زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

بی حوصلگی

دوتا پست نصفه دارم با یه مغز به شدت درگیر....

فعلا حوصله نوشتن ندارم...حتی حوصله کامل کردن پست هام و ندام...

با صمیمی ترین دوستم بحثم شده...بسیار بسیار ازش دلخورم...عصر دارم میرم خونشون برای مذاکره نهایی...

از یه طرف دلم می خواد برم باهاش یه دعوای حسابی کنم...از رف دیگه دلم می خواد برم لبخند بزنم و وانمود کنم اصلا ناراحت نیستم و قضیه تموم بشه....

کلافه ام.....

نظرات 2 + ارسال نظر
بنفشه جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:29 ب.ظ

چی بگم!

دستت به کار افتاد؟!

سلام دوستم
نه عزیزم...امروز خیلی عصبانی بودم دستم هم حسابی افتاده بود رو درد پدرم و درآورد
هفته دیگه هم می رم فیزیوتراپی تا آخر هفته دکتر بگه جراحی می خواد یا نه

پدرام جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام
انگار گرمای هوا باعث شده ما آدمها هم زودتر داغ کنیم
انشاا... مذاکره نهایی ختم به خیر بشه
ولی اگر فکر میکنید حق با شماست زیادی امتیاز ندید

چقدر خوبه که تو همیشه تو کامنت گذاشتم آرومی...یا نمی دونم من اینجوری حس می کنم...مچکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد