زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

پاسخ گویی!

فاطمه:

سلام

من فقط بخشی از مطلبتون رو خوندم، من خودم یه زنم و احساسات و غیرت زنانه م باعث می شه همیشه به شوهرم بگم حتی اگه من مُردم هم بعد از من ازدواج نکن! و تصورم اینه که اغلب زن ها همچین غیرت و تعصبی روی شوهرشون داشته باشن! 
اما چون بحث دین شد اینو بگم بهتون، من خودم از چندتا روحانی پرسیدم، در دین اسلام گفته شده مرد تا 4 زن دایم می تونه داشته باشه اما نکته ی مهم اینه که شرط داره! شرط اصلی و مهم رعایت عدالت هست، آیا واقعا می شه تضمین کرد در همه ی موارد مرد می تونه عدالت کامل رو بین زن هاش برقرار کنه؟! در 99/99999 درصد موارد رعایت این عدالت غیر ممکنه! پس اینجا بدون رعایت عدالت این ازدواج مجدد حرام می شه!
ضمن اینکه این حکم برا مردهایی مجاز هست که به لحاظ غرایز جنسی تمایلات خیلی شدیدی دارن که با یک زن ارضا نمیشه و مجبور هستن ازدواج مجدد کنن که این مشکلشون حل بشه، آیا واقعا هر مردی که ازدواج مجدد میکنه این مشکل رو داره؟! 
و به صراحت می گم دوستان، ازدواج مجدد برای اغلب مردها حرام هست، برای بررسی حرف هام می تونید تمام زوایای این قضیه رو در کتب احکام و فقهی و حوزوی و از چند روحانی قابل اعتماد پیگیری بفرمایید.


پاسخ: 

دوست عزیزم
شرط "برقراری عدالت "خودش اینقدر مفهوم کیفی ای هست که نه برقراریش قابل اثباته و نه عدم برقراریش! آیا شما تعریف مطلقی از عدالت دارین که می تونید از اون مثل یک خط کش استفاده کنید و میزان برقراری عدالت رو در زندگی های چند همسری بسنجید؟؟حتی اگر بخواهید میزان رضایت همسر رو ملاک قرار بدید بنده که در زندگی تک همسری هستم هم از نحوه تقسیم وقت توسط همسرم بین من و خانواده اش و شغلش رضایت 100 درصد ندارم!! پس در این صورت حکمی داده شده که برای اون شرطی محال گذاشته شده؛ پس اساسا چرا این حکم داده شده؟؟اون یک هزارم درصد از افرادی که شما فکر می کنید می تونن مفهومی به نام عدالت رو بین همسرانشون برقرار کنن رو با چه کمیتی سنجیدین که به این نتیجه رسیدین؟
غیرت، به معنی افراط و تعصب رو من نمی پسندم، نه نوع مردانه اش و و نه نوع زنانه اش رو!! من صراحتا از همسرم می خوام نه تنها بعد از مرگ من که حتی زمانی که من در قید حیات هستم و اون تصور میکنه که همسر مناسبی براش نیستم، به فکر ازدواج دیگری باشه اما نه با فریب من...نه اینکه من رو اونقدر نادان فرض کنه که نمی تونه مشکلش رو باهام درمیون بذاره و بگه از زندگی با من راضی نیست و نه اونقدر ناتوان فرضم کنه که خودم نمی تونم برای شرایط زندگیم تصمیم بگیرم و اون تصمیم بگیره که من می تونم و یا باید بتونم زندگیم و با یکی دیگه شریک بشم و بره پنهانی ازدواج کنه.
این جمله " غرایض شدید که با یک زن ارضاء نمیشوند" رو اون روحانی عزیز از کدام اصول فقهی استخراج کرده؟! سکس موضوع مهمی در ازدواج هست اما همه ی موضوع ازدواج نیست. این استدلال که برای ازضای غرایز ارضاء نشده همسر دیگه اختیار کنن توهین آمیزترین و حقیرانه ترین استدلالی هست که نا حالا شنیدم. 
اگر منظور از ارضاء نشدن با یک زن "Hypersexuality" هست که هم از بعد روانشناسی یه اختلال رفتار هست و هم با روان درمانی و دارو قابل کنترله.
اونچه که نه قابل درمانه و نه کنترل چشم چرانی، هیزی و حرص هست که نه مجوز ازدواج دوم می تونه بهش پایانی بده و نه اجبار به تک همسری!

صحبت از پژمردن یک برگ نیست....

سکانس اول: توی آشپزخونه شرکت دارم تند و تند صبحانه می خورم...مستخدم تند و تند باهام حرف می زنه...سعی می کنم گوش کنم: پسرم میگه من ازدواج نمی کنم، جایی که دارم کار می کنم همه زن ها با همه مردهاش رابطه دان..همشون هم متاهل هستن ولی با هم رابطه دارن.....سرم و تکون می دم و نچ نچ می کنم و برمیگردم سر میزم...با خودم فکر می کنم طفلی مادر ها همیشه دلشون می خواد بهونه های بچه هاشون و باور کنن..


سکانس دوم: برادرشوهر هر هفته میاد تهران و میره...چندبار از شوهرم خواستم که باهاش حرف بزنه ببینه برنامه اش چیه واسه زندگیش...زیادی صمیمی شده، از تجربیاتش خارج از عرفش تعریف کرده...آخرش هم گفته همه زن ها مثل هم هستن...شوهرم گفته اون زنایی که میان با یه مرد متاهل رابطه برقرار می کنه البته که همشون مثه هم هستن، یا می خوان به یکی آویزون بشن بگیرتشون یا دنبال یکی می گردن خرجشون و بده...اونم تو چشماش نگاه کرده گفته: اونها خودشون متاهل هستن، نه دنبال شوهرن نه دنبال خرجی......  ادامه مطلب ...

اعضاء سببی خانواده

شاید تمام این تلاطم ها برای اینن بود که خدا تقاص کارهایی که در حق همه کرده بود و ازش بگیره ولی یه فرصت دوباره بهش بده....نمی دونم...آدم ها مجبورم اتفاقات دور و برشون و تحلیل کنن و براش دلیل پیدا کنن تا ذهنشون آروم بشه...معمولا هم وقتی هیچ دلیلی پیدا نمیشه مذهبی ها میگن حکت خدا بوده و غیرمذهبی ها میگن بازی روزگار یا تصادف و سرنوشت و تقدیر و این حرف ها....برادرشوهر گفته که می خواد برگرده و همه حرف هایی که راجع به نارضایتیش از ازدواج و همسرش زده رو پس گرفته!!! همسرش هم گفته که از نظر من هیچ اتفاقی نیفتاده و یه بحرانی شوهرم دچارش شده بوده و حالا هم گذشته و برمیگردم سر خونه زندگی!!!به همین راحتی!!...در مجموع بازم بدبدخت آنکه گرفتار عقل شد/خوشبخت آنکه کره خر آمد و الاغ رفت!!!!!!!!!!!


از دیشب که شنیدم اینا می خوان برگزدن مدام ذهنش پرش میکنه یه ماجراهای 5 سالی که گذشت...به همه کشمکش ها و دعواها...به تبعیض ها...به اینکه چقدر جالبه که این دختر با مخالفت خانواده ازدواج کرده و حالا همون هایی که مخالف ازدواج بودن سرسخت ترین طرفدارانش شدن...واقعا جاری من شخصیت منحصر به فردی داره که می تونه در ظرف 5-6 سال تمام مخالفینش و عاشق خودش بکنی!!! و من از اون منحصر به فرد تر که تمامی عاشقینم بعد یه مدت دشمن خودم می کنم!!!!

واقعا احساس می کنم من مصداق از دور دل می بره از جلو زهله هستم!!!!فقط نمی دونم چه جوری زهله شوهرم و هنوز نبردم!!!!!! یه مقاله بلند بالا هم برای آرامش ذهن پریشانم نوشتم!!باشد که رستگار شوم!

 

ادامه مطلب ...

من پر از نورم و شن/وپر از دار و درخت/...چه درونم تنهاست

به طرز فجیعی دلم می خواد تنها باشم...هربار بیشتر از دفعه قبل...واقعا دلم می خواد 20 روز تنهای تنها باشم...دلم می خواد تلفنی با همه حرف بزنم...یعنی وقتی حرفام تموم میشه گوشی و قطع کنم و هیچ کس دوروبرم نباشه....دلم می خواد همه چیزی چند روز puzz بشه و من با آرامش فقط چایی بخورم و از پنجره بیرون و نگاه کنم...کار دارم...خیلی زیاد


بازم افتادم تو جنون رفتن یا ماندن، مسئله این است!!...دوباره رسیدم به سر خط که این پروژه که من انجام می دم تا 50 سال آینده به درد ایران نمی خوره...پس چرا تو ایران انجام می دم...کی می فهمه...به چه درد می خوره...همزمان دارم فکر میکنم بچه دار بشم...عایا بله؟عایا نه!!

نه چرت می گم..اینقدر مغزم به هم پیچیده که فعلا به بچه و اینا فکر نمی کنم...به خودم فکر می کنم تو 40 سالگی...دلم می خواد اون موقع وایسم رو یه بلندی و پشت سرم و نگاه کنم بگم: از انتخابایی که کردم خوشحال و راضیم..


یکی از دوستام یه شعر انگلیسی برام خوند...معنیش این می شد که " من تنها توی جاده پر از برف و مه دارم قدم می زنم...یه دفعه به یه دوراهی می رسم...یکی از راه ها، پر از جای پا هست...مشخصه که قبلا آدم های زیادی این را ه و رفتن...اما یکی از راه ها سفیده سفیده...برف دست نخورده...مشخصا که کسی از این راه نرفته" آخر این شعر میگه که من راه دست نخورده رو می رم چون عاشق تجربه های جدیدم..


این دقیقا شده وضعیت من...دو تا راه دارم:

 - تز دکتری را ساده تعریف کنم و زودتر جمع کنم و برگردم زادگاه و بچه دار بشم و از رفاه خانواده خودم و همسر استفاده کنم و they live happily ever after


 - تز دکتری رو پیچیده ترش کنم و با علم روز دنیا منطبقش کنم فرصت مطالعاتی برم و بعدش....بعدش دیگه همون جاده سفیده...نه کسی رفته و نه کسی م دونه که چی میشه....


فکر کردن به انتخاب اول بهم آرامش می ده اما نگران سرخوردگی و افسردگی بعدش هستم.....فکر کردن به انتخاب دوم بهم هیجان می ده اما نگران اضطراب و مشکلات بعدش هستم....

بعضی موقع ها دلم می خواد یه دستی از یه جایی هلم می داد تو یکی از این راه ها و مسئولیت انتخاب نداشتم!!!!مسخره است نه؟!!

............................................... . . 

زادگاه همچنان به هم ریخته...این سفر 3-4 روزه ما هم فکر کنم به هم ریخته ترش کرده...برادرشوهر انگار داره همه رو فریب می ده حتی خودشو..زنش هم اس داده به همسر که من دارم دوباره برادرتو عاشق خودم می کنم!!!!!خدایا یا همه رو شفا بده یا به ما هم از این دیوانگی ها عطا کن!!آمین!!


به من چه، به تو چه....

اول نوشت: بین 10-12 وبلاگی که می خونم 6-7 تاشون این هفته در تلاش بودن که خودشون و هدفشون و مطالب وبلاگشون و کلا هرچی که تاحالا گفته بودن و گفته نبودن و واسه خوانندگانشون! توضیح بدن!!!

من واقعا درکی از تعریف این دوستان از وبلاگ ندارم....وبلاگ واسه من خونهی مجازیمه...مثل خونه حقیقی که درش مختاری تا جایی که به همسایه آزاری نرسونی، منم اینجا خودم و مختار و محق می دنم که از هرچی می خوام بنویسم و خودم و ملزم نمی دونم واسه کسی توضیح بدم که چرا و چگونه این موضوع و نوشتم و منظورم چی بوده و غیره!


دوم نوشت: من اساسا چیزی فراتر از "حقوق همسایگی" برای خوانندگان قائل نیستم...خوانندگان خونه مجازی برای من شبیه همسایگان خونه حقیقی هستن...با بعضی ها ارتباط می گیری و با بعضی نمی گیری...اینکه یکی اینجا رو می خونه حقی براش ایجاد نمی کنه که بیاد بگه شما برای خوانندگانت ارزش قائل نیستی!!در عجبم از دوستانی که می نویسن ما برای اینکه خوانندگانمن ناراحت نشن از مشکلات زندگی مون نمی نویسی!!!من واقعا تعریفی که از وبلاگ دارن رو درک نمی کنم...لابد اون ها هم من و درک نمی کنن!!


سوم نوشت: دوستن مذهبی یا به ظاهر مذهبی یا در تلاش برای تمرین مذهبی بودن که امر به معروف و نهی از منکر رو وظیفه انسانی و اسلامی و ابا و اجدادی خودشون می دونن و در آغاز و پایان تذکرات معنوی خودشون می نویسن " اینکه کسی ببینه داری راه خطا می ری و بهت بگه اسمش دخالت هست یا دلسوزی؟" در جواب سوالشون عرض کنم که به نظر بنده اسمش "فضولی" می باشد! به ایشان اکیدا توصیه می کنم " آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است: به من چه، به تو چه!


جمع بندی نوشت: از دوست های خوبم بابت نظرات و دعاهای خوبشون ممنونم...برای اینکه اون خوانندگانی که نه تنها خوندن اینجا  و اونجا رو اصلی ترین  وظیفه خودشون می دونن بلکه دلسوزانه راهی برای زندگی تعریف کرده اند و در تلاش مجدانه برای کشیدن همه در این راه هستند، کمی از بار سنگین مسئولیتشون کم بشه، بخش نظرات تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد.