زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

چند هزار معادله و چند ملیون مجهول!

خوبم..آرومم و روزها می گذره...وقت مشاوره ام و کنسل کردم. اینجا تازه اومدم و دلم نمی خواد همین اول کار بگم که مرخصی می خوام یا دیرتر میام..مشاورم هم فقط یکشنبه ها مرکز مشاوره میاد و منم شنبه تا دوشنبه اینجام..

کلا افراطی شدم..تو همه چیز...نمی دونم چرا..شایدم بدونم..اما صفر و یک دیدن همه چیز بیشتر خودم و اذیت می کنه...البته گاهی به پر و پای بقیه هم می پیچم تا بی نصیب نمونن!!!اما بیشتر خودمم که اذیت میشم..

یه چیز جالب اینکه تو شرایط آدم های مثل من، اگه فرض کنیم که واقعا درست تشخیص دادم دوقطبی هستم، خواب کافی و عمیق از همه چیز مهمتره!! وقتی از شرکت می رم خونه و یه ساعت می خوابم...اینقدر آروم میشم که خودمم باورم نمی شه..حتی غذا درست می کنم و خونه جمع و جور می کنم و ساعت 11-12 آروم میرم می خوابم...اینقدر آروم و بی سر و صدا میشم که همسرم هی دورم می چرخید و می خواست به حرفم بیاره!!!حتی وقتی شب بخیر گفتم و رفتم خوابیدم اومد تو اتاق پیشونیم و بوسید و پرسید چیزی واسه فردا نمی خوای!!!!

آدم ها وقتی مظلوم میشن انگار دوست داشتنی ترن...ولی واسه من نیستن!!! دادشم همیشه مظلوم بود و من همیشه از دستش عصبانی بودم که چرا اینقدر ساکته..که چرا نمی تونه بجنگه و داد بزنه و حرف هاش و به کرسی بشونه...اما انگار –حداقل همسر من- آدم های مظلوم و بیشتر دوست داره..وقتی مریض میشم هم همینجوری میشه..دور و برم میچرخه و سعی می کنه همه کاری بکنه...لابد این همون بحث غریزه و احساس نیاز به حمایت و لذت از تسلطه...اما من واقعی من که اینجوری نیست...جالب تر این که توی دوران آشناییمون واسه همه چیزهایی که الان هستم و بابتش سرکوب میشم و نصحیت میشم، اون موقع تحسین و تشویق می شدم..همسرم ار بحث کردن با من لذت می برد و همیشه میگفت از این روحیه مستقل و حرف ها و آرزوهای جسورانه من خوشش میاد اصلا همین چیزها باعث ازدواجش با من شده...

میگن زنها به این امید ازدواج میکنن که مردها تغییر کنن و مردها به این امید که زن ها تغییر نکنن و عکسش اتفاق می افته...واسه من و همسرم عکس نقیضش اتفاق افتاده!!!یعنی من تغییر نکردم اما اون می خواد که من تغییر کنم و اون تغییر کرده اما من می خوام همونی بشه که قبلا بود.....

انسان  به تنهایی موجود پیچیده ایه...وقتی دنیای پیچیده اش رو با یکی دیگه تقسیم میکنه و از اون سخت تر، می خواد که این دنیا رو با نیای پیچیده یکی دیگه تطبیق بده...زندگی میشه چندهزار معادله و چند ملیون مجهول!!..حل نشدنیه.......

نظرات 11 + ارسال نظر
سهی سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:53 ق.ظ

کاش پست قبلیت را رمز دار نمی کردی. خونده بودم و دوستش داشتم. شما حداقل بیان قوی داری و من متاسفانه نمی تونم حرفمو روشن بزنم و این فقط همسرم نیست که حرفامو نمی فهمه.
و در مورد این روزهات، فشار کار و هورمونهای زنونه هم کم بی اثر نیستند.
این نیز بگذرد شاید فکر کردن به این مسائل تو شرایط بهتر نتایج دیگری داشته باشه

ممنونم دوستم...
متاسفم که تو هم این مشکلات و داری..
آره جدیدا خودم هم حس می کنم هورمون ها زیادی دارن نوسان می دن به حالم...نمی دونم چرا

ایمیلت و چک کن

بنفشه چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام رفیق
پست طولانی مینویسی بعد یهو رمزی میکنی!؟ چه خبره!؟ این پستت هم که نیمه اولش یه قسمت +18 داشت من نخوندم ! موفق و موید باشی خلاصه!
قضیه سرکار رفتن چی بود؟! مگه فقط تدریس نمیکردی؟ یعنی شرکت هم میری آیا؟! میشه پولاتو بدی من واست نگه دارم؟
تو این گرما یه چیز خنک نمیچسبه آیا؟

سلام دوستم
تدریس که تابستون تعطیله...ما چون فقیریم مدرسه مون که تعطیل میشه تابستونا میریم یه جا کار میکنیم که خرج خانواده در بیاد!!!!!!!

پول هام و به تو نمی دم ولی اسم اون بانکی که پول هات و توش گذاشتی بده لازم دارم

چرا می چسبه...بذار سرم خلوت بشه خبرت می دم

دردونه جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:59 ق.ظ http://dorrrdoone.blogfa.com/

خو منم رمز می خوام!
زود باش رمزو بده!
مرده ی این عنوان هات هستم خانم دکتر!!!


بنفشه شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:05 ب.ظ

کجاااااااااااااااااااااااااااااایی رفیق دکتره !!؟

همین دوروبرا زیر سایتون

بنفشه شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:18 ب.ظ

آبجی عنوان این پست به کم یه جوریه ها ! ادیت میخواد!

چشه مگـــــــــــه؟؟!!

بنفشه دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:24 ب.ظ

آخ جون پس پول و پله زیاد داری تابستونا! آخ جون خوراکی! ببین منو نبردی من رفتم جذب غریبه ها شدم که آب هویج بهم بدن! ببین! نچ نچ نچ!
این دردونه کیه؟! نکنه دوست جدید پیدا کردی هان هان؟! پس من چی؟!!


پول و پله رو خوب اومدی!!!تو این گرما هفته ای 3-4 روز می رم ته ته اش اندازه پول توجیبی که مامانم الان به خواهرم می ده در میارم...واقعا این بود آرمان های ما از درس خوندن؟؟؟واقعا کار کار که می گن اینه؟؟عایا واقعا من نباید برم تو خونه واسه مامانم کار کنم؟؟عایا نه؟؟!!
دردونه تو یکی از نظرات یه فایل صوتی از سخنرانی های دکتر.حبشی رو پیشنهاد داده بود که گوش کنم..منم گوش کردم اینقدر تند نوشتم که خودم الان دوباره خوندم خجالت کشیدم!!واقعا خدا چرا اینقدر زبون من و تند خلق کرده؟؟؟لابد یه منظوری داشته دیگه..بیهوده که آفریده نشدیم

بنفشه سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:15 ب.ظ

ببین هی طولش دادی ماه مبارک شد! آب هویج من کــــــــــــــــــــــــــــــــــو!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟
کشش شدیـــــــــــــــــــــــــــــد لــــــــــــــــــــــــــــپ

لپم نکـــــــــــــــــــــــــــش..یه بار دیگه دست به لپم بزنی دعا می کنم شرکتتون ورشکست کنه

حالا یه برنامه افطار تا سحر می ذارم

بنفشه جمعه 6 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:02 ب.ظ

زنده ای آیااااااااااااااااااااا؟؟!

مرده بودم/زنده شدم/گریه بودم/خنده شدم/دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم!!

بنفشه سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:47 ب.ظ

نویسنده مطلب
نویسنده مطلــــــــــــب!
رمز میخوام

حدس می زدم بردی گذاشتی تو بانک
نمی دم بهت تا یاد بگیری رمز دوستات و همونجایی نگه داری که اون سنگ شرف شمس و نگه می داشتی

بنفشه سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:12 ب.ظ


آخه رمزتو تو کامپیوتر سرکارم سیو نکردم!

کار خوبی کردی ولی تو موبایلت می تونی سیو کنی

بنفشه چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:45 ب.ظ

ما فقیرا صفحه گوشیمون به اندازه ناخونمونه! با این صفحه کوچیک مگه میشه ابنترنت رفت که وبلاگ بری و رمزم سیو کنی!؟ هــــــــــــــــــــــــــی! امان از بی پولی! راستی هتل چیه؟!

اون پولایی که کذاشتی تو بانک و یکمش و بردار برو موبایل بخر
هتل لاله کندوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد