برای دایی عزیزم:
آنهایی که مانده اند "در ایران" همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهایی که رفتهند الان دارند با دوستان جدیدشان گل میگویند و گل میشنوند و از آن غذاهایی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.
آنهایی که ماندهند فکر میکنند آنهایی که رفتهند همهش بار و دیسکو میروند و خیلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتادهند فراموش کردهند.
آنهایی که رفتهند میفهمند که هیچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نیست و دلشان میخواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که ماندهند دلشان میخواهد یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفتهند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستادهند و میبینند که پلیس با باتوم خارجیها را هل میدهد فکر میکنند که آن جهنمی که تویش بودند حداقل کشور خودشان بود.
آنهایی که ماندهند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دخترها را سوار ماشین میکنند فکر میکنند که آنهایی که رفتهند الان مثل آدمهای محترم میروند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل میگیرند.
آنهایی که ماندهند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازیت کلافه میشوند و دائم پشت دیش هستند.
آنهایی که ماندهند میخواهند بروند..........................
آنهایی که ماندهند از آن طرف، دنیایی رویایی میسازند.
آنهایی که ماندهند هم احساس تنهایی میکنند.................
آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند.....................
آنهایی که میمانند، نماندهند که دینشان را حفظ کنند...........................
و آنهایی که میمانند، میمانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند.....
.
.
دایی جان........رفتن یا نرفتن برای ما...ماندن یا برگشتن برای شما...هردو دلایلش ناآگاهی از شرایط پیش رو و رویاسازی از آینده ای است که فکر می کنیم تغییر مکان زندگی برایمان بوجود می آورد......به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است.....
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک!
در روزها آخر اسفند
گل:
کوچ بنفشه های مهاجر زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
با خاک و ریشه
در مهین سیارشان
جعبه های کوچک چوبی
به کنار خیابان می آورند
جوی هزار زمزمه در من می جوشد
ای کاش
ای کاش آدمی وطنش را.....
کوچ بنفشه ها-شفیعی کدکنی
به دلم نشست...ممنون
عسل من عاااااااشق این متنم. قبلا هم خونده بودم. اما الان دوباره همه رو خوندم...
بازم به نظر من سکوت جایز نیست. حرف زدنت می تونه این مدلی باشه و یا خیلی سربسته بهش بگی اون چیزی که تو دیدی رعایت مهمان نوازی بوده و نه واقعیت. هرکدومو می گی بگو، اما سکوت نکن. نکنه پشیمون بشی از این سکوتت...
منم عاشقشم تاراجان...

حق با تو هست...همین متن و براش می فرستم...اگه خواست بیشتر بدونه سعی می کنم این حرف ها رو راجع به ایران بگم و به فامیل مختصش نکنم....
ببینم چی میشه...نتیجه اش رو میام میگم اینجا
ممنونم از راهنماییت دوستم
بایــــد رفــــت و ایــــن لـــغــــت رفتــن چــقدر ســخــــت اســـــت
بایدی وجود نداره...باور کنید...ادامه مطلب و بخونید لطفا
به نظرم هر آدم عاقلی توی زندگیش یه لیست نانوشته ای از الویتهاش داره و وقتی احساس خوشبختی میکنه که الویتهاش اجرایی بشه

مثلاً من اروپا رو دوست دارم، بزرگترین فانتزی زندگیم اینه که وقتی پیر شدم توی یه خونه توی دهکده خانوم مارپل زندگی کنم
ولی از طرفی هم من عاشق رشته ی تحصیلیم هستم و اگه بخوام الویت بندی کنم الویت اولم تدریس تاریخ هنر و فلسفه هنر و تاریخ ادبیات و ... ایناست.
من تا زمانی که توی زبان فارسی زندگی میکنم آدم موفقی هستم. من هر چقدر هم که فرانسه و انگلیسی بلد باشم باز هم سخنوریم و تسلطم به زبان فارسیه که سواد منو توی رشته ام نشون میده.
شاهنامه ای که خوندم، حافظی که خوندم، مولانایی که خوندم و هزاران کتابی که از 5 سالگی تا امروز به فارسی خوندم "زبان من" و در نتیجه "خود من" رو ساخته.
من توی این زبان فارسی عزیزم زنده ام پس بر اساس الویتهام من انتخاب می کنم که اینجا بمونم و حسرت رفتن نداشته باشم و حتی اگه رانندگی مردم، بی قانونی مملکت و فضولی آدمها گاهی عصبانیم کنه باز هم من اینجا خوشبخت ترم حتی زیر این نقابی که هر روز می زنم به صورتم و میرم سرکار
به نظرم باید قبل از هر تصمیم به لیستمون یه نگاه بندازیم
مرسی از حرف های قشنگت دوستم...در فکر فرو رفتیم

باید یه پست بنویسم...آخر هفته می نویسم