زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

فقط زنان اولی بخوانند........3

به طور کلی، اونچه توی پست قبلی گفتم راجع به خودم و خانواده ام بود , خانواده همسرم که از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و تحصیلات بسیار به هم شبیه هستیم و راجع به تفاوت های شخصیتی و خانوادگی من و جاری بود که از دور همه فکر می کنن که  من گل سرسبدم اما با سرویس دهی های افراطی جاری و خانواده اش، کاملا نه تنها جای خودش رو توی اون خانواده باز کرده، بلکه من و هم کاملا کنار زده بود.....


توصیه همه هم این بود که تو خودت رو با اون مقایسه نکن و خودت رو توی رقابت ننداز و خودت و کنار بکش و اون در حد تو نیست و از این حرف ها........

 

اما....

برادرم، رشته حقوق خونده....من گاهی به طور پراکنده واسه مادرم از مشکلاتم با رفتارهای جاری و خانواده همسر گله می کردم و مادرم همیشه فقط شنونده بود و سر تاسف تکون می داد....گاهی داداشم ، وقتی من و مامانم توی آشپزخونه حرف می زدیم، در حال غذا خوردن یا تماشای تلویزیون بود....می دیدم که سرش پایینه اما داره حرف های ما رو گوش می کنه...اما هیچ وقت عکس العملی نشون نمی داد....


من توی بالاترین مقطع تحصیلی رشته خودم توی دومین دانشگاه سراسری کشور قبول شدم...تبریک خانواده همسرم یه جمله بود: ما از اینکه عروس های خوبی داریم خوشحال هستیم، مدرک تحصیلی شون واسمون فرقی نداره


منم با دل پر و بغض در حال ترکیدن رفتم خونه خودمون که واسم جشن گرفته بودن...برادر عزیزم، روی کادوش یه کاغذ چسبونده بود که یه شعر روش نوشته بود:


زندگی را تو بساز...نه به آن ساز که سازند و پذیری بی حرف

زندگی یعنی جنگ.....تو بجنگ

زندگی یعنی عشق.....تو به آن عشق بورز


با خوندن این شعر بغضم ترکید....همه فکر می کردن ذوق زده شدم...اما نگاه های داداشم خیلی پر معنی بود...خیلی...


فردای اون روز رفتم توی اتاقش تا ازش تشکر کنم...چندتا جمله حرف نزده بودم که باز بغضم ترکید....بهم گفت بشین.....برام بیشتر از 2 ساعت حرف زد....حرف هایی که تا امروز هنوز تحت تاثیرشون هستم....:


  - عسل جان...تو داری با خودت چکار می کنی؟؟...تمام هم و غم شده که چرا به اون می گن عزیز دلم به تو نمی گن؟؟...که چرا     واسه اون سوغاتی میارن یواشکی بهش می دن؟؟....که چرا جلوی تو با اون پچ پچ می کنن و می خندن و به تو نمی گن؟؟...


    شدی مثل بچه ای که مدام نق می زنه که بچه های  مدرسه من و توی بازی را ه نمی دن!!

    تو که اینجوری نبودی...تو که خودت همش مدافع حقوق بشر بودی و سر دسته همه بچه های گنگستر فامیل!!! چی اینقدر           ضعیفت کرده؟؟؟....


حرف هاش مثه آب سرد بود...اشک هام بند اومد....دیگه فقط خیره نگاهش می کردم...پلکم نمی زدم...:


  - ببین عسل ...مشکل تو اینه که از سطح خودت خارج شدی...تو داری توی یه سطح دیگه بازی می کنی و طبیعیه که                   ببازی...دیدی گاهی وقت ها توی ورزش یه تیم آماتور میاد یه تیم حرفه ای و درجه یک رو شکست می ده؟؟می دونی علتش        چیه؟..علتش اینه که اون تیم آماتور قاعده بازی رو به هم می زنه...قاعده ای که بازیکنان حرفه ای عادت داشتن توی اون بازی        کنن...واسه همین، بازیکن های حرفه ای مقابل آماتورها اولش گیج می شن...اگه بخوان سعی کنن مثل خودشون باهاشون           مبارزه کنن، حتما شکست می خورن...

   این همون مشکلیه که تو دچارش شدی.....سوالاتی که می پرسی غلطن....اینکه من چی کم دارم که به اندازه اون محبت           نمی بینم غلطه...چون جوابش اینه که تو چیزی کم نداری، اما خانواده شوهرت عروسی رو که سرویس بده و چاپلوسی کنه و        اون ها رو خیلی خیلی از خودش بالاتر بدونه رو بیشتر از آدم مغروری مثل تو دوست دارن....خوب حالا می خوای چکار کنی؟؟


    بگی به جهنم؟ من می خوام همینی که هستم بمونم؟؟....بگی نه تاییدشون واسم مهمه، همونی میشم که اونها می خوان؟؟...هر دو جواب غلط عسل...


تو باید توی سطح خودت باشی، اما بازی کنی.......بجنگی.....چونه بزنی....حقت رو بگیری...........

این که کنار کشیدی از شنیدن حرف های مامانم و بقیه که طرفدار تو هستن خوشحال می شی راهش نیست....غرور تو باید در توانایی تو در گرفتن حقت باشه....غرور تو باید در این باشه که بدون پایین اومدن از اون سطحی که توش هستی، بتونی بازی کنی و بجنگی و حقوقت رو بگیری....


وقتی این ها رو می نویسم حتی تن صدای دادشم توی گوشم می پیچه...اون لحظه انگار من فقط صدای اون و می شنیدم...مسخ شده بودم...اصلا نیم تونم بگم چه حسی داشتم چون هیچ حسی نداشتم...حتی نمی تونستم حرف هاشو تحلیل کنم....فقط گوش می کردم...


امروز من یه گلادیاتورم!!!!...می جنگم . کوتاه نمی آم...اما توی سطح خودم...

امروز یقین دارم اگه توجهی که حقم هست به دست نمی آرم و دیگری اون رو به دست می آره به خاطر کمبود من نیست، اون قاعده ی بازی رو بهتر از من بلده....

پس به جای اینکه کنار بکشم و غصه بخورم و افرادی مثل خودم رو دورخودم جمع کنم که واسم غصه بخورن و بگن که چقدر در حقم اجحاف شده....خودم آستینام و بالا می زنم و می گیرم اون چیزی رو که می خوام....


مغرور بودن هزینه داره....هزینه اش سیاست داشتن و جا نزدنه.....اگه نداشته باشی و برای یادگرفتنش تلاش نکنی حتما یه جاهایی لطمه می بینی و اون وقت یاد میگیری....


مادرشوهرم چند وقت پیش به برادرشوهرم گفت " اگه فلان مقطع تحصیلی قبول بشی فلان جایزه رو بهت می دم"...من و همسرم 2 سال و 3سال پیش توی همون مقطع قبول شدیم و جایزه ای هم نگرفتیم!!!

من اگه عسل سه سال پیش بودم...این حرف و می شنیدم و ناراحت می شدم.... قهر می کردم و اونها هم سفر می رفتن کیف می کردن و منم به خودم دلداری می دادم که نه! من حاضر نیستم کوتاه بیام و گفتن اینکه ناراحت شدم یا منم توقع این جایزه رو دارم شکسته شدن غرورم می دونستم...اما حالا می دونم که اینطور نیست


پس با همون لبخندی که این حرف زده شده جواب می دم که: " این جایزه فقط واسه کسانی هست که قبول می شن یا شامل کسانی که دارن فارغ التحصیل می شن هم هست؟!!"

این جواب گیجشون کرد و سریع تایید کردن و تحسین کردن که آره...شما هم همینطور و شما هم آفرین و شما هم باریکلا..!!



و اما زنان رنجیده ی عزیزم.....


قصدم از تعریف شرایط و تغییرات خودم اصلا مقایسه نبود...دیدن لغزش همسری که عاشقش هستی با مرگ یه عزیز برابره....عشق و اعتماد عزیزترین عزیزان در یک زندگی مشترک هستند که سوگواری براشون شاید هیچ وقت تمومی نداشته باشه....

اما عزیزانم، نگه داشتن زندگی تون حق شماست....مخصوصا اگه پای بچه در میون باشه، نگه داشتن پدر در خانواده و سپردن وظایف به اون، حق بچه تون هست... تلاش برای گرفتن این حق نه از غرور شما کم می کنه نه از عرت نفستون....


خواهش می کنم با خوندن این جملات برآشفته نشید که اون مرد لیافت نداره، صلاحیت نداره، درک نداره، شعور نداره، هرزه است.......

تشخیص اینکه یه مرد و یک زندگی تا چه حد ارزش جنگیدن داره، البته که به عهده شماست...

این موضوع شخصی تر از اونی هست که بشه یه حکم کلی واسش داد...منم همچین قصدی ندارم....


من فقط می خوام بگم که جنگیدن و بدست آوردن حقوق، لطمه ای به غرور شما که نمی زنه هیچ، من و فرزند شما هم به تلاش شما برای حفظ زندگیتون افتخار می کنیم....


دوستان عزیزم...اگر مرد شما به هر دلیلی دچار لغزش می شه...شما در اوج اندوه و ناراحتی تصمیم نگیرین...می دونم که گفتنش آسونه و عمل بهش بسیار سخت...اما به خودتون فرصت بدین...

زندگی که 5 سال 10 سال یا حتی 20 سال واسه ساختنش وقت گذاشتین ارزش حداقل 5 روز یا 10 روز یا 20 روز فکر کردن داره....

اگه مرد شما برای این لغزش شریکی انتخاب کرده که شما از هرجنبه ای نگاه می کنید از او بهتر هستید و این همه خشم شماست، کمی تامل کنید....آنچه مرد شما رو جذب کرده چیزهایی نیست که شما دارین یا ندارین....قاعده ی بازی  زنانه هست که اون از شما بهتر بلده...


اگر هنوز ارزش هایی توی زندگیتون دارید که مایل به حفظ اون هستین، حتما بازی رو ادامه بدین، اما توی زمین خودتون....

دم خونه ی اون زن رفتن و شیون کردن و گیس کشیدن، قواعد بازی شما نیست....قواعد بازی اون زن هست...بازی توی زمین اون زن هست....زنی که وارد یه زندگی متاهلی می شه دست و پا بسته نیست...وارد زمین اون نشین...خودتون رو تا سطح اون پایین نکشین....


من می بینم که هرچی سال های بیشتری از زندگی مشترک گذشته و زنان در سنین بالاتری قرار دارند، زودتر ناامید میشن...افسوس می خورند و فکر می کنن مردی که بعد از 20-30 سال زندگی اون ها رو رها می کنه ارزش مبارزه نداره...


باز هم نمی تونم یه حکم کلی بدم...فقط می تونم به اونها بگم دست کشیدن از این بازی توسط شما بهترین نتیجه اش تشویق سایر زنان و دخترکانی هست که می دانند که شما خسته تر از آنی که وارد قاعده بازی شوی...پس زندگی امثال شما را راحتر هدف قرار می دهند....

دوستان عزیزم...داشتن بدن زیباتر و جذاب تر اگرچه برای مردان جذاب است اما شما 20 سال هست این مرد را می شناسید......مطمئن باشید اگر او قواعد بازی زنانه رو خوب می داند، شما قواعد بازی با این مرد را بهتر از آن دخترک جوان می دانید فقط مدتها هست که آن قواعد در روزمرگی زندگی تان خاک خورده و کمرنگ شده...فقط کافیست بخواهید...


عزیزانم، جذابیت های جنسی دوره ای هستند....مردانی که برای این جذابیت به سمت دیگر زنان کشیده می شوند اگر آغوشی برای بازگشتشان باشد باز می گردند...اما اگر در به روی آنها بسته باشد، سعی می کنن عروسک اسباب بازی که تنها برای ارضاء دوره ای خود انتخاب کرده بودند را برای تمام نیازهایشان استفاده کنند و این آن اتفاقی هست که بازگشت را گاهی غیرممکن می کند....


برای اثبات این موضوع، فقط یک ماه وبلاگ های زنان دومی را بخوانید...می بینید که تمام خوشی های آنان از وقتی شروع می شود که زن اول در را به روی شوهرش می بندد....

تمام آرزوهای آنان در این خلاصه می شود که زن اول قهر کند و داد بزند و از مرد بخواهد که زندگی را ترک کند...این دخواست برداشتن تمام مسئولیت ها از دیدگاه آنان تلقی شده و این را به مرد شما هم تلقین می کنند....


اینکه شیون می کنیم و کنار می کشیم و دور می ایستیم و برای تباهی زندگی جدیدی که مرد و زن عروسکی تشکیل داده اند دعا می کنیم...فقط و فقط خوردتر شدن و پیرتر شدن ما را به دنبال دارد...


من نمی دانم که چرا به جدایی می گویند شکست و به کسی که تجربه ی یک جدایی دارد می گویند "تجربه ی یک زندگی ناموفق".....روزی که مطمئن شدید که زندگی مشترک شما دلیلی برای ادامه ندارد، آن روز باید در چشمانتان غرور و روی لب هایتان لبخند بدرخشد...بیرون آمدن از یه رابطه ی اشتباه در هر زمانی "عین موفقیت" است...


فقط خواهش می کنم...تا روزی که اون غرور و اون لبخند رو نداری....در اوج ناراحتی و خشم...تصمیم های حساس نگیرید...


نگذارید به احساس تحقیر یا خرد شدنی که خیانت به شما داده...احساس شکست هم اضافه شود....


شما قاعده ی بازی با شوهرتان را از هر زن دیگری بهتر بلد هستین....فقط به خودتان فرصت بدین...یادآوری کنید و در سطح خودتان بازی کنید که بدست آوردن حق عین غرور است و گذشتن از بحران ها بدون سرخم کردن عین غزت نفس


نظرات 11 + ارسال نظر
مهسا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ

واقعا واقعا واقعا عالی بود .
من باید بیش از 10 بار دیگه این متن رو بخونم چون خیلی بهش نیاز داشتم ، خیلی
واقعا ازت ممنونم ازت .
می تونم در این مورد که بتونی مثل شما شم رو کمکت حساب کنم ؟

سلام مهسای عزیزم
خوشحالم که برات مفید بود...
هرکمکی از دستم بر بیاد دریغ نمی کنم عزیزم

مهسا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ب.ظ

چه جوری باید جنگید ؟ زندگی کرد ؟ زندگی رو ساخت ؟ که در سطحت بمونی ؟
چه جوری باید مغرور بود و سیاست داشت و از حرف دیگران ناراحت نشد ؟

مهسای گلم
یکم بهم فرصت بده...
کارای عقب افتاده دارم که باید انجام بدم...
قول می دم یه پست بنویسم...مفصل...

آیناز جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ب.ظ

عسل جان عالی بود
وقتی زن وشوهر باهم دعوا میگیرن اولین چیزی که یک زن برای تنبیه کردن شوهرش درپیش میگره جای خوابش هست که جدا میکنه که این بنظر من بدترین چیزی که بین یک زن ومرد میتونه فاصله بندازه

بیرون هم نگاه میکنی پر هستن از محیاها وحسناهایی که حاضرن سرویس بدن اما مورد توجه باشن

سلام آیناز جان
ممنونم....
دقیقا همینطوره...خوشحالم که تونستم منظورم رو برسونم

امیدوارم همه زنان ما عاقلانه تر رفتار کنن که فرصت طلبان از لحظه لحظه های غفلت ما نهایت استفاده رو می کنن...

پدرام جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام
پست جالب و خوبی بود
ولی چند مورد به نظر رسید که میخواستم به اشتراک بگذارم
در خصوص موردی که از مشکل خودتان مثال زدید فکر میکنم که همسرتون وظیفه داشته حمایت های لازم را از شما بعمل بیاره و در اینصورت مطمئنم رفتارهای مورد بحث کمتر موجب رنجش شما می شد. البته لزومی نیست که ایشون بخواد با خانواده شون بحث کنند، همینکه شما را از این موضوع مطلع کنند که متوجه رفتار نامناسب با شما است خیلی موثر خواهد بود.

در خصوص مورد دوم بنظرم در بسیار از موارد خانم ها دچار اشتباه بسیار بدی می شوند. این اصل را همیشه باید در نظر داشت
کسی که به شما آسیب زده شریک شما بوده نه رقیب شما
ولی بعض از خانمها به اشتباه جای این دو را عوض میکنند و شروع میکنند به جنگیدن با رقیب بر سر شریک و شروع به رقابت می کنند
این اشتباه باعث میگردد که مردیی که مرتکب خطا شده خود را محق میداند و اینگونه استدلال میکند که همسرم حتما مقصر بوده که اکنون شروع به تغییر کرده
شادباشید

سلام پدرام جان
درباره مورد اول : همسر من هم رفتارها رو می دید و هم به من می گفت که متوجه اشتباه بودن اون رفتارها هست..ا اما تایید من توسط همسرم شاید تسکین بر ناراحتی های من بود اما رفع کننده مشکلات نبود...حمایت زمانی اثر بخشه که بتونه در مقابل رفتارها از شما دفاع کنه یا مانع تکرارشون بشه...در غیر اینصورت فقط مرحمه نه درمان!

درباره مورد دوم: حق با شماست....اما این دیدگاه که شریک خیانت کرده نه رقیب به طور کامل درست نیست...هردوی آنها درصدی از تقصیرات را به گردن دارند که من در پست " زنان دوم از آنچه در آیینه میبینید به شما نزدیکترند" توضیح دادم...اینکه نباید با این زنان رقابت کرد درسته اما اینکه نباید جنگید، نه!...
مسئله مهم اینه که تا زمانی که این زن ها در زندگی حضور دارند نه باید با همسران جنگید و نه تنبیه کرد....با بیرون کردن زنان عروسکی از زندگی سال ها برای تنبیه و توجیه و توضیح وقت داریم....

پدرام جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 ب.ظ

در مورد تایید و البته تکمیل نظر شما در خصوص بحث دوم اولین و اساسی ترین گام اینه که طرف اشتباه بودن عمل خود را بپذیره
اگر این پذیرش اشتباه صورت بگیره آنگاه همراهی و کمک برای ترمیم آسیبهای وارده به زندگی مشترک امکان پذیر میشه

کاملا درسته...
همراهی و کمک برای ترمیم آسیب های وارده باید از طریق هر دونفر باشه..
ممنونم از نظرات ارزشمندتون پدرام جان

یه دوست شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام عسل خانم
چه وب خوبی دارین. چه تحلیل های جالبی
چندتا پست رو خوندم واقعا خوشم اومد از طرز فکرتون
نمونش اون دوست دانشگاهتون و این پست که باعث شد بالاخره از خاموش بودن در بیام
با امید موفقیت روزافزون برای شما و شریک کردن ما در شادیهاتون

سلام دوستم!!
ممنونم عزیزم...
مرسی که نظر گذاشتین!

امیدوارم شما هم همیشه شاد باشین!!

زىبا شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام بهار عسل عزىزم.
ممنون از پست قشنگت. به نظر من هم باىد جنگىد. من جنگىد و هنوز هم که نزدىک به ىک سال و خورده اى از ماجرام مىگذره. هنوزم دارم مىجنگم. باور مىکنى که هنوز زندگىم به حالت عادى برنگشته؟
من توصىه اى که به تمام زنان خىانت دىده مىکنم اىنه که به هىچوجه با اىن موضوع کنار نىان. مرد رو مجبور کنند که بىن شما و اون زن ىکى رو انتخاب کنه. به هىچ وجه اىن امىد رو بهشش ندىن که مىتونه هر دو زن رو نگه داره.
اگه به طرف شما برگشت که فبها و اگر برنگشت مىفهمىد اون مرد اصلا لىاقت زندگى با شما رو نداشته.
البته اىن ىک توصىه کلى هستش باىد ببىنىد مىتونىد زندگى مستقلى داشته باشىد ىا نه و براساس توانناىى ها و ظرفىتتون براى زندگىتون تصمىم بگىرىد

سلام زیبای گلم
خواهش می کنم عزیزم.قابلی نداشت
می دونم عزیزم...برگشتنش به حالت طبیعی زمان می بره...
اما همین که سختیش رو پذیرفتی و موندی و می جنگی، برای من هم الگو هستی و هم باعث افتخار عزیزم
حرف هات درسته...امیدوارم بقیه خانم ها هم مثل شما قوی باشن و دانا
آرزو می کنم نتیجهی تلاش هات آرامش و خوشبختی باشه که هم حق تو هست هم حق دختر قشنگت

سیب یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

در مورد این پستت منم احساس میکنم اونجوری که باید اون احترام مد نظر رو از خونوادم نمیگیرم، البته من مجردم، احساس میکنم تو خونواده بچه هاشون مدرکشون پایینتر از منه چنان بالاشون میبرن که بیا و تماشا کن، اما من که امسال تو مقطع دکترا قبول شدم انگار نه انگار، نمیدونم شاید زیادی حساس شدم هر چند مدرک تحصیلی نشونه خوبی و بزرگی نیست ولی یکی از شاخصه هاست، احساس میکنم در مورد من همه یک چیز روتین شده و انگار براشون عادیه پیشرفتهام ولی در مورد بقیه اعضا فامیل کلی ذوق میکنن و ...

سیب عزیزم
نمی دونم چی بگم...من تحسین و احترام رو از طرف همه دریافت میکنم واسه همین احساس می کنم خانواده همسرم تعمدا سعی می کنن جور دیگه رفتار کنن حالا به دلایلی که جای گفتنش نیست...
اما درمورد شما...من فکر می کنم به علاقه ی خانواده ات به خودت هرگز شک نکن...اینو وقتی وقتی دایره معاشرتت و وسیع تر بشه و از خانواده ات دورتر بشی بیشتر حس می کنی عزیزم...

نرگس یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام،من همیشه و در همه حال خواننده خاموش  در وبلاگها بودم
مدتها بود مطلبی از زبان یک خانم من را تحت تاثیر قرار نداده بود
واقعا خوندن این مطالب از طرف یک خانم،برام لذت بخش و اموزنده بود .ممنون
همیشه بهتون سر میزنم

سلام نرگس جان
ممنونم از لطفت!!

چندبار تاکید کردی از زبان یه خانم، مگه خانم ها چشونه؟!!!
یعنی وبلاگ های آقایون تاثیرگذارتره؟!!! چندتاشون بهم معرفی کن من زیاد وب گردی نمی کنم!

ممنونم که سر میزنی

رها چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ب.ظ http://khoshbakhtkhan.blogfa.com

این پستت رو خیلی دوست داشتم.
مخصوصاً حرفای داداشت رو


خودمم عاشقشم!!دادشم و میگم!

آزاده دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ب.ظ

عسل کجای وبلاگت باید خصوصی بنویسم
چراتماس بامن نداری؟

سلام دوستم
نمی دونم!!!!
اما بعضی ها واسن خصوصی می ذارن توی پیغام ها میاد
الان می رم تنظیمات و چک می کنم شما فعلا همین جا بنویس بگو خصوصیه من تایید نمی کنم...........
...........................................................
آزاده جان، بالای وبلاگ گوشه سمت چپ یه آیکون کوچیک پاکت نامه هست...روی اون کلیک کنی می تونی پیغام خصوصی بفرستی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد