برنامه ی خواب من کاملا بستگی به اول میزان کارهام و دوم میزان خستگیم داره!!!
من وقتی کارهام زیاده میزان خوابم نصف میشه...گاهی تا صبح یه کله بیدار می مونم بعد تا عصر می رم دانشگاه و بعد ساعت 6-7 عصر میام خونه و یه کله می خوابم تا صبح!
وقتی هم خیلی خسته باشم هر ساعتی که برسم خونه 1-2 ساعت می خوابم..فرقی نمی کنه ساعت 7 عصر باشه یا مثلا 10 صبح!! اگه خسته باشم 1-2 ساعت می خوابم! بدترین اتفاق واسه اطرافیانم اینه که وقتی میرم توی تخت که بخوابم یا صدا بدن یا چراغ و روشن کنن یا هر رفتاری که باعث بشه نتونم بخوابم!!اونوقت چنان اخلاق سگی و قیافه عنقی رو باید تا شب تحمل کنن که معمولا واسشون درس عبرت میشه و دفعه ی بعد تکرار نمی کنن!!
امروز به یکی از دوستام گفته بودم یه موضوعی رو حتما حتما تا عصر بهم خبر بده...ساعت 5:30می خواستم از دانشگاه بیام خونه دیدم ترافیک چهارراه امیر آباد و جلال کلا قفله...منم با تنی خسته کیفی سنگین پیاده زدم به راه! رسیدم خونه و نهار خوردم!! داشتم آماده میشدم که بخوابم دیدم اون دوستم که قرار بود خبر مهم بهم بده وقتی توی راه بودم 7 تا اس ام اس زده با این مذمون:
- عسل بیداری بزنگم؟(3بار)
-عسل باز تو مثه مرغ هروقت دلت خواست خوابیدی؟؟پاشو کارت دارم!
-عســــــــــــــــــــــــل!اگه دیر شد تقصیر خودته ها!
- هاپــــــــــــــــــــو خانم اگه تا 1 ساعت دیگه بهم زنگ نزنی میام آدامس می چسبونم روی زنگتون در می رم!!
-مرده شور اخلاقتو ببرن که آدم پای مرگ و زندگیش هم در میون باشه از ترس اینکه خواب باشی جرات نمی کنه بهت زنگ بزنه..والا خرس کوالاو هم برنامه خواب داره و تو نداری..فکر کنم شخصیت مخمل تو خونه مادربزرگه رو از روی زندگی تو ایده گرفته بودن
اینقدر توی از خوندن این اس ام اس هاش خندیدم که دیگه خوابم پرید!!پاشدم بهش زنگ زدم!
ولی اخلاق سگیم برگشته!!اومدم اینجا بنویسم بعدش برم یه دوش بگیرم برم پای کارام که فکر کنم امشب هم از اون شب هایی هست که تا صبح بیدارم!!
صبح، وقتی دانشجو هستم:
یه استاد داریم، مشاور وزیر کشوره!!رئیس سازمان بوق هم می باشد و با حفظ سمت مدیرگروه هم هست و همچنین استاد مشاور بنده!!صبح ها بعد از نماز صبح میاد دانشگاه...ساعت 8 می ره اداره جات!!بعدالظهر هم ساعت 5 عصر میاد تا 7-8 شب می مونه......قیافه و هیکلش خیلی به "شرک" شبیه!!!درست مثه خود شرک از دور می بینیش زهره ات می ریزه اما یکم باهاش حرف می زنی قند تو دلت آب میشه!!البته این مربوط به 1-2 سال اول آشناییته!!!4-5 سال که مثل من باهاش آشنا بشی می بینی که چه پدرسوخته ایه رو نمیکنه
...ولی مجموعا آدم مثبتیه....پدرسوخته مثبت!!
دیروز با استاد راهنمای گلم! عنوان رساله رو فیکس کردم...دیشب از ترکیبی از هیجان و خوشحالی و اضطراب خوابم نبرد...هوا گرگ و میش بود بیدار شدم...ساعت 6/30!!!...پریدم تو ی ماشین و رفتم دانشگاه!!مسئول انتظامات رو توی آسانسور دیدم...میگه این موقع صبح با کی کار داری؟!!..اینقدر گیجم و خواب که فقط نگاش می کنم...خودش یه دفعه دوزاریش میوفته: آها!!با دکتر فلانی کار داری!!...طبقه دوم می رسیم، در آسانسور باز میشه...صدای قرآن میاد!!!این یعنی دکتر اومده!!
یورتمه کنان به در اتاقش می رم و با هیجان شروع به توضیح جزئیات می کنم...آدم هایی که بعد از نماز صبح میان دانشگاه و قرآن با صدای بلند از اتاقشون پخش میشه، وقتی داری حرف می زنی توی چشمات نگاه نمی کنن!!ابه این عادت کرده بودم اما خوب دیگه خمیازه کشیدن و با موس کامپیوتر بازی کردن که دیگه جزء شرم و حیای اسلامی نیست...کلا ذوقم از ریشه می خشکه و حرف هام و جمع می کنم...اونم که انگار منتظره من ساکت بشم تا دیالوگ تاریخیش و بگه:
(با لحجه ی غلیظ اصفهانی بخونید!!)
-شوما به آقای دکتر فلانی توی این ترم سر نزدین؟!
آقای دکتر فلانی، معروف به دکتر جفری(لقب انگلیسه!) استاد تمامه....یک انسان با قد 180 متر... موهای سفید و مشکی فر تا رو شونه ها و ریش خیلی بلند... بسیار احساساتی و تنده!!یعنی هر تصور تئوری و بالقوه ای که از ظاهر یک آدم هنری جوگیر دارید در ایشون بصورت بالفعل درومده....اگه باهاش دوست باشی و سلام و علیک داشته باشی هرجا ببینتت تعریف می کنه و هیجان نشون می ده و ازت دفاع میکنه...اما امان از اینکه باهات لج کنه...راه می افته توی دانشگاه از دربون تا رئیس دانشگاه رو میگیره واسشون درد و دل می کنه که فلانی نیست و نمیایدو کار نمی کنه و من واسش ال کردم و بل کردم...
......چرا استاد..هفته پیش فایل ترجمه ها رو واسشون ایمیل کردم...
-نه!!ایمیل که جای خود دارد...حضوری چند وقته پیششون نرفتین؟!...(این جمله اگه توی یه کشور غیر اسلامی گفته شده بود می تونستم مستقیم ازش شکایت کنم!!!
)
......همونقدر که پیش شما نیومدم استاد...حدود 1 ماه و نیم...درگیر نوشتن پروپوزال بودم آخه...
-به هر حال می دونین که بخشی از نمره این ترمتون دست ایشونست...ازتون دلخورن...از دلشون در بیارید......
یعنی حال گیری بدتر از این نمی تونست اتفاق بیوفته اول صبحی
ظهر، وقتی استاد هستم:
با دلی آکنده از ناراحتی و اضطراب از بخش دانشجویی وجودم!! نقاب استادی خونسرد و سرحال را بر چهره گذارده و به دانشگاه گل و بلبل رفتم!
با یکی از دانشجوها واسه ساعت 9 قرار داشتم...ساعت 7 -45 بود...رفتم ستاد امتحانات و برگه امتحان یکشنبه رو گرفتم و توی دفتر اساتید نشستم و شروع کردم به تصحیح اوراق...کامنت های دانشجوها:
-استاد من این ترم 18 واحد اختصاصی داشتم...نرسیدم بخونم!!
-استاد می دونم بد نوشتم ولی لطفا با لطفتون به برگه نگاه کنید!!
-استاد من یه پسر 5 ساله دارم این هفته آبله مرغون گرفته بود نتونستم خوب بخونم
-استاد دمت گرم..توی کلاس که خیلی باحال بودی، توی نمره دادن هم باحالی؟!
-استاد وقت کم بود من نتونستم همه نظریاتم رو بنویسم!!!
-استاد شما گفته بودید 3 سوال پاسخ دهید...من هر 5 سوال را جواب دادم .نمره 2 سوال دیگر را به جای غیبت هایم بگذارید!!!
-سوال: نظریات "الکساندر" را در رابطه با فرآیند طراحی با ذکر مثال شرح دهید؟جواب: الکساند درباره طراحی ساختمان نظرات گوناگونی دارد که در حوصله این بحث نمی گنجد اما عناوین آن به قرار زیر است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همین جا از دانشجوهای عزیزم تشکر می کنم!!مخصوصا اون دوست عزیز که فهمید در حوصله بحث نمی گنجد!!!!!
تا ساعت 10 کلی خندیدم و حالم خوب شده بود که آقای حراست دانشکده اومده میگه: شما خانم عسل! هستید؟!میگم بله!میگه 2تا دانشجو یک ساعته اومدن میگن با شما کار دارن، راست میگن؟!...میگم بله!!...رفته یه 2-3 دقیقه بعد برگشته با دوتا کارت دانشجویی: خودشون هستن استاد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
...فکر کنم زیرزمین دانشگاه نیروگاه اتمی چیزی هست!!!!
بعدالظهر، وقتی دانشجو هستم:
(یه آقایی متعلق به یه شهر خاص! داشته با خانمش توی خیابون می رفته...یه آقای گردن کلفت رد میشه به خانمش تنه می زنه...خانمه ناراحت میشه به شوهرش میگه:مرد،یه کاری بکن!..شوهرش صدا می زنه: های آقا...مردگردن کلفت با صدای نکره: بـله؟...شوهر میگه: شما به خانم من تنه زدید؟...گردن کلفت:بله، فرمایش؟!!...شوهر: خوب خانم ناراحت شده جانم! بیــــــــــــــــــــــــا خانوم و ببوس، از دلش درآر!!!!!!!!!!!!!!!!)
با روحی شاد شده و فرخنده بر میگردم دانشگاه خودمون تا استاد جفری رو ببوسم از دلش دربیارم!!!....
موقع دفاع ها هست و دانشکده قلقله...تقریبا تا سه نسل سال بالای و پایینی رو می بینم...بدترین سوالی که از یه دانشجو می تونید بپرسید اینه: پروپوزال تصویب کردی؟کی دفاع می کنی؟!!!...سعی می کنم از راه های میانبر برم که کمتر آدم ببینم!!..می رم توی اتاق استاد جفری...2-3 تا دانشجو توی اتاقشن...
....سلام استاد!
-اگه جواب سلام واجب نبود، جواب سلامت هم نمی دادم...
رو می کنه به دانشجوهاش میگه: اینو می بینید؟؟موقع امتحان دکتری پاشنه در اتاق منه درآورده بود...هر روز اینجا بود...واسم مقاله هام و Edit میکرد...154 تا مقاله ام رو تصحیح کرد توی سایت دانشگاه آپلود کرد...2 صفحه مقدمه انگلیسی واسه کتاب بوق نوشت که هنوز می خونم کیف می کنم...ولی چه فایده؟؟؟دکتری که قبول می شن میرن پشت سرشون هم نگاه نمی کنن...دیگه نمی گن استادی هست که کاراش مونده..بریم کمکش...
رو می کنه به من: من دیروز تا 10 شب دانشگاه بودم 15 صفحه اصلاحات پایان نامه تایپ کردم.تو کجا بودی؟ماه پیش 7 مقاله داوری کردم خودم تایپ کردم تو کجا بودی؟
رو می کنه به دانشجوهاش: اگه می خواین مثه این از من سوء استفاده کنید تا توی مصاحبه دکتری یقه تون و نگیرم همین الان همتون برین بیرون.......
می تونید عایـــــــــــــــــــــــــــــا قیافه من و دانشجوهای مذکور رو در اون لحظه تصور کنید؟؟!!
من شبیه حیوانات تاکسی درمی شده بودم و دانشجوها با تاثر، از سر تا پام رو یکی یکی نگاه می کردن و سری با تاسف تکون می دادن و از اتاق می رفتن بیرون
اینم به دستور بنفشه خانم، ترسیم شکل با توضیحات:
1- من خوشحال ؛ بعدر از اینکه وبلاگ یواشکی نامه رو خوندم!!
2-من و کش و قوس؛ وقتی شب ها ساعت 2-3 اc پای کامپیوترم بلند می شم و می خوام برم بخوابم!!
3- بقیه اش حسش خوب نبود خودشم خوب نشد...می خواستم خودم و بکشم وقتی خونه خانواده همسر هستم..یکیش شده شبیه وقتی توی گلاب به روتون هستم!!
هفته پیش، زادگاهم
من: آقای برادرشوهر، فوق لیسانس و که گرفتین به سلامتی. ایشالا قصد ادامه تحصیل دارید؟
برادرشوهر: من؟؟نه!اصلا...کلا درس خوندن چیز مزخرفیه...
پ.ن!: من و همسر هردو در حال تحصیلیم!!
این هفته، تهران:
مادرشوهر پشت تلفن: برادرشوهر آزمون دکتری دانشگاه آزاد هم ثبت نام کرده...با اون پسر عمه اش هم که مالزی هست صحبت کرده...میگه اگه ایران نشه می خواد واسه ادامه تحصیل بره اونجا......
من: !!!
همسر میگه تو رفتارت یه جوریه که آدم ها رو وادار به لجبازی می کنی...به بیان بهتر لجش ون و در میاری...چون خودنمایی می کنی..میگم یعنی چی؟میگه مثلا وقتی اون روز گفتن یه خاطره بگو، تو خاطره از دانشجوهات و کلاس هات و دانشگاهت و استادات تعریف می کنی...میگم خوب این کجاش بده؟؟...میگه بده دیگه! تو که می دونی خیلی ها دلشون می خواد جای تو باشن، چرا خودنمایی می کنی؟؟
من اگه چیزی به دست آوردم با زحمت بوده...کدوم موفقیتم رو توی قرعه کشی بدست آوردم؟؟؟..کدوم جایگاهم و بدون زحمت کشیدن و شب بیداری و درس خوندن بدست آوردم....
چرا نباید به چیزهایی که دارم ببالم؟؟چرا افتخار کردن و بالیدن و اصلا پرزنت کردن و خودنمایی کردن بده؟؟چرا کسی که زحمت هات و نمیبینه باید حــــــــــــــــــــــــــق داشته باشه که به نتایجت حسادت کنه و این تو هستی که مقصری؟؟؟
تــــــــــــــــــــــــمام روزهایی که توی خوابگاه تنها و تنها تفریح من 1-2 ساعت فیلم و سریال دیدن با دوستام بود و بقیه اش همش درس و درس و درس، کجــــــــــــــــــــــــــــــــا بودین شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تــــــــــــــــــــــــمام اون پنجشنبه جمعه هایی که من نصف کتاب های کتابخونه رو بار می زدم می اوردم خوابگاه که همش مشغول باشم و دلم نگیره و گریه نکنم، کجــــــــــــــــــــــــــــــــا بودین شما؟؟
تـــــــــــــــــــــــمام اون عصرهای دلگیری که من خودم و می چپوندم توی سالن مطالعه دانشگاه که غروب و نبینم و دلم نگیره، کجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا بودین شما؟؟؟
تــــــــــــــــــــــمام اون روزهایی که تلفن می زدین که فلان رستوران باز شده و جاتون خالی دیشب رفتیم و فلام مهمونی فلان شب بوده و باغ رفتیم و برف بازی رفتیم و فلان هفته تعطیله می خوایم کیش بریم و قشم بریم...کجـــــــــــــــــــــــــــــا بودین که من چقدر بعد هر تلفن بغضم می گرفت و فکر می کردم واقعا من تهران چیکار می کنم؟؟؟
هیچ کدوم از این روزها رو نبودین...هیچ کدوم از این سختی ها رو نمی بینین اما اگه بیام زادگاه و مامانم جشــــــــــــــن بگیره که دخترم رتبه اول فوق لیسانس شده، غــــــــــــــــــــــــــر می زنید که چرا خودنمایی می کنی و جلوه گری می کنی ودل بقیه و می سوزونی؟؟؟
عیدی که من تنهـــــــــــــــــای تنها تهران موندم و درس خوندم واسه آزمون دکتری و شماها با همه دوستاتون رفتین سفر و هر شب به من زنگ می زدین که فلان جا و فلان جا هستیم، من حسادت کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد از عید اومدین تهران و اینور برو و اونور برو و من نمی تونستم بیام چون باید مقاله هام و کامل می کردم و درس می خوندم واسه مصاحبه دکتری، یادتون رفته؟؟؟؟؟؟؟؟
سفرهای دبی و ترکیه از بوجه خزانه مرکزی می رفتید و میومدید و عکس نشون می دادید و خریدهاتون نشون می دادید یادتون رفته؟؟؟؟؟
اینا جلوه گری محسوب نمی شد؟؟؟اینا پز دادن نبود؟؟؟
چرا به من که می رسه
اگه از دانشجوهام بگم میگن حالا میخواستی بگی توی دانشگاه درس می دی.........
اگه از استادام و دانشگاه بگن میگن حالا می خواد بگه دکتری می خونه........
اگه از داییم و خانواده تعریفی بکنم میگن حالا هی خانواده اش و به رخ می کشه............
.
.
.
آره..می خوام همه چیزهایی که با زحمت خـــــــــــــــــــــــودم به دست آوردم به رخ بکشم
همه چیزهایی که دارم و بقیه ندارن به رخ بکشم...
از همه چیزهایی که دارم خوشحالم و می خوام خوشحالیم و به همه نشون بدم...
هرکی می خواد حسادت کنه اینقدر حسادت کنه تا بترکه....به جهنم......
ادامه مطلب ...
برای دایی عزیزم:
آنهایی که مانده اند "در ایران" همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهایی که رفتهند الان دارند با دوستان جدیدشان گل میگویند و گل میشنوند و از آن غذاهایی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.
آنهایی که ماندهند فکر میکنند آنهایی که رفتهند همهش بار و دیسکو میروند و خیلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتادهند فراموش کردهند.
آنهایی که رفتهند میفهمند که هیچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نیست و دلشان میخواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که ماندهند دلشان میخواهد یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفتهند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستادهند و میبینند که پلیس با باتوم خارجیها را هل میدهد فکر میکنند که آن جهنمی که تویش بودند حداقل کشور خودشان بود.
آنهایی که ماندهند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دخترها را سوار ماشین میکنند فکر میکنند که آنهایی که رفتهند الان مثل آدمهای محترم میروند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل میگیرند.
آنهایی که ماندهند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازیت کلافه میشوند و دائم پشت دیش هستند.
آنهایی که ماندهند میخواهند بروند..........................
آنهایی که ماندهند از آن طرف، دنیایی رویایی میسازند.
آنهایی که ماندهند هم احساس تنهایی میکنند.................
آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند.....................
آنهایی که میمانند، نماندهند که دینشان را حفظ کنند...........................
و آنهایی که میمانند، میمانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند.....
.
.
دایی جان........رفتن یا نرفتن برای ما...ماندن یا برگشتن برای شما...هردو دلایلش ناآگاهی از شرایط پیش رو و رویاسازی از آینده ای است که فکر می کنیم تغییر مکان زندگی برایمان بوجود می آورد......به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است.....