این آمار سرچ اینترنتی من داره به جاهای باریک می رسه!!!واقعا باید یه فکری برایش ب.کنم
نوشتن توی وبلاگ نیاز به یه خلسه ی خاصی داره که مدتیه ندارم...یا شاید دارم و اینقدر توش موندم که دیگه حس و حال نوشتن ندارم...حرف زیاده ها....حتی دیشب تو ذهنم داشتم می نوشتم اینجا!!!ولی وقت نوشتن که میشه انگار بادکنکی می شم که بادش و خالی کردن
"استفاده از فرصت مطالعاتی" اولین و مهمترین اولویت زندگی من شد...!!
ما یه هفته مانده به تعطیلات عید به زادگاه برگشتیم و با خانواده خود و همسر دیداری تازه کردیم و اینقدر تازه شدیم که چندبار نه از ملال دوری بلکه از درد نزدیکی مجدد به خاندان همسر اشک هایمان سرازیر شد تا آب رسانی قطره ای کند تا ما همچنان تر و تازه بمانیم...
پس از آن در تاریخ 28ام سپندارمزگان مقارن با 23 جمادی الاول سنه 1400 و سی و پنج هجری قمری کوله بارمان بر دوش با خانواده همسر و جمعی از دوستانشان به سوی مقصدی نامعلوم رهسپار شدیم..بعد از گذر از چند ولایت و عبور از دریایی وسیع با لنچ به جزیره ای رسیدیم که در آن همه اصفهانی بودند!!!از رئیس کاروانسرایی که در آن اقامت داشتیم تا تمام کارکنان و راننده های تاکسی و فروشنده های مغازه ها و حتی مسافران دیگر همگی اهل خطه نصفه جهان بودند اما نمی دانم چه حکمتی بود که به آن جزیره "قشم" می گفتند!!!
ادامه مطلب ...