زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

دو دو تا، 5 تا!

میگه با 5تا روانشناس صحبت کردم و همشون میگن تو بیشترین خشمت از خانواده خودت هست...اول باید اونو درمان کنی...میگه من و همسرم هردو قربانی تصمیمات نادرست پدر و مادرهامون شدیم...میگه از ایجا به بعد دیگه نه با کسی می خوام حرف بزنم و نه می خوام حرف کسی رو بشنوم..می خوام خودم فکر کنم و فقط خودم تصمیم بگیرم و کسی تو تصمیمات دخیل نباشه..میگه دلم واسه اون دختر میسوزه...من وقتی سمتش رفتم دوسش داشتم و الانم دوسش دارم ولی اینقدر همه تو زندگیمون دخالت کردن و که دیگه نمی تونم باهاش زندگی کنم!!


حرف هاش و نصفش تو دلش میزنه نصفش و به ما میگه...واسه همین یه جاهای متناقض میشه..اگه مشکلت دخالت بقیه بودن و زنت دوست داری خوب چرا عروسی نکردی سعی نکردی یکی یکی بقیه رو از زرندگیت حذف کنی..

من از روی حدسیاتم می تونم تزجمه کنم حرف هاش و یا قسمت های نصفه نیمه رو پر کنم...

  

چیزی که دخالت دیگران تو زندگیش براش بوجود آوردم احساس تحقیره..از جدا شدن مادر و پدر زنش تا به دوش کشیدن بار مالی خانواده همسرش...همه رو با کمک پدر و مادرش مدیریت می کرد و سر و سامون می داد...حالا به گفته خودش از دست اونها اما درواقع از دست خودش عصبانیه..از اینکه چرا از اونها کمک خواست..از اینکه چرا اینقدر مدیونش بایت حمایت عاطفی و اجتماعی از زنش و مقابل همه حرف ها و طعنه های همه درباره زنش و خانواده اش ایستادن تا  اداره مالی خانواده هسرش شد؛ که احساس میکرد نمی تونه جلوشون سر بلند کنه...و تمام اضطرابش این بود که همه اینهای که حتی جلوی پدر و مادرش شرمنده اش کرده بود و اگه ما یا بقیه بفهمیم دیگه چقدر باید تحقیر بشه...

از روزی که با این دختر دوست بود تا قبل از عقدش، خانواده اش و همه دوستان و اطرافیانش بهش گفتن که این ازدواج مناسب نیست و نکن. از اون موقع، تمام سال ها تو تمام مناسبت ها و مهمونی ها در تلاش بود که به همه ثابت کنه که اشتباه نکرده و این زن مورد علاقه اش هست و از همه نظر مناسب...یکی دوسال اول هم با روابط اجتماعی خوب خودش و همسرش توجه و محبت همه رو جلب کرده بود، اما نگاه ها به اون و همسرش هیچ وقت از سر احترام نبود..و اون اینو حس میکرد..چیزی که اصلا همسرش نمی فهمید و نمیدید..همیشه همه اونها رو به چشم دوتا بچه میدیدن که آدم ها دانا و قابل اعتمادی برای معاشرت عای جدی نیستن....واسه همین دوستای مشترکمون من و همسرم رو برای صمیمیت و روابط خانوادگی و مشورت انتخاب می کردن و اونها بیشتر تو مهمونی و دورهمی و بگو و بخند دعوت میشدن...اینا چیزهایی بود که اون می فهمید ولی زنش نه..

به هم ریخته تر شدن شرایط خانوادگی همسرش مزید بر علت شد...کاملا احساس شکست میکرد...تو حرف های اول بعد از به هم زدن عروسیش، حتی جمله هایی می گفت که قبل از عقدش خانواده اش بهش گفته بودن..همسرش فکر می کرد با این 2-3 سال معاشرت و نزدیک شدن به دوستان و فامیل از یک طرف و جلب رضایت پدر و مادرشوهرش از طرف دیگه، همه اون کمبودها و اختلاف های فرهنگی و دیدگاه های اولیه نسبت به این ازدواج و از بین برده...فکر می کرد دیگه رندگیش و ازدواجش و همسرش هیچ مشکلی ندارن پس اگز برای رفع مشکلات خانواده اش ازش کمک بخواد اون با کمال میل انجام میده...نمی فهمید تمام این مدت شوهرش داست دست و پا میزد که به همه ثابت کنه که همسر من دختر زیبا و اجتماعی هست که برای من کافیه اما همیشه در درون خودش ناراضی بود...همیشه فکر می کرد اینکه همه خانواده همسرش و می شناسن و می دونن چه تفاوت سطح فاحشی دارن، نقطه ضعف بزرگیه..بعد همین نقطه ضعف، با دعوا و دادگاه و ...طلاق میگره و حتی توانایی اداره مالی خودش و هم نداره..از همه بدتر اینکه هیچ کدوم از این چیزها رو زنش نه اونموقع می فهمیده و نه الان..

من دقیقا نمی دونم چه شرایطی پیش میاد که اون و زنش تصمیم میگیرن پول عروسیشون و بگیرن و باهاش بقیه پولی که از رهن خونه برای مادرزنش مونده، یه آپارتمان کوچیک برای مادرزنش بخرن...فقط یادمه اون سال تابستون که رفته بودیم زادگاه، به طرز عجیبی اون و زنش اصرار داشتن که ما عروسی نمی خوایم بگیریم و همینجوری میریم سرخونه زندگی خودمون!!!!...الان که تیکه های پازل و سر هم میزنم می تونم بفهمم چه فشاری رو حس میکرده اون روزها..

اینکه خانواده ی زن یا مرد ممکن دچار مشکلات و بحران هایی بشن موضوع غیرقابل اجتنابیه؛ و اینکه حداقل ترین و ساده ترین انتظار از همسر، درک شرایط و کمک به حل مسائل در حد توانش هست...اما خانواده همسر اون، راه های دیگه ای برای حل مسائل خانوادگی و شرایط مالیش داشت...راه هایی که لازم نباشه دامادشون به پدر و مادر-ی که از اول با این ازدواج مخالف بودن و علت اصلی مخالفتشون و نامناسب و نابه سامان بودن خانواده این دختر می دونستن- رو بزنه و ازشون بخواد بهش پول بدن تا برای مادرزنش خونه بگیره..و بگه بابت این پول دیگه عروسی نمی خوام...هنوزم نمی فهم اون دختر یا هیچ درکی از شرایط خودش و دیدگاه دیگران نسبت به خودش و خانواده اش و دغدغه ها و فشارهای همسرش نداشته، یا طمع کرده که این بهترین و آسوده ترین راه برای خودش و مادرش هست.. 


احساس می کنم اون، از خودش عصبانیه که چرا این کارها رو کرد...و چرا پدر و مادرش پذیرفتن که این کارها رو بکنن...اینکه میگه تصمیمات و دخالت ها و حرف های دیگران باعث شده دیگه نتونم با این زن زندگی کنم، بیشتر خمشش از خودشه که چرا اجازه همیچین تصمیماتی گرفته و چرا اجازه همچین توقعاتی رو به اطرافیانش داده...


اما متاسفانه، این اعتراض ها و اعتراف ها و آگاهی هایی که الان از نقاط ضعف زندگیش بدست آورده، قوی تر و با اعتماد به نفس ترش کرده، اما عاقل تر نشده..برعکس؛ غد و لجباز شده..اگر در تمام این سالها در برابر خاسته های خانواده همسرش به دلیل ضعف و نیازشون و در برابر خانواده خودش، به خاطر کمک ها و حمایت هایی که ازشون می گرفت، به افراط سر خم کرده...الان در برابر همه یاغی شده...نه خودش می تونه تحلیل واقع بینایه ای از شرایطش داشته باشه، نه اجازه میده هیچ کس حتی باهاش حرف بزنه..ظاهرن که خیلی خوشحال و راضی و خندانه و همه جور برانامه تفریحی رای خودش داره، ولی تا چندکلمه باهاش حرف می زنن از زمین و زمان معترضه که من قربانی هستم...


....شرایط خوبی نیست...حداقل توی دو دو تا چارتای عقلی من که شرایط خوبی نیست...اما این اتفاقات بهم نشون داد که همه چی دو دوتا چارتا نیست..گاهی نمیفهمی که چی میشه که دودوتا یهو میشه 5 تا!!...واسه همین مثل قبل نگران نیستم و مثه سالهای قبل تمام زور و ذهن و منطق و تلاشم و برای تغییر شرایط به کا ر نمی گیرم...ترجیح میدم که به قضایا فکر کنم، تحلیل کنم...اما اقدامی نکنم...شرایط رو همیشه نباید ساخت، گاهی باید منتظر بود بقیه  بسازن!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مینو شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:18 ق.ظ

ممنون بابت نوشتن این قضیه
من به شخصه خیلی چیزا دارم یاد میگیرم و فکر میکنم راجبشون. هرچند برای خود این دو نفر و خانواده ها سخته ولی بیان شما ماها کلی تجربه س و مهم
بازم تشکر

واسه خود منم خیلی تعریف های جدید و بوجود اورد...خیلی از جنبه های جدید زندگی رو بهم نشون داد..

امیدوارم همه به چیزی که بهشون آرامش میده برسن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد