مشروح مصوّر سفر!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قدرت

از دید همه قدرت چیز خوبیه...از هر نوعش...گاهی ثروت قدرت می آره و گاهی نفوذ اقتصادی یا سیاسی...یا شناختن و فامیل بودن با آدم هایی که ثروت یا نفوذ دارند...

همه آدم ها دوست دارند خودشون و به آدم های قدرتمند نزدیک کنن..دوست دارن باهاشون رابطه داشته باشن...چون همین رابطه داشتن باعث می شه درصدی از قدرت هم به اونها برسه...یا حتی گاهی بتونن ازش استفاده کنن.

یه سری دیگه از آدم ها هم هستن که همه دوست دارن بهشون نزدیک بشن، اونم آدم های خیلی خوبه!..آدم هایی که راحتن، بی غل و غشن و می تونی از بودن کنارشون لذت ببری..آدم هایی که بهت عشق می دن و محبت بی هیچ چشمداشتی...اما به اینا آدم های قدرتمند نمی گن..بهشون میگن آدم های خوب!..نمی دونم چرا... 

ادامه مطلب ...

چند هزار معادله و چند ملیون مجهول!

خوبم..آرومم و روزها می گذره...وقت مشاوره ام و کنسل کردم. اینجا تازه اومدم و دلم نمی خواد همین اول کار بگم که مرخصی می خوام یا دیرتر میام..مشاورم هم فقط یکشنبه ها مرکز مشاوره میاد و منم شنبه تا دوشنبه اینجام..

کلا افراطی شدم..تو همه چیز...نمی دونم چرا..شایدم بدونم..اما صفر و یک دیدن همه چیز بیشتر خودم و اذیت می کنه...البته گاهی به پر و پای بقیه هم می پیچم تا بی نصیب نمونن!!!اما بیشتر خودمم که اذیت میشم..

یه چیز جالب اینکه تو شرایط آدم های مثل من، اگه فرض کنیم که واقعا درست تشخیص دادم دوقطبی هستم، خواب کافی و عمیق از همه چیز مهمتره!! وقتی از شرکت می رم خونه و یه ساعت می خوابم...اینقدر آروم میشم که خودمم باورم نمی شه..حتی غذا درست می کنم و خونه جمع و جور می کنم و ساعت 11-12 آروم میرم می خوابم...اینقدر آروم و بی سر و صدا میشم که همسرم هی دورم می چرخید و می خواست به حرفم بیاره!!!حتی وقتی شب بخیر گفتم و رفتم خوابیدم اومد تو اتاق پیشونیم و بوسید و پرسید چیزی واسه فردا نمی خوای!!!!

آدم ها وقتی مظلوم میشن انگار دوست داشتنی ترن...ولی واسه من نیستن!!! دادشم همیشه مظلوم بود و من همیشه از دستش عصبانی بودم که چرا اینقدر ساکته..که چرا نمی تونه بجنگه و داد بزنه و حرف هاش و به کرسی بشونه...اما انگار –حداقل همسر من- آدم های مظلوم و بیشتر دوست داره..وقتی مریض میشم هم همینجوری میشه..دور و برم میچرخه و سعی می کنه همه کاری بکنه...لابد این همون بحث غریزه و احساس نیاز به حمایت و لذت از تسلطه...اما من واقعی من که اینجوری نیست...جالب تر این که توی دوران آشناییمون واسه همه چیزهایی که الان هستم و بابتش سرکوب میشم و نصحیت میشم، اون موقع تحسین و تشویق می شدم..همسرم ار بحث کردن با من لذت می برد و همیشه میگفت از این روحیه مستقل و حرف ها و آرزوهای جسورانه من خوشش میاد اصلا همین چیزها باعث ازدواجش با من شده...

میگن زنها به این امید ازدواج میکنن که مردها تغییر کنن و مردها به این امید که زن ها تغییر نکنن و عکسش اتفاق می افته...واسه من و همسرم عکس نقیضش اتفاق افتاده!!!یعنی من تغییر نکردم اما اون می خواد که من تغییر کنم و اون تغییر کرده اما من می خوام همونی بشه که قبلا بود.....

انسان  به تنهایی موجود پیچیده ایه...وقتی دنیای پیچیده اش رو با یکی دیگه تقسیم میکنه و از اون سخت تر، می خواد که این دنیا رو با نیای پیچیده یکی دیگه تطبیق بده...زندگی میشه چندهزار معادله و چند ملیون مجهول!!..حل نشدنیه.......

بدبخت آنکه گرفتار عقل شد/خوشبخت آنکه کره خر آمد و الاغ رفت

نمی دونم این اسمش عقبگرده یا توقف...نمی دونم همه چی تا همین جا بود یا واقعا تاثیر حرف های اون ززن های احمقه احمقه احمقه که فکر می کن مرد باید مثل کینگ کنگ از در خونه تو بیاد و عربده بکشه و با مشت به سبنه هاش بزنه تا قبول کنن مرده....که با همچین مردی چون شوهر خواهر و دامادشون بود سال ها جنگیدن و قبولش نکردن اما چون پسرشون و خواهرزاده شون و نوه شونه باید همین جوری باشه وگرنه "زن دوسته"....

آخ که دلم می خواست یه چوب هری پاتر داشتم..می نشستم روش و می رفتم بالا...اینقدر بالا که همه اندازه  یه نقطه بشن...ولی اون چی؟اونم باید محو بشه؟باید نبینمش؟؟تا همین جا بود؟

 

ادامه مطلب ...

اعترافات: شخصیت دوقطبی 2

من به یقین رسیدم که یه چیزیم شده...یعنی الان اینقدر خوشحال و آسوده و مطمئنم از تصمیم گیری هام که می خواستم پست قبلی رو پاک کنم!!!!!!!!!عایا باور می کنید؟؟!!عایا من نیاز به بستری دارم؟؟!عایا امیدی برای بهبود می باشد؟نمی باشد؟!!

 
 چقـــــــــــــــــــــــدر حالم به هم خورد حرف های دیشبم و که خوندم...یعنی واقعا به قول حافظ در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست!!!!

  ادامه مطلب ...