مشکل از منه...

سال اول لیسانس بودیم که با هم آشنا شدیم...گروه خوبی بودیم...ولی من و نانا از همه به هم نزدیکتر بودیم...خونه همدیگه می رفتیم و پروژه ها رو لنجام می دادیم...تو دانشگاه بهش میگفتن نوچه عسل، ولی من خوشم نمیومد و جلو من کسی چیزی نمیگفتبهش...یه دختر خیلی ساده و حتی خجالتی...باهوش اما با قدرت تحلیل کم...فرهنگ متوسط و یا حتی میشه گفت پایین خانواده اش باعث شده بود خیلی ذهنش پرورش پیدا نکنه در حالیکه سالها تنها با تلاش خودش و بدون کلاس های خصوصی توی مدارس تیزهوشان درس می خوند...ظاهرش هم زیادی ساده بود...اصلا ویزگی های زنانه نه توی رفتارش داشت و نه توی ظاهرش...به تدریج باهاش خرید رفتم و آرایش بهش یاد دادم و راجع به هزاران چیز با هم حرف زدیم و سال آخر خیلی عوض شده بود...و به همون میزان به من وابسته شده بود...هرچیز کوچیک و بزرگی که پیش میومد و به من می گفت و با هم فکر می کردیم و تصمیم می گرفتیم... 

ادامه مطلب ...

من عمیقا خدا را باور دارم

در  کنفرانسی که از سه روز پیش از بعد "عصب شناسی رفتار " با تحقیقت دقیق علمی برگزار میشه، یکی از سخنرانان در مقاله خودش به این اشاره می کرد که بخصوص در هنگام بحران و بلازدگی، یکی از شاخص هایی که به انسان بلا دیده کمک می کنه که روحس تکه تکه (Take- a- part) یک عامل و یا یک عنصر یا یک انسان امن درونی که به او انسجام می بخشد هست ( to have a secure band in your deepest emotional system  ) یک دلبستگی امن در درون وجودت باشه در هنگام بلازدگی پریشان و چند شقه نمی شه.

حالا جالبه که ، تحقیقی که کردن اینه که چه این فرد امن درونی یک حضور حقیقی و واقعی باشه، مثلا یک پدر و یا مادر صمیمی و امن، یا چه اینکه این محبوب یا معبود غیرحضوری باشه مثل مسیح، مثل حضرت علی، در هر دو صورت اثر یکسانی داره!! یعنی کسی که بتونه بگه " در نهانخانه ی جانم صنمی خوش دارم" حالا به هر طریقی.

 در تحقیقات کنترل شده عینی، تفاوتی بین صنم و محبوب حقیقی و یا غیر حقیقی(Imaginary) مشاهده نشده!! 

ادامه مطلب ...

گم کرده را تدبیر نیست!!

سکانس اول-سه شنبه شب:

من توی اتاق دارم کمد لباسم و زیر و رو می کنم واسه مهمونی پنجشنبه خاله ام یه لباس انتخاب کنم...عینکم رو چشمم بود به لباس ها گیر می کرد....از روی چشمم برداشتم گذاشتمش رو تخت...چندتا لباس از کمد بیرون آوردم  تا امتحان کنم...چشمم خورد به عینکم روی تخت. با خودم گفتم نکنه همسرم بیاد یهو بخوابه و ...............................دیگه هیچی یادم نمیاد

  ادامه مطلب ...

جزام مغزی...یک بیماری لاعلاج!


تا حالا دیدن بچه های 1 ساله و این حدودا رو هر جا می بری با کنجکاوی به همه چی نگاه می کنن و می خوان دست بزنن؟؟اصلا انگار با چشم هاشون می خوان تند و تند تمام اطلاعات دور و برشون رو ببلعن!!!هیچ راهی هم نداره که مانعشون بشی تا زمانی که بخوابن...مغز من دقیقا همینجوریه!!!یعنی مدام در هرحال دریافت و پردازش اطلاعاته!!حالا هرچی که باشه..مثلا یه آقایی رو ببینم که تو خیابون با صدای بلند فین می کنه!!!ساعت ها به موضوعات مربوط به آداب اجتماعی و رفتار در جمع و سطوح مختلف فرهنگی در تهران و ایران و جهان فکر می کنم و تحلیل می کنم و استدلال می کنم این کار درست بوده یا غلط و چرا و چخ طور میشه آموزش داد و نهاد مجری کی باید باشه و به بچه چی باید بگی و اگه بزرگ باشه چه جوری باید بهش بگی و غیره...!!!بعد یهو می بینم می خواستم سر فاطمی پیاده شم، چهاراه ولی عصر رو هم رد کردیم..اونوقت اگه یکی بهم بگه حواست کجا بود که مسیرت و رد کردی واقها نمی دونم چی جواب بدم

  ادامه مطلب ...

مشروح مصوّر سفر!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.