زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

نارضایتی

هر ادمی توی زندگیش از چیزهایی ناراضی هست و از موضوعاتی شکوه می کنه. نارضایتی و گله کردن از وضع موجود به تنهایی نه مضره و نه قابل سرزنش؛ چون آدم ها تنها از چیزهایی گله می کنند که تصور می کنند قابل تغییر هست. مثلا اگر یه بشقاب از دست ما به زمین بیفته ما از همه چیز، از لیز بودن انگشتانمون تا سرامیک کف آشپزخانه، شکوه می کنیم بجز جاذبه زمین که اصلی ترین دلیل سقوط اشیاء هست. علت اینه که ما جاذبه رو به عنوان موضوعی جبری پذیرفتیم و تصوری برای تغییرش نداریم پس نه بهش فکر می کنیم، نه از حضورش ناراضی هستیم و نه به کسی شکایت می کنیم.

پس ناراضی بودن و گله کردن به خودی خود به این معنا است که ما شرایط موجود رو قابل تغییر می بینیم و خودمون رو شایسته شرایط بهتر و بالاتر از شرایط موجود می دونیم. اینکه کسی ارزش های خودش و بیشتر از شرایط حالش بدونه و ناراضی باشه باز هم موضوع اشتباه و یا قابل سرزنشی نیست. انچه باعث میشه نارضایتی و شکوه از شرایط زندگی، تبدیل به غر زدن و استیصال بشه یا موجب ایجاد تغییر و تحول، نوع واکنشی هست که ما نسبت به نارضایتی هامون از زندگی نشون می دیم.

  

برای رسیدن به تغییرات و خواسته ها باید دست به اقداماتی زد که چون این اقدامات خالی از ریسک نیستند و می تونند هزینه های در بر داشته باشند، بعضی افراد از انجام اونها سرباز می زنند و تنها به شکوه گذاری بسنده می کنند. اینها افرادی هستند که معمولا اطرافیان از شنیدن درد و دلشون فرار می کنند و همیشه با ترحم و تاسف از اونها یاد می کنند.

اما کسی که به این بلوغ فکری رسیده که تنها عامل تعیین کننده سرنوشت من باید خودم باشم و دیگر عوامل باید مقابل اراده و خواست من تسلیم بشن، شروع به اقداماتی برای تغییر شرایط خودش می کنه.­­­­­ این اقدامات بسته به علت قرارگیری فرد در شرایط نارضایتی می تونه احساساتی مثل غم، تنفر، اضطراب و یا خشم رو درش بوجود بیاره. وقتی احساس می کنی شرایط فعلی حاصل ناآگاهی، نادانی و یا خودخواهی نزدیکان و عزیزانت بوده، عمیقا غمگین میشی؛ وقتی می بینی شرایط موجود حاصل تغییرات و پارامتر های مثل جامعه، مذهب یا طبقه اجتماعی بوده، پر از اضطراب میشی و وقتی فکر می کنی این شرایط ناراحت کننده نتیجه اشتباهات و نادانی ها و نادانسته های خودت هست، سراسر خشم میشی و اگر کسی از این نادانی و اشتباهاتت سوء استفاده کرده باشه تنفر و انزجار بیشترین حسی هست که احساسش می کنی.

شرایط تو، خشم از نادانی های و اشتباهات خودت، انزجار و تنفر از سوءاستفاده های دیگران و غم و اندوه از ندیدن ها و خودخواهی های نزدیکان و عزیزانت رو برات بوجود آورده. این حجم از احساسات منفی رو وقتی با خودت حمل می کنی با کوچکترین تلنگری منفجر میشی...با کمترین تلاطمی گم میشی...با دیدن ظریفترین برخورد نامناسبی قلبت فشرده می شده و فکر می کنی چرا؟ چرا مستحق این همه ناکامی و سوء استفاده بودی؟؟

پسر خوب، اشتباهات و ناکامی ها، اتفاقاتی نیستند که اگاهانه برای آدم ها رخ بدن...که اگه هر کس از اشتباه بودن کاری که در حال انجامش هست آگاه بود که اصلا انجامش نمی داد!! اینکه ما خودمون و در شرایط خطر و یا معاشر با آدم های نامناسب قرار ندیم همیشه قابل اجرا نیست...اینکه انتظار داریم پدر و مادرهامون همیشه اگاه ترین افراد زندگیمون باشن و ما را برای گرفتن بهترین و صحیح ترین تصمیمات راهنمایی کنن همیشه برآورده نمیشه. اونها هم انسانن و مثل همه ضعف ها و اشتباهاتی دارن.

اما ما خودمون بیشترین مسئولیت رو توی تصمیمات اشتباهمون داریم؛ از اون لحظه ای که می فهمیم اشتباه کردیم، اما بازم به راهمون ادامه می دیم. خود فریبی می کنیم، سعی می کنیم با اشتباهات بزرگتر اشتباهات قبلی رو کمرنگش کنیم و آگاهانه از فکر کردن به راه حل مشکلات و شرایطمون طفره می ریم. این عکس العمل ها هر دلیل و توجیهی که داشته باشه، نتیجه اش عمیق تر شدن و وسیع تر شدن دامنه اشتباهات و مشکلاتمونه. زمانی هم که تصمیم میگیریم به جای پاک کردن صورت مسئله ها و بوجود اوردن مسائل جدید، خود مسئله رو حل کنیم، بیشترین خشم رو از همین دوران ها و سال های مدارا کردن ها و چشم بستن ها و فکر نکردن ها داریم.

راه تخلیه خشم داد زدنه، راه تخلیه تنفر فحش دادنه، راه تخلیه غم گریه کردنه. هیچ کدوم از این راه ها نه جای خجالت داره و نه سرزنش! ولی این راه ها، همه تخلیه های لحظه ای هستن. حمل کردن مدام خشم و تنفر و غم  نتیجه ای جز تخریب و آسیب روانی برای خودت نداره...بشین و با خودت و تمام احساساتت کنار بیا :

-         با آدم هایی که ازشون خشمگینی...که فکر می کنی می تونستن برای گرفتن تصمیم بهتری کمکت کنن و نکردن، که فکر می کنی حتی تصمیم های اشتباهی به جات گرفتن، خودشون چقدر تو زندگی خودشون تصمیم های درستی گرفت؟ چقدر از زندگیشون راضین؟ چقدر خوشبختن؟...خشم، گرفتن انتقام تصمیمات اشتباه دیگران، از خودمونه...یه نفس عمیق بکش و از توی ذهنت رهاشون کن...زندگی رو نمیشه برگشت و درست کرد، ولی میشه با شناخت درست از توانایی ها و آگاهی های آدم های اطرافمون، از حالا به بعدش رو درست زندگی کرد...

-         با آدم هایی که ازشون متنفری....که فکر می کنی توی گیج ترین و ناآگاهانه ترین شرایطت بیشترین سوء استفاده رو ازت کردن...که فکر می کنی تمام مداراها و چشم بستن ها و کوتاه اومدن های تو رو پای زرنگی ها و زیرکی ها و توانایی های خودشون گذاشتن...یکم از شرایط احساسیت نسبت بهشون فاصله بگیر و از دور بهشون نگاه کن؛ کارهایی که کردن، تنها راهی بوده که برای زندگی کردن بلد بودن!!!اون آدم ها راه دیگه ای برای زندگی به جز زرنگی و سوء استفاده از احساسات دیگران و دروغ و تظاهر بلد نیستن...فقر و ناتوانی مالی و یا حتی پایین بودن سطح اجتماعی هیچ کدوم باعث سرشکستگی نیست، اما نداشتن عزت نفس و حرمت ذات، پایین کشیدن دیگران برای بالا بردن خودشون، کلاهبرداری به اسم زرنگی و تظاهر و دروغ به اسم آبروداری، هم قابل سرزنشه و هم قابل انزجار...نفرت و خشم و انتقام هیچکدوم سال هایی از عمرت که بخشی رو ناآگاهانه و بخشی رو آگاهانه و از سر استیصال در اختیارشون گذاشتی بر نمیگردونه...ازشون فاصله بگیر و فکر کن به بیماری بودن..مثه سرطان...سال ها درگیرش بودی و الان درمان شدی...سعی کن برات فقط یه خاطره بشن..مثه زمین خوردن های بچگیمون که باعث شد یاد بگیریم راه بریم...گاهی اینقدر محکم زمین می خوردیم که دست و پامون میشکست، درد میکشیدیم، روزها و ماه ها، ولی آخرش خوب می شدیم و با احتیاط بیشتر قدم بر می داشتیم...دردی که ما رو نکشه، حتما قوی ترمون میکنه.

-         با خودت، که گاهی اینقدر غمگین میشی که تمام خستگی و استیصال و تنهایی این سال ها رو یه جا حس میکنی و قلبت مچاله میشه و نفس نمی تونی بکشی...گاهی اونقدر خشمگین میشی که فقط می خوای تنها باشی و به نفرت و خشمت از بقیه فکر کنی...مهمترین راه تمام شدن این ماجرا کنار اومدن با خودته..مطمئنم دیگه الان خودت هم می دونی که پیدا کردن مقصر دردی از تو دوا نمی کنه....وقتی یه زخم کوچیک تو بدن ایجاد بشه، ممکنه فقط یه ذره درد و یه کم سوزش داشته باشه، اما اگه ازش غافل بشی، عفونت میکنه. اگه بازم اهمیت ندی و سعی کنی بهش فکر نکنی عفونتش گسترده میشه. گاهی به اون زخم کوچیک اینقدر دیر میرسی که ممکنه حتی لازم بشه قطع عضو کنی...گذشت سال های زندگیت مثل قطع عضو ناراحت کننده است، دردناکه. ممکنه تا مدتها  گریه تا ماه ها سوگواری کنی...ولی بازگشت نداره. این روزهایی که داره به سوگواری و غم چیزهای از دست داده می گذره هم خودشون روزهای زندگیت هستن. قرار نیست بخشی از سال های جوانیت و به اشتباه از دست بدی و بخش دیگه اش و به خاطر غم انجام اون اشتباه...

محیطت و عوض کن، ادم های دور و برت و عوض کنه. افکار تو میانگین افکار 5 نفر نزدیک بهت هست. سعی کن نزدیکانت ادم های سالم و موفقی باشن؛ سالم یعنی آدم های که شادن و مهمونی میدن و مهمونی میرن و میگن و میخندن. آدم های موفق یعنی آدم هایی که می دونن از زندگیشون چی می خوان برای رسیدن به خواسته هاشون از هیچ تلاشی دریغ ندارن و از هیچ ریسکی نمی ترسن. برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت ضعیف پا مال است

مطمئنم که گفتنش راحته و انجام دادنش سخته، اما بیشترین کسی که می تونه برای گذروندن این بحران روحی-عاطفی کمکت کنه خودتی پسر.

عدالت، برای هیچ چیز و هیچ کس مطلق نیست...چرا بعضی آدم ها تو آفریقای فقیر و محروم به دنیا میان و بعضی ها تو سوئیس و نروژ؟! چرا بعضی ها پدر و مادر دانشمند دارن و تحصیلکرده می شن و بعضی ها تو خانواده دزد و جانی به دنیا میان و قاتل میشن؟!! عدل به معنی داشتن شرایط مساوی و مشابه نیست، عدالت یعنی متناسب بودن شرایط و توانایی ها...من عمیقا باور دارم که آدم ها همیشه توانایی تغییر شرایطشون و دارن و فقط برای بالفعل رسیدن این توانایی نیاز به اراده دارن و این چیزی هست که تفاوت بین زندگی ها رو بوجود میاره.

پس به جای صرف انرژی برای حمل احساسات منفی، تمرکز و توانت رو برای قوی کردن اراده ات بذار. هروقت که دوباره تمام احساسات منفی جمع شدن، بدون هیچ دغدغه ای بشین و تخلیه شون کن، ولی بعدش بلندشو و بگو "خودم جمعش میکنم نه از روی استیصال یا خشم، نه چون فکر می کنی تنهایی و همراه و دوست داری نداری، نه! چون ارزش ها و شایستگی های خودت و شناختی و می دونی که باید به جایگاهی که لیاقتش و داری برسی. مطمئنن سخته و زمان بر...ولی غیر ممکن نیست. مطمئن باش این روزها هم می گذره و یه روز برات خاطره میشه...مثه همه خاطره های بد که سخت گذشت، ولی گذشت و امروز حتی فکر کردن بهش هم دیگه اونقدر ناراحتت نمی کنه....

وقتی که گرفتار طوفان های روزگار شدی

انگاه که نه پای رفتنت ماند و نه تاب ایستادنت،

بنشین و صبر کن

تندبادهای زمانه را زمانیست،

می گذرند و می گذارنت که برخیزی

مهم آن است که برای برخاستن آماده باشی.....

نظرات 3 + ارسال نظر
پدرام جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:35 ب.ظ

صبا شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:44 ب.ظ

عاشقتم

مونا یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام عسل جون،وبلاگش رو خوندم. حس کردم داری این جملات رو به من میگی. واقعا ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد