زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

اعترافات: شخصیت دو قطبی

گاهی فکر می کنم شاید منم دچار اختلال شخصیت دو قطبی هستم...اگر نبودم که اخیرا قطعا دچارش شدم...تغییر حالات روحیم هر روز شدیدتر میشه...پریشب ساعت ها با همسرم بحث کردم که اگه اونم نیاد من حتما فرصت مطالعاتی رو میرم و هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه جلوم و بگیره...دیشب آخزین باری که ساعت و نگاه کردم 4:35 دقیقه بود و هنوزم خوابم نمی برد چون داشتم فکر می کردم که 6-7 ماه هم بریم و همسرم و هم به زور ببرم و بعد اگه برگردیم سر خونه اول چی؟؟بازم بریم تو همین دانشگاه های در پیت درس بدیم یا ته ته اش بریم تو یه شرکت کار کنیم و ماهی 1-2 تومن بگیریم...خوب اینو که همین الان هم می تونیم داشته باشیم...باخودم فکر می کردم که کاش بیخودی اینقدر دستو پا نزنم و همسر رو هم کلافه نکنم و به همین چیزی که هست قانع بشم و یه زندگی متوسط و بپذیرم....

نمی دنم تا حالا شده دلتون بخواد یه چیزی محکم بزنید تو سرتون تا مغزتون shut down کنه و بتونید بخوابید؟!!شب ها اصلا مغزم خاموش نمی شه..فکرها همینطوری تند و تند میان تو مغزم...

به شدت احساس تنهایی  می کنم...دیروز دوستم یه جوک گفت، اینقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد و همه با تعجب نگام می کردن که اونقدرها هم خنده دار نبود...امروز ظهر داشتم ظرف ها رو می شستم همینجوری بی اختار اشک هام پایین میومد و نمی دونستم اصلا واسه چیه؟؟!!

 

اخبار بد و یادم رفت براتون بگم:

  

-برادرشوهر واسه دکتری دعوت به مصاحبه شده دانشگاه آزاد علوم تحقیقات تهران!!!به شدت هم پیگیره که بیاد مصاحبه و میگه رتبه اش 5 شده و حتما قبول میشه...حالا اگه قبول بشه از همه طرف واسه من عقوبت داره:


1- ترمی حداقل 7-8 میلیون هزینه اش میشه منهای هزینه رفت و آمد و غیره...اونوقت خانواده شوهر که با کمال میل از این هزینه استقبال کردن در ازاش واسه ما چیکار می کننن؟؟؟؟اصلا ما به ازاء داره؟؟یعنی ما هم باید بگیم به اندازه هزینه دانشگاه اون به ما پول بدن؟؟اینا یه کادو قبولی دکتری می خواستن بهمن بدن با چنان منتی و نارضایتی دادن که انگار از جونشون کنده شده بود...اونوقت حالا از خوشحالی در پوست خودشون نمی گنجن که پسر نازپرورده و تنبلشون و با 50-60 میلیون واسش عنوان دکتری بخرن!!از همین الان تو خونشون جشنه...جاریم اون هفته اومده بود تهران اصلا یه جوری حرف می زد و از دکتری خوندن و اینا می گفت انگار من و همسرم سیکلیم و تنها فرد بشر که در بهترین دانشگاه دنیا تازه اونم قراره دکتری بخونه شوهرشه و اصلا..............وای....گفتنی نیست حرف هاش، اداهاش دیدنی بود و حرص خورن های من..اینقدر باهاش یکه به دو  کردم که دیگه داشت دعوامون میشد...دختره بی اصل و نصب تازه به دوران رسیده برگشته میگه: طفلی شوهرم واقعا حقش بود دکترا بخونه چون از خیلی ها باهوش تره ولی خرخون نیست....یعنی واقعا خودم و کنترل کردم پا نشم بزنم تو دهنش آخه خاک بر سر تو که یه لیسانس زبان از دانشگاه آزاد پاره وقت دوقوزآباد گرفتی نمی خواد سنجش هوش کنی...............والا به خدا نه سرارسری و نه آزاد و نه هیچ مدرک تحصیلی واسه ارزش گذاری آدم ها اعتبار نداره ولی نمی دونم چرا تجمل من مقابل آدم هایی که بیشتر از حدشون ادعا می کنن اینقدر پایینه....

2-حالا نم دونم برنامه اش اینه که بیاد خونه ما؟؟بعد زنش چی میشه؟؟اینا قرار بود شهریور عروسی کنن؟؟اگه بخواد هرهفته بیاد برگرده یعنی به مدت چهارسال هفته ای سه روز اینجاست؟؟؟؟!!هفته ای سه روز من مهمون دارم؟؟؟...به هر حال اینجا خونه به نام پدر و مادرشه و شوهر منم برادرشه من نمی تونم بگم نیاد ولی آخه زندگی من چی میشه؟؟؟


3- حالا یعنی اگه بخوان رعایت ما رو بکنن و بگن واسه این دوتا هم خونه میگیریم بیان تهران دیگه ته بدبختی من شروع میشه...این دوختره پر رو 2 هفته پیش که می خواست بیاد تهران به تمام دوستای، اونایی که حتی یه بار تو عمرش دیده زنگ زده بود که آی من دارم میام و دوست دارم ببینمتون و برنامه بذاریم و اینا....حالا اگه بخواد تهران خونه بگیره که دیگه اوضاع داریم واسه رفت و آمد و مهمونی دادن و فضولی هاش تو معاشرت های من...... 


4- دولت اینقدر پول کم آورده که واسه فرصت مطالعاتی دیگه ارز به همراه تعلق نمی گیره...یعنی همسر من اگر بخواد با من بیاد باید با هزینه خودش بیاد یا واسه پست دکتری اقدام کنه...با هزینه خودش که باید به پدر و مادرش بگه و اون اصلا اگه از گرسنگی بمیره هم به کسی رو نمی زنه...فقط برادرشوهر و جاری عزیزم! بسیار ریلکس به مادرشوهر و پدرشوهرم میگن که ما ماشینمون دیگه قدیمی شده و می خوایم زانتیا بخریم و ظرف یه هفته همه چی فرا هم میشه!!اونوقت من به شوهرم میگم تو ورخدا حداقل یه ماشین دنده اوتوماتیک بگیر پدر زانمون در اومد تو این شهر...میگه من که ندارم و غزت نفسشون! هم اجازه نمی ده به کسی بگه که کمکش کنه...من موندم ایشون عزت نفشس چسبیده به سقف صداش در نمیاد، مادرشوهر و پدرشوهر من چشماشون کجاست که این تفاوت ها رو نه تنها نمی بینن بلکه تمام حواسشون اینه که مبادا جاری و برادرشوهر نسبت به احساس کمتر بودن بکنن و اگر حرفی از جانب ما زده بشه که به اوناها این احساس رو بده تا یه ماهی با ما قهر می کنن....وایییییییییی....یعنی هی اینا رو می نویسم هی یه چیزهایی یادم میاد می خوام سرم و بزنم تو دیوار...از وقتی من و همسر دکتری قبول شدیم دوستامون ما رو توی جمع گاهی به شوخی دکتر صدا می کردنن..یکی دوبار که اینکار و کردن چنا جاری عکس العمل نشون داد که ما ساعت ها نصیحت شدیم که تن آدمی شریف است به جان آدمی و این لقب ها نباید به کار بره...یعنی دلم می خواد برادرشوهر دکتری قبول بشه و فقط یکی به این عنوان صداش کنه...اونوقت...هیچی...اونوقت هم هیچی نمی شه...فقط من میام پیش همسرم داد و بیداد می کنم اونم در سکوت گوش می کنه و آخرش میگه: بله می دونم، حق با توئه...منم که دیگه همه انرژیم و با داد زدن خالی کردم می شینم زار زار مثه بدبخت ها گریه می کنم........


خوب!!دیدین همه بدبختی ها من مثه یه دایره است...از یه جا شروع میشه و به همون جا هم ختم میشه!!!این فشارها کنارش تماس های مادرشوهره که چرا به فلانی زنگ نزدین تسلیت بگین و چرا تعطیلات نمیاین زادگاه و چرا زنت به داداشت زنگ نزده تبریک بگه...از اونطرف مامانم که فلانی زاییده برو دیدنیش و به خاله ات زنگ بزن احوال پرسی کن و به داییت زنگ بزن عید و تبریک بگو و از همه جالب تر امروز صبح که میگه می تونی بری واسه من پرده بخری؟؟؟!!


........فردا صبح دارم میرم یه شرکت مصاحبه بدم...امیدوارم خوب پیش بره......

.........غر غر کردن و دردل کردن چه کلامی و چه نوشتاری مثه استفراغ کردن می مونه...شاید دلپیچه ات و آروم کنه...ولی بعدش تمام ماهیچه های بدنت در میگیره و طعم تلخش تا مدتی تو گلوت می مونه......

نظرات پست قبل و خوندم....از همه ممنونم...بعدا جواب می دم...

نظرات 9 + ارسال نظر
امین یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:47 ق.ظ http://over.blogsky.com

سلام
خوبه که
شخصیت دو قطبی رو میگم
تک قطبی بودن انحصار بوججود میاره و قدیمم شده

چی گفتم
اوه اوه
توی دانشگاهای در پیت تدریس کنید
خخخ
مدرکتون بالاست که اینکار رو بکنید خو

آوا یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 ق.ظ

خودت دقت کردی تا حالا تو چندتا از پستات راجبه دکتری خوندن، دکتری قبول شدن، داریم دکتری م یخونیم، من دکتر هستم و اینا نوشتی؟؟؟؟!!!!
به این حالت میگن وسواس.باید پیش یه روانشناس بری.حتی اگه این موضوع که میگی خانواده همسرت نمی خوان ااونقدر که تو می خوای بهت احترام بذارن و به قول خودت قدرتو بدونن درست باشه این همه واکنش های همیشگیه تو طبیعی نیست.دوستانه میگم پیش یه مساور برو.


وقت گرفتم...واسه یکشنبه 25 ام ساعت 9 صبح..
خودمم از دست خودم عصبانیم باور کن...آدم وسواسی بیماره، مجـرم نیست

پدرام یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:40 ب.ظ

عزت نفس همسرجان رو می پسندم و تایید می کنم
ظاهرا در حال حاضر بزرگترین مشکل شما کمبود درآمد است پس به نظرم دو نفری در این خصوص صحبت کنید و برنامه ریزی کنید
داشتن استقلال مالی و در پی اون تمکن مالی خیلی از حروف و حدیثها رو از بین می برد و به آدم اعتماد به نفس لازم رو برای ایستادن جلوی خیلی از توقعات و حرفهای نامربوط رو به آدم میده

هییییی بسوزه پدر این بی پولی

مثل همیشه آرزوی صبر و بردباری دارم براتون

شما که اینقدر می پسندید تشریف بیارید باهاشون زندگی کنید!!!

ما دو نفری که خوبه 8 نفری هم راجع به این موضوع صحبت کنیم به توافق نمی رسیم!!همسر من طرفدار Evolution هست و من معتقد به Revolution !!! من نمی تونم بدون برنامه ی مشخص و با امید به آینده زندگی کنم ولی ایشون منتظره تا همه چیز به تدریج به دست بیاد...ایشون معتقده جاه طلبی های من تمامی نداره و من معتقدم محافظه کاری های اون برای سن و سال ما زوده...بازم بگم یا دیگه کاملا پسندیدی؟!!مبارکه

خوب چون امروز روی قطب سرخوشی و شیدایی هستم واسه همین موضوع یه پست می نویسم!!ببین آدم و مرام گیر می کنی به چه روزی می ندازی!!

بنفشه یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:02 ب.ظ

الان من چی بگم؟!

بنفشه یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:05 ب.ظ

یعنی وقتی خواب شب به هم بریزه معلومه اوضاع چقدر بد شده! ایشالا آرامش زودتر بهت برگرده!
انقدرم شوهرتو اذیت نکن عروس خوبی باشه آفرین! قول؟



تو چرا همش طرفدار اونوری هستی؟؟!!از طرف اونها دست نشانده ای نکنه؟؟!!من دوبرابر بهت می دم طرف من باش

بنفشه یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:09 ب.ظ

چشمام چقدر ضعیف شده!

بنفشه یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ب.ظ

نشینی دوباره پست طولانی بنویسیااااااا! رحم کن! والا بخدااا! برو استراحت کن عزیزم برو!

پدرام یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:39 ب.ظ

این تفاوتهایی که مرقوم فرمودید تفاوتهای روانشناختی بین خانم ها و آقایونه و عادیه پس از این جهت نگران نباشید
این موضوع رو در نظر داشته باشید که همسرجان در نقش مسئول خانواده باید با احتیاط بیشتری قدم بردارد، در هر صورت اونه که باید در نهایت مسئولیت ها رو بپذیره و مشکلات رو هندل کنه، همه از او توقع دارند پس بیشتر درکش کنید، باهاش گام به گام پیش برید و با در میان گذاشتن فوران خواسته ها و نقش هایی که برای آینده زندگیتون دارید باعث ترسش و مقاومتش نشید

"شما که اینقدر می پسندید تشریف بیارید باهاشون زندگی کنید!!!"
"..بازم بگم یا دیگه کاملا پسندیدی؟!!مبارکه"

دخترم از دادن پاسخ معذورم چون این چیزها در ایران منجر به سنگسار میشه

ترس و مقاومت....دقیقا همینه...!چقدر شما خوب همدیگه رو درک می کنید..جالبه فکر نمی کردم آقایون هم بلد با شن همدیگر رو درک کنن!!

پس یعنی جوابی دارین فقط نمی تونین ابرازش کنید؟!!

برنامه آب هویج چی شد؟؟

دردونه جمعه 16 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:52 ق.ظ

عزیزم گوش دادن این فایل فقط یه پیشنهاده ولی فکر می کنم به آرامشتون کمک کنه
http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=26916a85f5002af54a5ada5eeb88a6c8

ممنون...در اولین فرصت گوش می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد