زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

شمارش معکوس، تفسیر!

کلن این ماجرای جدایی این دو نفر اونقدر عجیبه که نه فقط ذهن من و بلکه ذهن همه اطرافیان و هم تحت تاثیرقرار داده...تا یه لحظه سرم خلوت میشه که برم پشت پنجره و یه چایی بخورم یا یه دقیقه دراز می کشم و چشمام و می بندم که خستگی نگاه کردن به کامپیوتر بیرون بره، قیافه این دو نفر و ماجراهای این چندسال و خصوصا این چند ماه تند و تند از جلو چشم هام رد میشه..تو هر جمعی هم که میرم صحبت و سوال از این دو نفره...


با پانی که نهار بیرون بودم بهش گفتم که قرار عید یه جلسه بذارن که من و همسرم هم حضور داشته باشیم و درباره علت جدایی این دو نفر و اینکه به بقیه چه جوری موضوع رو بگیم صحبت کنیم..اول که بهم توصیه کرد اصلا تو این جلسه شرکت نکن و نظری نده...بعدم حرف هایی زد که تو وبلاگ "میرزاده خاتون" درباره دکتر "ش" گفته بود..درست مثه همون شبی که اون پست و تو وبلاگ خاتون خوندم تحت تاثیر قرار گرفتم..فکر کردم که دوباره دارم اشتباه می کنم...فکر کردم که درست میگه، از موقعی که به جدایی فکر کرد باید میگفت..حتی اگر اون دختر نقش بازی میکرد یا به روی خودش نمی ذاشت...


ولی باز اومدن خونه و فکر کردم...دیدم نیمشه اینجوری قضاوت کرد...

 


 

طراحی پارامتریک یا الگوریتمیک اولیه، یه نوع طراحی به کمک کامپیوتره، تو این نوع طراحی فرد دستوراتی بصورت الگوریتم در یک برنامه مشخص می نویسه که کامپیوتر اونها رو بر اساس True/Fals یکی یکی و به ترتیب انجام میده....توی رشته من (معماری) طراحی با کامپیوتر موضوع چالش بر انگیزیه به دو دلیل: 1- هر مسئله طراحی لزوما True (صحیح) یا ّFalse (غلط) نیست؛ بسیاری از موضوعات کیفی و نسبی هستند. مثلا نمیشه به کامپیوتر برنامه داد که همیشه پذیرایی و نشیمن رو کنار آشپزخونه بذار؛ تو خونه های بزرگ گاهی آشپزخونه توی هال خصوصی و کنار اتاق خواب ها قرار میگیره!

2- بسیاری از موضوعات و سوالات طراح در ابتدای راحی مشخص نیستند و با پیشرفت پروژه سوالات جدیدی بوجود میاد. مثلا در یک مجموعه آپارتمانی 6طبقه 24 واحدی تا زمانی که چیدمان کل واحدها رو انجام میدی و شروع به طراحی داخلی هر واحد می کنی، یه دفعه میبی که نورگیری واحد های بال شرقی نسبت به بال غربی خیلی کیفیت بدی داره؛ در این صورت باید فلش بک بزنی و چیدمان رو جوری تغییر بدی که واحدهای هر دوطرف میزان نورگیری مطلوب و نامطلوب برابری داشته باشن.این یه مثال کوچیکه تو مساحت های بزرگ موضوعات خیلی پیچیده تر میشه. (امروزه با کمک برنامه های هوش مصنوعی نرم افزارهای الگوریتمیک قابلیت اصلاح کردن خودشون و دارن و رساله دکتری من هم روی طراحی معماری با کامپیوتره البته!)


من فکر می کنم منطق خوب و بد و باید و نباید مثه الگوریتم های T/F هستن و نمی تونن زندگی آدم ها رو تشریح، توصیف و یا نقد کنن...من فکر نمی کنم پسر این ماجرا وقتی سرگرمی های جدید پیدا می کرده و از همسرش دور می شده اصلا به فکر جدایی بوده، فکر می کرده که حالا یه چند وقت هم با این آدم ها خوشه و تموم میشه....همسرش هم با اغماض و ندیدن و نشنیدم فکر می کرده این سرگرمی ها موقته و تموم میشه...شرایط تا وقتی پیش نره و موقعیت ها تا وقتی اتفاق نیفتن قابل ارزیابی صد در صد نیستن..مشکلات و نتایج نهایی گاهی از ابتدا حتی درصدی هم قابل پیش بینی نیستن..اینکه مواد مخدر چیز بدی هست و نباید به سمتش رفت و الان کمتر کسی هست که ندونه، ولی معتاد نداریم؟داریم. چرا؟ چون همه آدم ها دانایی و توانایی یکسانی ندارن..هستن کسانی که فکر می کنن اراده فقط یکبار کشیدن دارن یا نادان هستن و فریب می خورن یا جوگیر میشن یا افسرده ان یا نیاز به تنوع دارن یا محیطش آلوده است و عادت کردن یا....

استاد باستان شناسیمون می گفت فکر نکنید که بشر اولیه یه روز صبح از خواب بیدار شده و گفته : به نام خدا، از امروز می خوایم عصر حجر رو تموم کنیم و عصر آهن رو شروع کنیم!!!تغییر از یک دوران به دوران دیگه گاهی اونقدر تدریجی اتفاق افتاده که حتی بعضی آثار رو به سختی مشه تشخیص داد دقیقا مربوط به کدوم دوران هستن...


تغییر آدم های داستان های اینچنینی هم مطمئنا تدریجی بوده طوری که حتی  اگه از همون موقعی که ارتباط عاطفی شون و کمرنگ می کنن ازشون بپرسی که می خوای جدا بشی جوابشون منفیه!


حتی علت اینکه چرا اینقدر دیر به زبون میارن یا دنبال بهانه میگردن هم واسه من ملموسه!!

 یکی از دوستام چند وقت پیش با من دردل میکرد که چندتا دوست و یا خواستگار رسمی داشته که بعد از یک مدت معاشرت بدون هیچ ذکر هیچ دلیلی رابطه شون باهاش کم رنگ و کم رنگ کردن تا دیگه قطع شده..می گفت تو جلسه های اول و صحبت های اولیه اینقدر همه چیز خوب بوده که حتی به نظرش میومد که داره به نتیجه میرسه اما بعد...حتی از یکیشون مستقیم پرسیده که شما چرا از من فرار میکنید و من مایلم که مستقیما نظرتون رو راجع به خودم بدونم؛ اونم انکار کرده که فرار میکنه و گفته شما دختر خوبی هستید و من خودم گیج ام و نمی دونم و این حرف ها...

چند وقته که از من می خواد یه چیزی از دانشگاه براش بگیرم که برای اون من باید از کتابخونه نامه بگیرم و به استادم رو بزنم و خلاصه دردسر داره، در صورتیکه خودش هم م یتونه بیاد و این کار و انجام بده اما با دردسر بیشتر...حدود 3- ماهه که هر هفته به من اس میده که تونستی انجام بدی؟ برام گرفتی؟!!منم هر دفعه میگفتم که یادم رفته یا نشد یا نتونستم...هربار هم فکر می کردم که دیگه این دفعه حتما می فهمه که برام سخته یا بهش برمی خوره یا می فهمه می خوام بپیچونم و پیگیر نمی شه...اما دریغ!!هفته بعد و اس ام اس بعدی!! 

من چون شخصا دوسش دارم اون کار رو براش انجام دادم اما پیش خودم فکر کردم که چقدر سخته به این آدم ها نه گفتن!!آدم هایی که نمی خوان بفهمن..که براشون راحت تره وانمود کنن نفهمیدن....فکر می کنم اینجوری میشه که دکتر "ش" میگه برای به هم زدن دنبال بهونه میگشته و پسر داستان ما میگه " از نقش بازی کردن خسته شده بوده".


من نمی تونم پیش بینی کنم در ادامه رابطه ام با این دوستم باز هم چه چیزهایی از من می خواد و من چقدر می تونم از زیرشون در برم..وقتی چیزی ازم می خواد  من میگم اگه تونسم برات انجام می دم یا ببینم چی میشه و هی زنگ و هی اس ام اس تا کی می تونم ناراحت نشم و براش انجام بدم...من نمی دونم کی صبرم تمام میشه و تلفن هاش و جواب نمی دم یا اینقدر خسته می شم که دنبال بهانه ای برای به هم زدن رابطه می گردم...اما اگه این رابطه به جای رابطه دوستی یه رابطه زناشویی یا ارتباطی بود که قرار بود به ازدواج ختم بشه حتما همین جا و همین امروز می نشستم و جدی بهش فکر می کردم، با بقیه مشورت میکردم، پیش یه مشاور می رفتم...اینکه آقای دکتر "ش" و نامزادش و پسر داستان من و همسرش به جای نشستن و فکر کردن خودشون و به جریان سپردن تا پیش برن و ببینن چی میشه البته که اشتباه همشون با هم بوده...حالا اگر یکی بیشتر آسیب میبینه دلیلی بر سرزنش بیشتر دیگری نیست..اونی که آسیب پذیرتره باید بیشتر حواسش و جمع کنه و البته طرف مقابل هم باید با انصاف و مسئولیت پذیری بهتری برخورد کنه..


آدم ها رو بابت نداشته هاشون نمیشه سرزنش کرد..یکی مسئولیت پذیری نداره، یکی درایت، یکی توان مدیریت احساساتش رو نداره و یکی بینش و توان درک عمیق...همونطور که بابت داشت هاشون تشویق نمی شن..به کسی که توان مدیریتی داره دو دستی شغل مدیریتی تقدیم نمی کنن و به کسی که مسئولیت پذیری زیادی داره دو دستی کلید خزانه داری بانک و نمی دن....همونطور که بابت اثبات داشته ها و توانایی هامون خودمون هستیم که تلاش می کنیم، بابت محافظت از حفره های خالی نداشته هامون و لطمه های ناشی از اون ها هم خودمون باید از خودمون مراقبت کنیم....

این بحث البته چیزی جدای از سوءاستفاده و کلاه برداریه...سوء استفاده یعنی استفاده آگاهانه، برنامه ریزی شده و هدفمند از نقاط ضعف دیگران اما تو هیچ کدوم از این ماجرا ها من نه برنامه ریزیآگاهانه دیدم و نه هدفمند.


قطعا هر فردی مقابل رفتارها و اعمالش، مقابل قول ها و حرف هاش مسئوله، اما اگر کسی نخواست یا نتونست به مسئولیت هاش عمل کنه ما می خوایم چکار کنیم؟؟تا آخر خط باهاش بریم منتظر لحظه ای باشیم که به ناتوانی یا نخواستنش اعتراف کنه و تمام غرور و اعتماد به نفس ما رو بشکنه؟و بعد گوش فلک رو کر کنیم که چرا مستحق همچین آدم بی مسئولیت و قدرناشناسی بودیم؟؟

من مردی رو که دو هفته قبل از مراسم عروسی همه چیز و به هم میزنه و میگه اشتباه کردم، نه تایید می کنم و نه سرزنش...رفتار اون مرد به هر دلیلی که بود قضاوت من و نسبت به خودش عوض کرد و جایگاهش و تو ذهن من به یک آدم ضعیف و غیرقابل اعتماد تقلیل داد....اما با زنی که همسرش 2 هفته قبل از عروسی مراسم رو به هم می زنه و اون بهت زده میگه که هیچ مشکلی بین ما نبوده نمی دونه همسرش چرا این تصمیم و گرفته نمیتونم همدردی کنم...نمی تونم درکش کنم ..هرچند مطمئنم که درد کشیده که آسیب دیده که آسیب خواهد دید که همه چیز و از دست داده...وقتی همه اطرافیان می بینن و می دونن که این پسر چقدر از زنش دوری می کنه و می شنون که سرگرمی های جانبی پیدا کرده و زنش همه چیز و ندیده می گیره، نمی دونم چه جوری بهش حق بدم..نمی دونم اگر این یه داستان بود و از من می خواستن که پایانش و بنویسم چه جوری می نوشتم...به اون مرد می گفتم که چون 7 سال عقد بودین دیگه حق نداری جدا بشی و بخوای و نخوای باید ادامه بدی و بسوزی و بسازی؟؟؟ به اون دختر بگم وقتی پسری رو از طبقه اجتماعی بسیار متفاوت با قاطی میشی و 19 سالگی عقد می کنی، این عواقب محتمله و حالا باید بسوزی و بسازی؟؟؟

من واقعن نمی دونم اگر دست من بود، چه پایانی برای این ماجرا می نوشتم که به هر دو طرف رابه کمترین آسیب وارد بشه...اگر کسی اینجا رو می خونه و چیزی به ذهنش می رسه لطفا دریغ نکنه..مرسی.


بعدا نوشت: یکی از استادی دانشگاه فرد با نفوذ سیاسی زیاد هست..پسرش دانشجو دکتری تو رشته عمرانه...وقتی دانشگاه تصمیم گرفت هیئت علمی دکتری بگیره بعضی از استادا برای خودشیرینی پسر اون و پیشنهاد دادن..جوابش جالب بود : پسر من توانایی این پست و نداره!..همه فکر کردن پست بهتری براش در نظر داره یا داره تواضع ریاکارانه به خرج می ده و اصرار کردن...یه بار تو اتاقش بودم و بحث لیاقت و شایستگی پست ها و مقام ها شد، بهم گفت: به من پیشنهاد دادم پسرم و اینجا هیت علمی کنم، ولی من قبول نکردم به خاطر خودش. پسر من توانایی علمیش در حدی نیست که بتونه تو همچین دانشگاهی تدریس کنه، اگر من با استفاده از نفوذ خودم اون و اینجا بیارم بعد از یک مدت هم خودش خراب میشه، هم اعتبار من زیر سوال می ره و هم یه موقعیت شغلی خوب از بین میره!!

وقتی آدم ها تو جایگاه خودشون قرار نگیرن، اون جایگاه و خراب می کنن. تو هرچقدر سعی کنی از زمین خوردنشون جلوگیری کنی، خودشون توان نگه داری موقعیتشون و ندارن و آخرش یا اعتبار تو رو خدشه دار می کنن و یا اگر کنار بکشی مجبوری بشینی و زمین خوردن و درد کشیدنشون و ببینی و فکر کنی کاش از اول سر جای خودشون قرار می گرفتن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد