-
برای "نون" مهربان غمگینم
دوشنبه 18 آذرماه سال 1398 01:15
هیچ زندگی دو نفره ای یکطرفه به بن بست نمی رسه. نون و خواهرش خیلی به هم شباهت دارن. تفاوت زندگی فعلیشون بیشتر به دلیل تفاوت های بزرگ شرکای زندگی مشترکشون هست. هردو ضعیف و کم اعتماد به نفس هستن . بر خلاف خواهرش که این موضوع رو پذیرفته و خودش رو دست همسرش سپرده، نون نه تنها درکی ازمیزان ضعفش و اثرش روی زندگی مشترکش داره...
-
تعدیل؟؟ یا تطبیق؟؟ یا تحدید؟؟
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1396 12:36
جواب من: هر سه امکان پذیر است به شرطی که منوط به هدف باشه...هدف از تعدیل؟ ؟هدف از تطبیبق؟؟هدف از تحدید؟؟ توی ریاضی، وقتی می خوایم جواب یه تابع رو پیدا کنیم اولین چیزی که لازم داریم " دامنه تغییرات " و "بازه متغییر " هست...یعنی ما باید ابتدا و انتهای تغییرات رو بدونیم...حتی وقتی بازه رو فهمیدیم باید...
-
آرزوی هزاااااااااااااااااااااااااااااااااران دختر
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1395 18:24
نمی تونم بفهمم جمله "این چیزی که تو داری هزاران نفر آرزوش و دارن" چه طوری می تونه به آدم ها تسلی بده...داشتن هزاران آرزوی دیگران به چه دردت می خوره وقتی آرزوهای خود خودت و نداری؟؟ نمی فهمم وسط این مفاهیم بدبختی-فلسفی چه طوری ذهنم پرش می کنه به اینکه برم جلوی جاکفشی رو جارو کنم که آشغالاش تو خونه نیان و پاشم...
-
مال من است او، هی نزنیدش/ آن من است تو، هی مبریدش
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1395 15:22
اینکه با دیدن یه اتفاق، شنیدن یه حرف، یه جمله یا حتی یه خبر درباره یه نفر دیگه، یهو مغزت عین یه سیاهچاله تو خودش فرو بره...یه هو تمام فکر خیال و نا امیدی و خشم و احساس درماندگی رو یه جا حس کنی، این یعنی احساسات و افکاری درونت هست که به زور سرکوبش کردی و یه سوراخ کوچیک که پیدا می کنن یهو فوران می کنن.... این روزها...
-
زین دایره ی مینا خونین جگرم، می ده...
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1395 20:10
سلام مجدد به همه حرف زیاد دارم ولی مشغله و نوشتن پایان نامه همه وقت و حوصله ام و می گیره. فعلن مهمترین اتفاق اومدن ویزای امریکا هست! بعد از تقریبا 1 سال. من 27 ژانویه تاریخ درخواستم بود و چند روز پیش ایمیل اومد که ویزاتون امادست. بیشتر از اونچه هیجان زده یا خوشحال بشم گیج و مضطرب شدم. اصلن نمیدونم چیکار کنم. از یه طرف...
-
مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست/ هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست
پنجشنبه 2 دیماه سال 1395 17:30
-
از فرنگ برگشته!!
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1395 18:11
سلام به همه!! صبح تا حالا دارم تما آرشیو وبلاگم و از اول می خونم...انگار سفر در زمان!!! خیلی از ماجراهایی که نوشته بودم و کلن یادم رفته بود و با خوندن خیلی از خاطره ها تک تک اتفاق ها تو ذهنم مجسم می شد....وبلاگ واقعا دارایی خوبیه!! اینقدر ننوشتم که تقریبا نمیدونم از کجا شروع کنم: 1- فرصت مطالعاتی رفتم و برگشتم. پذیرش...
-
سی سالگی- بازتعریف- دختری تحسین برانگیز؛ همسری اضطراب انگیز
شنبه 21 فروردینماه سال 1395 19:39
بالاخره تمام شد... احساس کسی رو دارم که از یه سف ی ر سخت برگشته..یه سقر پر از ماجراهای خوشایند و ناخوشایند... " تراپی" به نظرم مهمترین نیاز هر زندگی زنا شویی مدرن هست...اصلن باید به جای مهریه و شیربها و این چیزا برای زوج هایی که زندگیشون و بر پایه اندیشه های مدرن شروع می کنن، مثل دفترچه بیمه، دفترچه مشاوره...
-
سی سالگی-بازتعریف- برون گرایی
شنبه 14 فروردینماه سال 1395 13:35
توی تخت خوابیده بودم و با خودم کلنجار می رفتم...دلخور بودم و نمی دونستم بهش بگم یا نه..اس ام زدم . گفتم...چندتا خنده فرستاد و بعد گفت چقدر خوبه که ناراحتی هات و به زبون میاری...روزهای بعدش و سال های بعدش هم بارها و بارها بهم گفته بود...گفته بود اینکه درباره چیزی ناراحت میشم فورا راجع بهش حرف می زنم و اینکه از دغدغه...
-
تعلیق!
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1394 22:56
تا من نرم بخوابم، اونم توی تخت نمیره! ترجیح میده همین جا روی مبل جلوی تلویزیون بخوابه تامن کارام تموم بشه و با هم بریم بخوابیم...وقتی شوهرت روی مبل خوابیده، تلویزیون خاموشه ونور لوسترها روی آباژور تنظیمه، بوی قرمه سبزی در حال پخت برای ناهار فردا خونه رو پر کرده، چای با بهار نارنج برای خودت دم کردی و نشستی بعد از کلی...
-
سی سالگی-بازتعریف-مادربالفطره
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 18:25
من در سی سالگی فهمیدم که یک مادربالفطره هستم.... من از مراقبت کردن و حمایت کردن لذت می برم...از انسان های باهوش و با استعداد اما با تونایی های اجتماغعی ضعیف، محافظه کار و بعضا کم اعتماد به نفس خوشم میاد..باهاشون دوست می شم و با تمام توانم ازشون حمایت می کنم..بهشون بال و پر می دم و تمام تلاشم و برای رشدشون انجام...
-
سی سالگی -بازتعریف
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 18:15
توی اوج اضطراب و فشار کاری آزمایشگاه دکتر و بن بست پایان نامه ام و امضا های فرصت مطالعاتی، پشت در اتاق معاونت پژوهشی منتظر بودم..منتظر یه نامه و یه امضا و داشتم خودم و برای توضیحات خسته کننده آماده می کردم..حالم اصلن خوب نبود و مدام چشمام پر از اشک می شد..از بغضم که هر کاری می کردم پایین نمی رفت می ترسیدم...می ترسیدم...
-
سی سالگی
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1394 10:39
فکر می کردم سی سالگی یعنی ثبات... فکر می کردم سی سالگی یعنی آخر همه جنگ ها و کشمکش ها.. فکر می کردم سی سالگی یعنی پیدا شدن افق خوشیختی... فکر میکردم سی سالگی یعنی شروع اتفاقات خوب زندگی... فکر می کردم سی سالگی یعنی آرامش... فکر می کردم توی تولد سی سالگیم چشمام و می بنم و به تمام خوشبختی هام فکر می کنم یه لبخند بزرگ...
-
زنان فضایی زمینی می شوند تا مردان زمینی به فضا بروند!
جمعه 17 مهرماه سال 1394 17:18
سین رو از دوران لیسانس می شناسم. توی دوران لیسانس همکلاسی ها به دو دسته تقسیم شده بودن، خوابگاهی و غیر خوابگاهی. سین جزء دسته خوابگاهی ها بود که از یه شهرستان همجوار اومده بود اما چون وضعیت مالی خوبی داشت و فکر کنم یکی یه دونه بود اصلن از شررایط خوابگاه راضی نبود. دو ترم بیشتر نموند و بعدش مهمان شد دانشگاه همون...
-
فصلی نو
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 23:46
آخ که دلم واسه اینجا یه ذره شده بود... اصلن باورم نمیشه کاملن اینجا رو فراموش کرده بود! تا اون روزی که برام مشکل پیش اومد و یادم اومد یه نفر اینجا واسم پیغان خصوصی داده بود که کانادا دکتری م یخونه و گفته بود اگه کاری از دستش بر بیاد برام انجام میده. هرچند هنوز نتونستم پیداش کنم ولی امیدوارم شاد و سلامت باشه. چقدر ظاهر...
-
درخواست کمک
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1394 12:48
سلاااام و مرسی از همه دوستان که احوال پرسی کرده بودن. من خوبم و به زودی دوباره نوشتن و اینجا ادامه می دم. فقط مدتی هست به شدت درگیر مقدمات رفتن برای فرصت مطالعاتی هستم. چند روزی هست مشکلی برای سفری که مدتها هست درگیر برنامه ریزیش هستم پیش اومده و احتیاج به کمک دارم. اگر از دوستان کسی هست که در خارج از ایران مشغول...
-
از حاشیه تا متن
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1394 12:55
من به حال این کسایی که با همه جور و همه سطح آدم دوست می شن و معاشرت می کنن و می گن و می خندن غبطه می خورم!! من واقعا نمی تونم با آدم هایی که با خودم خیلی متفاوت باشن معاشرت کنم...حتی اون کسایی که اذعان دارم خیلی آدم های خوب و دوست داشتنی هستن، ولی حداکثر 1-2 ساعت می تونم تحملشون کنم..بعدش دیگه یا حوصله ام سر می ره یا...
-
تاسف!!!
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 23:46
یه روزی یکی گفت " حسد " با "غبطه"فرق داره...حسد بار منفی داره و غبطه بار مثبت..مخاطبش گفت به نظرم این بازی با کلماته و هردوش باز منفی داره...من فکر می کنم فرق این دوتا کلمه فقط تو دست یافتنی یا دست نیافتنی بودن "موضوع مورد حسادت واقع شده" هست...وقتی احساسا می کنیم موقعیتی یا داشته ها و...
-
دو دو تا، 5 تا!
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1394 23:17
میگه با 5تا روانشناس صحبت کردم و همشون میگن تو بیشترین خشمت از خانواده خودت هست...اول باید اونو درمان کنی...میگه من و همسرم هردو قربانی تصمیمات نادرست پدر و مادرهامون شدیم...میگه از ایجا به بعد دیگه نه با کسی می خوام حرف بزنم و نه می خوام حرف کسی رو بشنوم..می خوام خودم فکر کنم و فقط خودم تصمیم بگیرم و کسی تو تصمیمات...
-
افول یک ستاره
جمعه 28 فروردینماه سال 1394 17:07
عید 88 بود...وقتی اومد واسه عید دیدنی، با مانتو قرمز که به عنوان عیدی واسش خریده بودن و موهای جلوی سرش و که چل گیس کرده بود...با همون خنده های بلند و بچه گونه که صورتش و قشنگ تر و دلنشین تر می کرد...با شلوغ کردن ها و اینور و اونور پریدن ها و شوخی کردن ها که لبخند رو لب همه میاورد...من تمام مدت پیش خودم فکر می کرد که...
-
Closer
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1393 13:07
سلام عسل جان همیشه یادداشت هات و می خونم و کیف می کنم.اصلا یه جوری همه چیز و تحلیل می کنی که من گاهی تا چند ساعت تو فکر میرم. در مورد این ماجرا تو پست قبلی نظرم و گذاشتم نه دعوا بود نه فحش نمی دونم چرا تایید نکردی! من فکر می کنم این خانم فقط خودش باید خودش و جمع کنه و تنها کمکی که میشه بهش کرد حمایت مالیه. یا شاید...
-
شمارش معکوس، پایان
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 13:02
سلام دوستان ممنون از همدردی ها و نظراتتون ولی من هدفم از نوشتن اینجا بوجود آوردن یه فضای متشنج و پر از دعوا نیست..من حرف هام و می نویسم چون برام ساده ترین راه تخلیه فکریه...البته که شما هم آزادین که نظرتون و بگین ولی آخه دعوا چرا؟؟!! از بین 15 تا نظر حتی یکیش هم همفکری نداشت...همش همدردی و هم ذات پنداری و بعضا فحاشی...
-
شمارش معکوس، تفسیر!
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1393 23:14
کلن این ماجرای جدایی این دو نفر اونقدر عجیبه که نه فقط ذهن من و بلکه ذهن همه اطرافیان و هم تحت تاثیرقرار داده...تا یه لحظه سرم خلوت میشه که برم پشت پنجره و یه چایی بخورم یا یه دقیقه دراز می کشم و چشمام و می بندم که خستگی نگاه کردن به کامپیوتر بیرون بره، قیافه این دو نفر و ماجراهای این چندسال و خصوصا این چند ماه تند و...
-
شمارش معکوس 5
شنبه 9 اسفندماه سال 1393 13:50
شوهرش انگار کاملن به شرایط عادی برگشته...از شرایط فعلیش بسیار هم خوشحال و راضیه...انگار نه انگار که اصلن زنی داشته و زنی بوده..در حقیقت بیش از 1 ساله که اینجوریه..جوری رفتار میکرد که انگار مجرده..حواسش به همه چیز و همه جا بود جز زندگی زناشویی..مشخصه که همون موقع ها دل کنده. این حال خوب امروزش مال دل کندنه 1-2 ساله هست...
-
شمارش معکوس 4
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 23:08
-
شمارش معکوس 3
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 22:19
-
شمارش معکوس 2
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 22:08
-
شمارش معکوس 1
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 15:50
اولین باری که دیدمش بیشترین چیزی که به چشمم اومد زیباییش بود..پوست سفید خامه ای، چشم های درشت و بادمی قهوه ای، لب های خوش فرم و برجسته.قد متوسط با پاهای بلند و شونه ها و دست های باریک و کشیده..خنده های بلند و از ته دلش همه آدم های اطرافش و به خنده می نداخت..خوش اخلاق و خوش برخورد و همیشه شاد.... اوایل دوسش...
-
عشق پیرانه سر
جمعه 10 بهمنماه سال 1393 14:13
مامانش تلفن زد..طبق معمول روزهای فرد.. مکالمه یکم بیشتر از معمول طول میکشه..خدس می زنم احتمالا تنهاست..شب جمعه تنها بودن سخته واقعا... تلفن و قطع میکنه و جواب سوالهام و با جمله های کوتاه میده: بابا رفته شهرضا، دادشم با دوستاش بیرونه، مامانم هم تنهاست.. این بار دومه که روز تعطیل میره شهرضا و میگه جلسه دادگاه دارم!! اگه...
-
نارضایتی
جمعه 3 بهمنماه سال 1393 14:05
هر ادمی توی زندگیش از چیزهایی ناراضی هست و از موضوعاتی شکوه می کنه. نارضایتی و گله کردن از وضع موجود به تنهایی نه مضره و نه قابل سرزنش؛ چون آدم ها تنها از چیزهایی گله می کنند که تصور می کنند قابل تغییر هست. مثلا اگر یه بشقاب از دست ما به زمین بیفته ما از همه چیز، از لیز بودن انگشتانمون تا سرامیک کف آشپزخانه، شکوه می...