زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

درخواست کمک

سلاااام و مرسی از همه دوستان که احوال پرسی کرده بودن. من خوبم و به زودی دوباره نوشتن و اینجا ادامه می دم. فقط مدتی هست به شدت درگیر مقدمات رفتن برای فرصت مطالعاتی هستم. چند روزی هست مشکلی برای سفری که مدتها هست درگیر برنامه ریزیش هستم پیش اومده و احتیاج به کمک دارم.


اگر از دوستان کسی هست که در خارج از ایران مشغول تحصیل تو مقطع ارشد و یا دکتری هست لطف کنه به من یه ایمیل بده تا من درخواستم و براش توضیح بدم.


گلشید جان، من برای ایمیل وبلاگت یه پیغام فرستادم. امیدوارم هنوز اون ایمیل رو چک کنی و اگر اینجا رو می خونی هنوز یه راه تماس به من بده لطفا.


پیشاپیش از همکاری همه ممنونم.

ایمیل: asal1791@yahoo.com

از حاشیه تا متن

من به حال این کسایی که با همه جور و همه سطح آدم دوست می شن و معاشرت می کنن و می گن و می خندن غبطه می خورم!!

من واقعا نمی تونم با آدم هایی که با خودم خیلی متفاوت باشن معاشرت کنم...حتی اون کسایی که اذعان دارم خیلی آدم های خوب و دوست داشتنی هستن، ولی حداکثر 1-2 ساعت می تونم تحملشون کنم..بعدش دیگه یا حوصله ام سر می ره یا اونقدر واسه تظاهر به شادی و بگو و بخند انرژی صرف کردم که خسته میشم و دلم می خواد فرار کنم..

کلن هرچی تا چندسال پیش دلم می خواست دور و برم شلوغ باشه، چند وقتیه دلم میخواد دور و برم خلوت باشه....دلم می خواد دور و برم یه نفر باشه اما اون یه نفر کسی باشه که از معاشرت و مصاحبت باهاش لذت می برم و اصلن لازم نیست زور بزنم تا بخندم یا حوصله ام سر بره ولی لبخند بزنم.

آخرین باری که پری و شوهرش و دیدم یکم بحث پزشک ها و سریال در حاشیه بالا گرفت و فکر کنم اونا تقریبا قهر کردم و منم اصلن حوصله منت کشی ندارم...یعنی سختر از اونی که بفهمی مقصری و بخوای اشتباهت و از دل یه نفر در بیاری، وقتیه که می دونی تقصیر از تو نیست، تقصیر از کم فهمی و کم دانی دوستت، اما چون م یدونی اونم دست خودش نیست و همینقدر می فهمه! مجبور باشی نقش مقصر و بازی کنی و نازش و بکشی!!


بعدن نوشت: این نوشته یکم لحنش تند شده..خواستم یه تغییراتی توش بدم اما فکر کردم حداقل اینجا دیگه بذار خودم باشم..اساسا توهین به هیچ صنف و تخصص و فردی رو نمی پسندم و اگر بخشی از متن رو نپسندیدین خواهش می کنم به حساب تفاوت ها شخصیتی و فکری نویسنده با خودتون بذارین!

  

ادامه مطلب ...

تاسف!!!

یه روزی یکی گفت " حسد " با "غبطه"فرق داره...حسد بار منفی داره و غبطه بار مثبت..مخاطبش گفت به نظرم این بازی با کلماته و هردوش باز منفی داره...من فکر می کنم فرق این دوتا کلمه فقط تو دست یافتنی یا دست نیافتنی بودن "موضوع مورد حسادت واقع شده" هست...وقتی احساسا می کنیم موقعیتی یا داشته ها و توانایی های کسی برامون دست یافتنیه یا ما از اون بهتریم اما اون بیشتر مورد توجه هست، عکس العملی که نشون میدیم تخریب و غیبت اون فرده..اما وقتی زندگی ملکه هاو دختران شایسته دنیا رو می بینیم  و می دونیم اون سطح زندگی یا اون میزان زیبایی برامون دست نیافتنیه، اگه یه موقع اون ملکه یا دختر شایسته رو ببینیم مقابلش دست و پامون و گم می کنیم و خجالت میکشیم و سعی می کنیم از همه کارهاش تقلید کنیم..

 

ادامه مطلب ...

دو دو تا، 5 تا!

میگه با 5تا روانشناس صحبت کردم و همشون میگن تو بیشترین خشمت از خانواده خودت هست...اول باید اونو درمان کنی...میگه من و همسرم هردو قربانی تصمیمات نادرست پدر و مادرهامون شدیم...میگه از ایجا به بعد دیگه نه با کسی می خوام حرف بزنم و نه می خوام حرف کسی رو بشنوم..می خوام خودم فکر کنم و فقط خودم تصمیم بگیرم و کسی تو تصمیمات دخیل نباشه..میگه دلم واسه اون دختر میسوزه...من وقتی سمتش رفتم دوسش داشتم و الانم دوسش دارم ولی اینقدر همه تو زندگیمون دخالت کردن و که دیگه نمی تونم باهاش زندگی کنم!!


حرف هاش و نصفش تو دلش میزنه نصفش و به ما میگه...واسه همین یه جاهای متناقض میشه..اگه مشکلت دخالت بقیه بودن و زنت دوست داری خوب چرا عروسی نکردی سعی نکردی یکی یکی بقیه رو از زرندگیت حذف کنی..

من از روی حدسیاتم می تونم تزجمه کنم حرف هاش و یا قسمت های نصفه نیمه رو پر کنم...

  ادامه مطلب ...

افول یک ستاره

عید 88 بود...وقتی اومد واسه عید دیدنی، با مانتو قرمز که به عنوان عیدی واسش خریده بودن و موهای جلوی سرش و که چل گیس کرده بود...با همون خنده های بلند و بچه گونه که صورتش و قشنگ تر و دلنشین تر می کرد...با شلوغ کردن ها و اینور و اونور پریدن ها و شوخی کردن ها که لبخند رو لب همه میاورد...من تمام مدت پیش خودم فکر می کرد که چرا با وجودیکه برای اولین بار احساس حسادت نسبت به زیبایی یه دختر دارم، اما بازم ته دلم دوستش دارم؟؟!!.شوهرش دوربین دستش بود و دورش می چرخید و ازش فیلم می گرفت و یه لحظه خنده از رو لبش نمی رفت..هیجان زده شده بود از موهای چهل گیس همسرش و مدام می گفت: وای خیلی باحال شده..خیلی خوشکل شده..رو می کرد به مامانش و می گفت: نه مامان؟خیلی خوشکل نشده؟!1 مامانش هم سرش و تکون می داد و زیرچشمی من و نگاه می کرد و لبخند میزد...لبخندش یعنی بچه ان دیگه!!اشکال نداره!!

دختر خالم می گفت تو مهدکودک همیشه مربی ها بچه های خوشگل و بامزه رو هم بیشتر از بقیه بچه ها دوست دارن و بهشون توجه می کنن...شاید علت این حس های منم هم زیبایی دلنشین و بچه گانه اش بود..خوش رویی و خوش اخلاقی و خوش مشربیش، مهمترین و برجسته ترین ویژگی در کنار خوشکلیش بود که باعث می شد همه جذبش بشن..موهای بلند و لخت و پر پشتش تا پایین کمرش بود...می گفت تا چند سال پیش موهاش تا نزدیک رون هاش بوده اما یه آرایشگاه می ره و اونم موهاش و زیادی کوتاه می کنه و حالا هم دیگه خیلی سخت بلند میشه...مادرشوهر می گفت یکی از اصلی ترین دلیل هایی که پسرش عاشق شده موهای خرمایی بلند و پوست سفید دختر بوده..می گفت از همون روزهای اول از نگاه ها و رفتار پسرش فهمیده که از این دختر خوشش ومده ولی فکر نمی کرد اینقدر جدی بشه...

 

ادامه مطلب ...