زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

شمارش معکوس 1

اولین باری که دیدمش بیشترین چیزی که به چشمم اومد زیباییش بود..پوست سفید خامه ای، چشم های درشت و بادمی قهوه ای، لب های خوش فرم و برجسته.قد متوسط با پاهای بلند و شونه ها و دست های باریک و کشیده..خنده های بلند و از ته دلش همه آدم های اطرافش و به خنده می نداخت..خوش اخلاق و خوش برخورد و همیشه شاد....


اوایل دوسش داشتم...باور کرده بودم که خیلی مهربونه..تو بدست اوردن دل همه واقعا مهارت داشت...اینقدر دورت می چرخید و تو کارها بهت کمک میکرد و همه جا هوات و داشت و واسه هرچی که لازم داشتی به فکرت بود که واقعن عاشقش می شدی..

  

کم کم متوجه شدم که به آدم هایی که برای دوست داشته شدن یا جلب توجه، محبت می کنن، نمی گن "مهربون"؛ میگن "مهرطلب"...این آدم ها حساب شده محبت می کنن..فرق اون با مادرش تو این بود که هم از مادرش بسیار زیباتر بود و این باعث می شد رفتارهاش خیلی شیرین به نظر بیاد و به دل بشینه و هم اینکه گاهی جوگیر می شد و حساب از دستش در می رفت!!!واسه همین درست تو لحظه ای که فکر میکردی شناختیش و این محبت ها رو داره حساب شده انجام می ده یه دفعه یه کاری یه حرفی از روی سادگی میزد یا انجام می داد که به همه شناختت شک می کردی...

تو بعضی چیزها اینقدر پدرسوخته و آب زیرکاه بود که حرصت و در میاورد و بعد تو یه سری حرفا و رفتار ها خیلی خیلی به نظرت ساده و احمق میومد...


شاید آی کیوش پایین بود...واقعا از توصیف دقیقش عاجزم!!!شخصیت منحصر به قردی بود...

قبلن یه بار تو توصیفش گفته بودم که "مکرش" از "عقلش" جلوتر حرکت می کنه....فکر کنم این دقیق ترین تعریفم ازش باشه...اینقدر نقشه میریخت و شاخک هاش همه جا کار می کردن و چشم و گوشش همه جا می چرخید و از همه جزئیات باخبر بود که از کلیات غافل می شد...کاملن حواسش بود که فلانی داره با تلفن حرف می زنه و از صحبت ها حدس می زد که کی اونور خط و موضوع راجع به چیه و همزمان با من یکه به دو می کرد که قلان کار و بکنیم یا قلان کار و نکنیم و در آن واحد حواسش به اون یکی بود که چه لباسی پوشیده و چه جوری به یکی دیگه نگاه کرده و منظورش از اون نگاه چی بوده!!!اما حتی یه لحظه حواسش نبود که شوهرش داره چه کتابی می خونه، یا سریال با چه مضمونی میبینه و چرا این سوژه ها و این موضوعات و این مضمون ها براش جالبه و چرا با این شخصیت با این ویژگی ها احساس هم ذات پنداری می کنه....


مدت ها بود که ما می فهمیدی که شوهرش سر و گوشش می جنبه...مطمئنم که خودش هم می دونست ولی فکرش و هم نمی کرد این شیطنت ها تا کجا بوده...پیش خودش فکر می کرد حالا با دوتا از دوستاش بره بیرون یه چرخ بزنه مگه چی میشه..چون همه بابت ازدواج تو 19 سالگی بهش هشدار داده بودن که این پسر سنش کمه و ممکنه بعدن پشیمون بشه، انگار عامدانه می خواست به شوهرش فرصت بده که هرچی شیطنت دلش می خواد انجام بده تا یه وقت اون و باعث و بانی "جوونی نکردن" ندونه..


تو توچال هم وقتی شوهرش یه دفعه تصمیم گرفت از بانجی جامپینگ بپره، تنها کسی که تشویقش می کرد اون بود...بعدم با خوشحالی بهم گفت که من و شوهزم چون تو سن کم با هم ازدواج کردیم دلمون می خواد این ازدواج هیچ چیزی از آزادی های جوونیمون و کم نکنه...من تو همه چیز باهاش پایه ام و اجازه همه کاری بهش می دم که فکر نکنه ازدواج محدودش کرده!!!منم بهش گفتم پس اگه زنم خواست میری براش خواستگاری؟!!یه لبخند کج با یه چشمای نیمه بسته بهم تحوبل داد که یعنی برو بابا چرت نگو!!


وقتی شوهرش تصمیم گرفت بره باشگاه و هیکلش و ماهیچه ای کنه، وقتی عینکش و برداشت و چشمم و عمل لیزیک کرد، وقتی ظاهرش و لباس پوشیدنش و عوض کرد وقتی سلیقه خریدش عوض شد و خودش برای خوش لباس می خرید...توی همه اش بیشترین حامی ش بود..حتی رضایت مادر و پدر شوهرش و برای عمل لیزیک چشم اون گرفت..غذاهای نشاسته ای و تقویتی رو برای ماهیچه ای شدن شوهرش خودش درست می کرد...یادمه تو تایلند وقتی  از قایق های دونفره (کایاک) پیاده شدیم بهش گفتم پاروزن قایق ما دست زده رو شکم برجسته شوهرم و گفته اووووممم!!نایس!! و خندیدم..به یه افتخاری نگام کرد و گفت پارو زن قایق ما دست زده به ماهیچه های بازوی شوهرم و گفته اوووووم!!پاورفول!! یه جوری خندید که یعنی خاک تو سرت حسودیت بشه!!!



نظرات 1 + ارسال نظر
پدرام چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام
مامنتظر دومیش هستیم ، هیچ جا نمیریم همینجا هستیم

البته میشه حدس زد ادامه کار رو


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد