضر نمی شم عقدم کنه..همین که تنها نیستم و خرج می کنه واسم بسه ..آخه بچه داره..دلم نمی خواد نفرین پشت سرم باشه...در حالی که خودش اینقدر دوسم داره که میگه حاظرم عقدت کنم...


چی بگم به این زن...چی بگم که اگه توانایی فهمیدن حرف های منو داشت که اینجوری حرف نمی زد..اینجوری استدلال نمی کرد.." حرف های ما ویترین فروشگاه شعور ما هستند".


زیباروی عزیزم...چی بگم به این زن؟...این که نمی خواد جای زن اول و بگیره...(حتی اگه ته دلش بخواد که هر زنی طبیعیه که بخواد یکی باشه)..اینکه همه زندگیش تنها نبودن و داشتن حامی مالی هست...چی بگم بهش؟...

فرض کن گیسش رو هم کشیدیم و دمش رو هم گرفتیم و از زندگیمون بیرونش کردیم..موضوع حل میشه؟؟

تهرکس بهایی داره..فقط بهای بعضی آدم ها رو ننمی شه با پول پرداخت کرد...بهای بعضی ها رو میشه..... وقتی مردی هست که برای داشتن خنده ای و آغوشی برای چند ساعت پول خرج می کنه..زنانی هم هستند که بهای خودشون و همینقدر می دونن...چی بگیم به این زن ها؟؟

"یک نقطه کوچک می تواند یک جمله ی بزرگ را متوقف کند.."

 

ادامه مطلب ...

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است (بخش آخر)

توی این پست می خوام از همه آنچه که گفتم جمع بندی کنم و موضع خودم رو نسبت به این مساله بیان کنم:


بر اساس آنچه که گفتم، ایده اولیه فکر کردن به این موضوع از خواندن وبلاگ "هم و ازواجهم" شروع شد و احساس نیاز به نوشتن درباره آن از خواندن وبلاگ "بانوهستم، زن سوم".


زنان و دخترانی که به عنوان زن دوم وارد زندگی یک مرد متاهل می شن، اگر قبل از رابطه نمی دانستن مرد متاهل هست و بعد از رابطه و یا ازدواج فهمیدن و الان در گیر و دار به هم زدن یا نگه داشتن رابطشون هستن، اساسا در بحث هایی که من تاحالا نوشتم نمی گنجند!!


اما آنچه در این مجموعه "زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است" نوشتم، درباره همجنسانی بود که با اطلاع از متاهل بودن مرد به هر دلیل یا تحت هرنوع شرایطی، به زندگی آنها وارد می شوند:


من از تمام دوستانم که به حق، از دیدن این افراد حتی در یک جامعه مجازی متعجب و یا مثل من وحشت زده می شوند می خواهم، بدون پیش قضاوت این متن را تا انتها بخوانند و بعد موضع خودشون رو مشخص کنند:


آیا هیچ زنی در دنیا هست که ادعا کند ترجیح می دهد زن دوم باشد؟؟

 آیا هیچ زنی سالمی می تواند ادعا کند از اینکه برای اثبات جایگاهش و نیازش مجبور است بجنگد لذت می برد؟؟

آیا هیچ زنی از اینکه مورد لعن و نفرین و توهین هم نوعان خودش قرار بگیرد خوشحال می شود؟؟


پس چرا آگاهانه دست به عملی می زنند که حتی اگر یقین داشته باشند آینده روشن و درخشانی در انتظارشان است!! می دانند که راه بسیار سخت و پر پیج و خمی در پیش رو دارند؟؟؟؟؟ راهی پر از نفرین و تحقیر و تقلاء و گریه های شبانه و رازو نیاز های روزانه...


بر اساس این وبلاگ های زن دومی که من خواندم،زنان دوم به طور کلی دو دسته هستن:


دسته اول، کسانی که قبلا یک زندگی دو نفره رو تجربه نکردن و حاضر به پذیرش این جایگاه  میشن و اکثرا دلیلشون "عاشق" شدنه!! اینکه در بین این افراد حتی کسانی (مانند پری) پیدا میشن که بنا به تصور خودشون، اعتقادات مذهبی قوی دارن منو خیلی متعجب کرد!! این چه نوع اعتقاداتی هست که حتی دست درازی نکردن به منافع دیگران که از اصول اولیه اخلاق هست رو هم نتونسته به اونها یاد بده.(البته متاسفانه این دوستان اینقدر زن رو حقیر می دونن که معتقدن مردها همیشه آزادان و متعلق به کسی نیستن مگر خودشون نخواهند)

کنار اومدن با این افراد برای من هم خیلی سخت بود....خیلی سخته که از نگاه های عاشقانشون با یه مرد متاهل می نویسن و میگن دست خودشون نبوده بلکه " به هم گره خوردن!!"


بدون تردید آنها در این پیشامد مقصرن، اما تنها مقصر نیستند....آن مرد متاهلی که به این نگاه ها پاسخ می ده دو برابر یا حتی 10 برابر این زنان مقصره...این زنان به شخص دیگری تعهد ندارند، درکی از مسئولیت ها و تعهدهای یک زندگی متاهلی ندارند، بچه ندارند و به خاطر تربیت های ناصحیح و شرایط نادرست جامعه و نیاز به تجربه رابطه عاشقانه و هزاران نیاز دیگه(تنهایی، مالی،...) چشمشون رو به روی همنوع خودشون می بندند و فقط استدلال می کنن که " مرد عاشق ما بود...نیمه گمشده ما بود...دیرتر رسیدم و دوم شدم.....عشق اول زن دوم بود...." . اما اون مرد متاهلی که به زن دیگری قول زندگی ایده الال و به فرزندانش قول خوشبختی داده با چه رویی به این نگاه های گناه آلود پاسخ میده؟؟؟ 

اینکه زنم سرده...منو نمی فهمه...زورکی بوده...چاقه...زشته....اصلا شبیه شتره، کرگدنه...هرچی؛ تو که آدمی، تو که می فهمی، تو که عاقلی..تنها راهی که به ذهنت می رسه خیانتههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من قربون اون زن زشت و شتر و کرگدنت می رم که هرچقدر هم سیمای نامناسبی داشته باشه اما روحش آدمه. حیوون نیست که موقع جفت گیری فقط به یه چیز فکر کنه!!

ا

همانطور که قبلا گفتم هیچ یک از این دلایل به معنی توجیه عمل انجام شده نیست، فقط توضیحی بر اون هست. 



دسته دوم، زنانی هستند که قبلا ازدواج کردن، جدا شدن یا همسرشون فوت شده(خدا رحمتشون کنه!). هرچقدر من به زنان دسته اول دید تند و انتقادی دارم، نسبت به دسته دوم آرام تر و دلسوزترم.

در جامعه ما عنوان "مطلقه" یا "بیوه" اگر معادل جزام و طاعون نباشه، کمتر از اون نیست.....زنانی که این عناوین رو دارند-به جزء عده ای استثناء که خانواده هایی فهمیده و حمایت کننده دارند- مخصوصا اگر در دوره های سنی بالاتر از 30 سال باشند، شانس خودشون رو برای خوشبختی تمام شده می بینند. همه جامعه هم تصور می کنن این زنان یا باید تا آخر عمر تنها بمونن یا شخصی با شرایطی مشابه از بین آقایان حاضر به ازدواج با آنها بشه...اما همه ما می دونیم که مردان مطلقه یا بیوه!  مخصوصا اگر تمکن مالی داشته باشند، برای ازدواج مجدد باز هم تمایل به دختران ازدواج نکرده و حتی کم سن و سال دارند


اگر پذیرش زن دوم شدن از طرف زن های دسته اول ناشی از خلاء عاطفی یا جذابیت تمکن مالی مردان متاهل باشد،پذیرش این جایگاه توسط زنان دسته دوم بسیار جای تامل داره.


اینکه این زنان خصوصا اگر استقلال مالی نداشته باشند و خدایی ناکرده فرزند یا فرزندانی هم داشته باشند، نیاز به حمایت مالی دارند. اگر هم استقلال مالی داشته باشند، حتی برای اجاره یک خانه هم مشکل خواهند داشت...حتی توی همین تهران بزرگ و بی در و پیکر هم خیلی ها به زنان تنها خانه اجاره نمی دن....خیلی از همسایه ها چه زن و چه مرد وقتی بفهمند تو یه زن تنها هستی جور دیگه ای بهت نگاه می کنن....حتی توی محل کار وقتی بدونن مطلقه یا بیوه ای مثل آقای رئیس حسنابانو واست شوهر پیدا می کنن


هدفم این نیست که بگم این زن ها حق دارن حالا که دوران خوبی رو تجربه نمی کنن، برای یه زن دیگه هم زندگی رو زهر کنن...منظور من اینه که برای همچین زنانی جامعه ی ما هیچ راهکاری نداره...


دوستای عزیزم، همه ی انسان ها کامل و بی عیب و نقص نیستن...همه ی آدم ها به یک اندازه مقاوم نیستن...به یه اندازه باهوش و زرنگ نیستن...همه ی ما گاهی اشتباه می کنیم...میشکنیم..فریب می خوریم...


راه برخورد با این آدم ها سرزنش نیست...شماتت نیست...راهش کمکه..


من و شما وقتی این زن ها رو توی محیط کار یا همسایه مون میبینیم پشت سرشون حرف نزنیم...

زیرچشمی نگاهشون نکنیم....

شبیه جزامی ها باهاشون رفتار نکنیم...

اگه توی دنیای مجازی اومدن و سفره دلشون و باز کردن و از لذت ها و غم هاشون می نویسن اینقدر بهشون سرکوفت نزنینم...

هرچی بیشتر دلشون و بشکنیم و بیشتر بهشون نشون بدیم چقدر از جمع ما طرد شده هستن، اونها ناچارا بیشتر راه های اشتباه رو می رن....اگه راه اشتباهی رفتن، بیشتر بهش چنگ می زنن...بیشتر برای از دست ندادن همون حمایت نصفه و نیمه اون مرد تلاش می کنن...(پستی که با عنوان گربه گیر افتاده کنج دیوار نوشتم دقیقا درباره همین موضوع صدق می کنه!)


دوستای عزیزم در وبلاگ بانو...اینکه از دفاع حق به جانب حسنابانو و مانند از کار غلطی که انجام دادن ناراحت میشین رو کاملا درک می کنم..اینکه تناقض های صحبت هاش رو بیرون میارین و می نویسین، نشون دهنده ی اینه که هوش و نکته سنجی شما از حسنا بیشتره و اینکه این همه زمان واسه پیدا کردن این تناقض ها می گذارید، نشاندهنده اهمیتی هست که به موضوع می دین..اما توهین، استهزاء و سرزنش چیزی جدا از پرداختن به موضوع ازدواج دوم و انتقاد کردن از زنان دوم هست


توی یه دنیای مجازی همه حق نوشتن دارن، همانطور که همه حق نقد کردن دارن....نخواهیم از زن های دوم یا سوم یا هر زنی در هر شرایطی که دغدغه هاش رو ننویسن...نوشتن آزادانه و نقد آزادانه اون نوشته ها، ایده الال ترین شرایطی هست که یه جامعه می تونه داشته باشه...بذارین این شرایط ایده لال رو حداقل توی دنیای مجازی داشته باشیم...


باور کنید خوندن مشکلات این دوستان در کنار نقدهای بی غرض، بسیار بیشتر از نصایح من و شما برای کسانی که در تردید انتخاب این راه هستن عبرت آموزه...


اگه حسنا و سایر زن های دوم از مشکلاتشون، از آنچه که باعث شده اون ها این راه رو انتخاب کنن و از مشکلاتی که با انتخاب این راه واسشون پیش اومده بنویسن، حتی اگر در کنارش از لذت های لحظه ای شون هم تعریف کنن، بازم اون حباب همیشه سوگلی بودن و در خوشی بودن زنان دوم شکسته میشه...


حسنا و امثال حسنا، نوشتن و یا ننوشتن شون، تاثیری در راهی که انتخاب کردن نمی ذاره بلکه این واکنش های ما هست که باعث میشه نوشته هاشون رو از واقعیت دورتر و دورتر کنن و اونوقت دیگه چیزهایی که می نویسن فقط قسمت خوبی و خوشی ماجراست...(به خدا بانو جان،  وبلاگ حسنا هرچقدر هم پر خواننده بود تو و همسران اول خواننده هاش رو حتی از سر کنجکاوی هم شده چندبرابر کردین!!نمونه اش من!!!!)


اما اگر یکی از این مردان نامرد دوزنه اومد و وبلاگ زد من حاضرم کفن پوش پیشایش گروه بانو و شرکاء!! حرکت کنم!



 ودر پایان سخنی برای زنان دوم


همه تون می دونید که راهی که انتخاب کردین راه صحیحی نیست...

همه ما هم می دونیم که همه شما این راه رو از سر سیری و بیکاری و برای تفنن انتخاب نکردین.....


اگر شرایط و جامعه و زندگی با شما خوب تا نکرده و شما خودتون رو قربانی اونها می دونین، از دید من، همسر اول اون مرد نامرد شما، تنها و تنها قربانی این ماجرا هست که شما و اون آقا آگاهانه قربانیش کردین. 


پس تا هر زمان که نقش یه قربانی رو بازی می کنید...انواع و اقسام دلایل مذهبی و فقهی و عشقی و جن.سی برای موجه نشون دادن کارتون میارین...زنانی مثل من رو بیشتر و بیشتر به انتقاد وا می دارین...اینکه انتظار دارین شرایط شما رو برای انتخاب این راه درک کنیم از دید من هم ممکنه و هم قابل بحث، اما اینکه انتظار دارید این شرایط رو مقبول جلوه بدین یا ما بپذیریم راه دیگه ای نداشتین...پذیرشش برای من که تا امروز غیرممکن بوده..

مطمئنم همه شما راه های دیگه ای داشتین و دارین اما ساده ترین یا پر درآمدترین! یا احساسی ترینش رو انتخاب کردین. 


من از اینکه نوشتهاتون رو بخونم خوشحال می شم و لطفا شما هم با خوندن نقدهای من حداقل کمی فکر کنید.


بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به من آموخته است

در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم

...

پرده را برداریم

بگذاریم که احساس هوایی بخورد

بگذاریم که بلوغ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند

بگذاریم که تنهایی، آواز بخواند

چیز بنویسد

به خیابان برود


زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است 4

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است 3

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است 2

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است 1



زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن4

حسنابانو نماینده شاخص (و به لطف وبلاگ بانو بسیار معروف!) گروه دوم از زنان دومی متمایزی هست که در وبلاگ ها از روزمرگی هاشون می نویسن. (گروه اول در پست های 1, 2, 3 قبلی بررسی شد ).


زیرکی، صفتی است به معنی استفاده از هوش و ذکاوت برای پیشبرد امور یا حفظ منافع به طریقی که در دیگران ایجاد واکنش یا ممانعت نکند. این صفت به تنهایی نه بارمثبت داره و نه منفی بلکه نحوه استفاده از اون هست که باعث میشه ما افراد زیرک رو دانا و باسیاست خطاب کنید یا مارمولک و آب زیرکاه!!


اکثرابانوهایی که توی رابطه با یک مرد متاهل وارد می شن، اگر این صفت رو نداشته باشن رابطه تشون به عقد دائم ختم نمیشه. پس اینکه زنان دوم زیرکی و ذکاوتشون بیشتر از زن های معمولی مثل من هست نه جای عصبانیت داره و نه ناراحتی.

اینکه منتقدین حسنابانو می نویسن که این زن بسیار باسیاست هست، به خودی خود دلیلی بر بد بودن ایشون نیست. اون چیزی که موجب اعتراضات شده نحوه استفاده از این توانایی هست. 


اگر کسی جرمی مرتکب بشه، مجازاتی داره که ممکنه اعدام باشه، یعنی کشتن مجرم که اگه توسط دستگاه قضایی انجام بشه جرم نیست. اما همین کشتن یه فرد اگر بدون احراز مجرم بودنش انجام بشه، قتل محسوب شده و خودش جرمه.

پس فعل "کشتن" اگر برای مجرم انجام بشه مناسب و مثبته و اگر برای غیرمجرم باشه جرم و تاوان داره.


زیرکی حسنابانو و زنان شبیه ایشون، اگر برای حفظ زندگی، شوهر یا بچه خودشون یا منافع شخصیشون(با رعایت حدود اخلاق) باشه مثبته، اما اگر برای نگه داشتن شوهر یک زن دیگه، استفاده از اموال و نتایج چندین ساله زندگی فرد دیگه و شریک شدن در منافعی که دیگری سال ها براش زحمت کشیده باشه به نظر من نه تنها منفیه بلکه جرمه!

      

     زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت      صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی!

                           (عجیب این بیت از نظر من شرح حال حسنا بانو ست!!)


تنها نکته ای که وجود داره اینه که نوشتن این زیرکی ها در یک وبلاگ فضای مجازی چرا اینقدر واکنش داشته؟؟؟

 

اگر حسنابانو داره داستان میگه که خودش نشون دهنده نارضایتیش از شرایط موجودشه و داره سعی می کنه توی این دنیا خودش و احساساتش رو تسکین بده.....!


ااگر داره بخشی از داستان رو اونجور که میخواد عوض می کنه و حتی معکوس انعکاس می ده، که این چیزی هست که هرکسی ممکنه توی زندگی واقعی خودش هم انجام بده: شما وقتی با شوهرتون بحث می کنید یا قهرید جلوی بقیه این رو نشون نمی دید یا حتی سعی می کنید جوری رفتار کنید که همه فکر کنند چقدر خوشبختید...! اینکه حتی توی این فضای مجازی هم، یا از سر عادت و یا از سر نیاز، داره نقش بازی می کنه هم که باز ضعفش رو می رسونه...


اگه تصور می کنید تصویری که اون، راست یا دروغ، داره از زندگیش نشون میده ممکنه کسی رو تشویق به ازدواج دوم کنه، که به نظر من تصویری که دوستان تک همسره از زندگیشون توی سایر وبلاگ ها نشون می دن هم بسیار جذاب تره و هم آرامشش بیشتره...


اگه ناراحتی ما از اینه که حسنابانو داره به زن هایی که پتانسیل دوم شدن دارن یاد میده که اگه دوم شدن چجوری خودشون و سفت توی رابطه نگه دارن و منافعشون رو حفظ کنن، که من بهتون اطمینان می دم زنی که تیپ شخصیتیش مثه حسنا نباشه اگه حسنا واسه روز به روز زندگیش بهش جزوه هم بده! باز هم نمیتونه مثل اون عمل کنه و اگه از نظر شخصیتی شبیه باشن، دیر یا زود همین راه ها رو میرن...


تمام اینها که گفتن طیف وسیعی از منتقدین حسنابانو در وبلاگ بانو هست که وجودشون گرچه لازمه اما به نظرم جزء جنبه های فرعی این بحث هست.


جنبه اصلی، که مستقیم یا غیزمستقیم واکنش بسیاری از زنان مثل من رو در برابر حسنابانو(به عنوان نماینده ی برجسته ای از زنانی که از زیرکی خود در جهت لطمه زدن به همجنسانشون استفاده می کنن) برانگیخته و باعث شده اعتراضمون رو در جنبه های فرعی (اینکه دروغ میگه، تظاهر میکنه، قصه میگه،...) بیان کنیم جایگاهی هست که ایشون خودش رو در اون قرارداده:   یک قربانی!!


افلاطون، کتابی داره که در اون شرایطی رو بیان کرده، که اگه جامعه ای بتونه اون شرایط رو ایجاد کنه، جامعه ای آرمانی و ایده آل خواهد بود(آرمانشهر یا اتوپیا). یکی از این شرایط، بیرون کردن دو گروه از مردم و طرد اونها از جامعه هست: یکی دیوانگان و دیگری هنرمندان!!

استدلال افلاطون این است که این دو گروه مانع اجرای صحیح قوانین حقوقی می شوند. چراکه اگر دیوانه ای جرمی مرتکب شود و حکومت در صدد مجازات اون بر بیاد، سایر افراد جامعه به جای اینکه از حکومت و قانون مداری حمایت کنن، از اون دیوانه حمایت می کنن و حکومت رو ظالم و زورگو می نامند!!! همین موضوع درباره هنرمندان صدق می کنه(در نظر داشته باشید که این  موضوع مربوط به 500 پیش از میلاد هست و اون زمان هنوز علمی به نام روانشناسی یا جامعه شناسی وجود نداشته!!!)


القصه، حسنابانوی قصه ی ما، چون در نوشته هاش سعی می کنه نقش یک قربانی رو بازی کنه، کسانی که وبلاگش رو می خونن به جای اینکه به اصل مسئله بپردازن، شروع به دلسوزی و دل رحمی می کنند و این آن مسئله خطر ساز و آن لطمه ای هست که حسنا به دهنیت جامعه مجازی می زنه.

حسنابانو، ورود مشروطی به این زندگی(به گفته ی خودش) داشته و قرار بوده حضور مشروط و کمرنگ و حاشیه ای داشته باشه. به درست یا غلط بودن این شرایط کاری ندارم اما این چیزی بوده که خودش پذیرفته...دلی حالا تمامیت حق یک زن شوهردار رو مطالبه می کنه و انتظار داره بقیه هم با این موضوع کنار بیان!!!!!


خوب من برگشتم، ادامه مطلب! 


 در مجموع، آنچه که همه رو وادار به واکنش کرده مظلوم نمایی حسنابانو هست. مظلوم نمایی یعنی شما در بوجود آمدن اصل یک قضیه مقصر باشید و  بعد با مطرح کردن مسائل فرعی که شما در بوجود آمدنش دخیل نیستید، خودتان را در کل قضیه بی تقصیر نشان دهید. مثل اینکه من پنجره خانه شما را بشکنم و بعد که شما از سرما گله می کنید بگم که مگه سرمای هوا تقصیر منه؟؟!!


به همین خاطر، من همانقدر که پری را در استفاده از تفسیرهای شخصی از دین برای توجیه عملش مقصر می دونم، حسنا رو هم برای بازی کردن نقش یک قربانی و مطلوم نمایی در اتفاقات پیش آمده مقصر می دونم. اما همه ی اینها به نظر من چیزی جدای از نحوه رفتار با شخص حسنی یا شخص پری هست. من سرزنش ها و استهزاء ها و هجمه نفرین ها و اهانت هایی که به این افراد در این فضای مجازی شده را نه می پسندم و نه تایید می کنم.


توضیح این موضوع را در پست بعد که قسمت آخر "زن دوم از آنچه...." است می دهم!!
"

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن3

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن2

زن دوم از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترن1