زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

اکتشاف تازه

جزام فکر یمن چند هفته ای هست که گیر کرده روی تحلیل روابط دوستانه ام...همش فکر می کنم که کجا دارم با همه اشتباه رفتار می کنم که این بازخورد ها رو می بینم...الان توی راه که میومدم دانشگاه یه چیزی جرقه زد توی ذهنم..."اطمینان"؛ چیزی هست که من تمام و کمال به دوستام می دم و اونها به من نمی دن...

چند روزیه که مدام به حرف های ناری فکر می کنم که واسم نوشته بود که چون خودت به خودت احترام نمی ذاری بقیه هم نمی ذارن...رو همین تمرکز کردم که من کجا به خودم احترام نمی ذارم...اینقدر فکرها دارن تند و تند از سرم می گذرن که نمی تونم بنویسمشون!!!

  

من همیشه وقتی دوستام چیزی ازم می خوان بهشون "اطمینان" می دم که انجام میشه یا نمیشه!!!مثلا دوست صمیمی عزیزم -که چند وقت پیش به مشکل برخوردیم- همیشه از من می خواست که با جاریش که شوهر اونم از دوستای شوهرمه، اصلا رفت و آمد نکنیم...منم همیشه می گفتم "مطمئن باش" و علی رغم تلاش مکرر جاریش برای رفت و آمد من کاملا خودم و کنار کشیدم...من این اطمینان رو هیچ وقت متقابلش رو حس نکردم...البته نه در مورد جاریم، درمورد دوستام....مثلا دوستم م یدونه که من دلم نمی خواد بدون من با پری رابطه داشته باشه...ولی اصلا براش مهم نیست!!!چون منافعش ایجاب می کنه....ولی یادمه وقتی من می خواستم هدی و شوهرش و دعوت کنم شروع کرد به گفتن اینکه اونها به جمع نمی خورن و خرده شیشه دارن و این حرف ها و من با وجودی که از هدی خوشم میومد دعوتش نکردم، فقط چون دیدم دوست صمیمیم خوشش نمی یاد...

این اونجایی هست که من اشتباه می کنم...با همه این اشتباه و می کنم....اینکه رضایت دوستام از رضایت خودم مهمتره...خیلی زود خودم و قانع می کنم که حالا ولش کن فلانی رو هم دعوت نمی کنم از من که چیزی کم نمی شه اما دوستم خوشحال میشه...

ولی حالا مطمئنم که خیلی چیزها از من کم می شه وقتی می بینم اون روابط متقابل نیست...

حالا مطمئنم هیچ صمیمیتی ارزش ندیدن منافعت رو نداره...10 شهریور سالگرد ازدواجمون هست و من به لیست مهمونام که نگاه می کنم می بینم به خاطر حفظ صمیمیت با همین دوستم، هیچ دوست جدیدی به جمع دوستام تو این 4 سال اضافه نکردم...مطمئنم اگه این حرف ها رو رو در رو بزنم با اون یا هر کسی شبیه اون چشماش گرد میشه که چرا گردن من می ندازی، من گفتم خوشم نمی یاد ولی تو می خواستی دعوت کنی...و خوب راست میگه...قبلا هم گفته بودم...مشکل از منه..

تصمیم گرفتم یه تعدادی دوست های جدید به دایره معاشرتم اضافه کنم...چندتا از بچه های شرکت و اون دوستم که تازه از ترکیه اومده و ماه پیش ازدواج کرد...می خوام واسه سالگرد دعوتشون کنم....امیدوارم بتونم این آزردگی ها رو فراموش کنم و این نوشته ها یادم بندازه که :

.........احترام به خودم یعنی دیدن منافع خودم در درجه اول و رضایت صمیمی ترین دوستانم در درجه دوم...........

ممنونم از راهنماهیات ناری جون

پ.ن: دوست عزیز وبلاگی خودم با موهای فرفری!!هر هفته بهت سر می زنم اما نمی دونم چرا دستم به گذاشتن نظر نمی ره

نظرات 3 + ارسال نظر
پدرام سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:30 ب.ظ

اگر نتونیم این "اطمینان" رو بهم دیگه بدیم پس اصلا چه دوستی و رفاقتی!
نهایتا میشیم افرادی که با هم آشنا هستیم
پایه دوستی و رفاقت به همین اطمینانی است که بهم میدیم

تصور منم همینه...اما باید این موضوع دوطرفه باشه

بنفشه چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:14 ق.ظ

:

سلام جانم
بسلامتی ایشالا! ایشالا سالگرد 50 سال زندگیه مشترکتون رو بگیری!

تصمیمت هم تو مایه های تصمیم کبری بود دیگه آفرین موفق باشی

مرسی عزیزم!!!
دقیقا خود تصمیم کبری بود

بنفشه چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:27 ق.ظ

احیاناً دستت شفا گرفته دیگه!؟

سلام
اره دوستم...خدا رو شکر خیلی بهترم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد