زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

خفقان

"دچار نوعی خودسانسوی شدم"...> این جمله رو توی خیلی از وبلاگ ها می خوندم و با خودم فکر می کردم یعنی چی؟؟!!!این کلمه خیلی قلنبه سلنبه است...یه جور ژست روشنفکری .و فهمیدگی و ایناست...اگه منظور اینه که چیزهایی هست که می خوای بگی و نمی تونی، خوب پس وبلاگ به چه درد می خوره...اصلا چرا میای میگی؟؟؟مثه اینکه من بگم: یه چیزهایی می خوام بگم ولی نمی گم!!! اگر منظور حالی هست که منم الان دارم، اسمش میشه "خفقان".


یعنی می خوای بگی، اما اینقدر داری خفه میشی که ترجیح می دی انرژیتو واسه دست و پا زدن نگه داری تا حرف زدن!!!

  

1- جلسه دفاع پروپوزال مشخص شد: دوشنبه ساعت 5 عصر.

پیش یکی از داورهای خارجی رفتم...یه بساز و بنداز که فکـــــــــر می کنه که بقیه فکر می کنن خیلی هنرمنده!!!یعنی ایشون کارهاش کلن جزء جوک های قرنه تو رشته ما، ولی اواخر دولت قبلی از درجه استادیار پایه 3 طرف یک هفته شد استاد تمام!!!دلیلش هم واضحه، سال آخر دولت قبلی یه هو تصمیم گرفت: هر سال مجاهدت در جبهه= یک پایه ارتقاء...ایشونم هم که چون خیــــــلی جبهه بود به این نتیجه رسیدن که علمشون هم خیلی زیاده!!!نکته جالبش اینه که ایشون هم این موضوع رو با تمام وجود باور کردن و با اعتماد به نفس نظریه پردازی می کنن!!نمونه ای از مکالماتمون:

-خانم عسل، این موضوعی که تعریف کردین قابل انجام نیست...یعنی در حیطه تخصص شما نیست.

....چرا نیست آقای دکتر؟؟؟پس توی دفاتر مهندسی دنیا این کار رو کی انجام میده؟؟

-شما چهطوری خودتون و با سایر کشورها مقایسه میکنید؟؟درس هایی که اونها می خونن شما نمی خونید...سیلابس ها متفاوته..واسه همین اونها می توننن ولی شما نه...البته من اصلا نمی خوام خدایی ناکرده بگم ما عقب تریم یا همچین چیزی...نه ....اتفاقا ما توی حوزه دانش نه تنها عقب نیستیم بلکه کاملا پایاپای هستیم...ما امروزه در حوزه دانش اصلا نه کمبودی داریم و نه نیاز به حضور یا مقایسه خودمون با هیچ کشور دیگه ای...ما فقط یه تفاوت جزئی و کوچیک تکنیکی با کشورهای دیگه داریم که اون هم انشاءالله حل میشه...اصلا ما انقلاب کردیم، جنگیدیم که اینها رو حل کنیم...

......خوب آقای دکتر رساله من هم که روی موضوع فن آوری و کاربرد تکنیک هست. پس به درد همین مملکت می خوره

- نه مشکل چیزدیگه ای هست. شما اشتباه می کنی که خودت و مقایسه با کشورهای دیگه میکنی...اونها درس هایی می خونن و تخصص هایی توی این حوزه دارن که شما ندارین..اصلا اون ها تعریف سیلابس درسیشون جامع و کامله و خروجیش کسانی هستند که می تونن این تحلیل های پیچیده رو انجام بدن...اما توی کشور ما اینطور نیست...البته نمی گم کشور ما کمتره...اصلا و ابدا...هم بچه های ما باهوشترن و هم استادهای ما بهترن...اصلا مکتب انقلاب یعنی همین تلاش...اصلا فرهنگ شهادت یعنی همین از خودگذشتگی برای آبادانی وطن...اصلا...............................


دیگه کم کم داشت مغزم سوت می کشید!!!! گفتم: خوب آقای دکتر پیشنهادتون چیه؟؟ یه دستی به محاسنش کشید و با حالتی متفکر گفت: توی دانشگاه شما استاد راهنما باید حتما از اساتید دانشگاه خودتون باشه؟؟؟؟!!!

انگار یه آب سرد ریختن روی من...یعنی این فلان فلان یه ساعت داشت من و تزم و همه حرف ها و زیر رو رو می کرد و نق می زد و چرت و پرت می گفت واسه اینکه بگه تو نمی تونی و نمی فهمی و بیا من استاد راهنمات بشم....جالب بود..به جای اینکه عصبانی بشم یه دفعه آروم شدم.

قبلش انگار زودپزی بودم که داشت بالا و پایین می پرید و از سوپاپ هاش دود بیرون میومد ولی این حرف و که زد انگار زیر زودپز و خاموش کردن!!!!دیگه فهمیدم چرا این حرف ها رو می زد...موضوع من اگر اینقدر دور از دسترس و آرمانی و نامناسب بود پس چرا شما مشتاق شدی راهنما بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینم جزء همون فرهنگ شهادت و جانفشانی و از خودگذشتگیه؟؟؟....


من که همه ماهیچه ها مو منقبض کرده بودم و لبه صندلی نشستم، آروم بدنم و شل کردم و به پشت صندلی تکیه دادم و گفتم: بــــــــعله!!حتما!!اصلا بخش خیلی رو این موضوع تاکید داره!!!

-استاد راهنمای دوم چی؟؟؟من اگه به عنوان داور خارجی کنار این پروژه باشم وظیفه ندارم وقت بذارم ...اگه قرار باشه وقتی بذارم باید حضورم تعریف شده تر باشه........

من: فکر خوبیه...من موافقم...حالا می خواین شما جلسه دفاع تشریف بیارین با خود استاد راهنما صحبت کنید این توضیحاتی که به من دادین هم توی اون جلسه بدین!!

یعین استاد راهنمای من اینو بشنوه حلق آویزش می کنه!!!

آخه آقای دکتر، استاد، حرفه ای!!!شما اگه خیلی نخبه بودی، بنده و دیگران خودمون میومدیم دو زانو می نشستیم درخواست حضور پر رنگ می کردیم ازتون!!!وقتی میگیم داور باش یعنی بیا روند و از دور نظارت کن، نظرت و بگو و برو...!!!

آخ که دلم کبابه واسه مملکتی که یه مشت کفتار منفعت پرست افتادن به جونش و فریاد وطن وطنشون گوش فلک و کر کرده...

من برای همه اونها که توی جنگ بودن احترام قائلم و ممنونم..از تک تکشون...اما من اگه دختر خوبیم و گلم و ماهم دلیل نمیشه که رئیس جمهور بشم!!...هرکاری تخصص خودش و می خواد..ایشون اصل رزمنده نمونه...دلیل نمیشه توی یه رشته تخصصی به زور توی جایگاه صاحب نظر بنشوننش...والا به خدا هم اون جایگاه و خراب می کنید و هم احترام امثال من و به این آدم ها...

توی فیلم آژانس شیشه ای، مطصفی گفت: من کشاورز بودم، با یه زمین و تراکتور. رفتم جنگ و وقتی برگشتم رفتم سر همون زمین، بی تراکتور....

سهم خواهی، کار آدم عاشق نیست...کسی که با عشق به وطن و فرهنگ شهادت رفته جبهه، واسه دستمزدش پست نمی خواد. جایگاهی که حقش نیست نمی خواد..

آقای استاد! تو و امثال تو پیش درگاه خدا مسئولین، بابت تظاهر به چیزی که نیستید...بابت جایی که نشتید و جای شما نیست...بابت آبرویی که از همکیشان خودتان می برید و گناه از آنها نیست....بایت آردهایی که در آسیاب خاطرات جبهه و جنگ می ریزید تا از نتایجش برای خودتون آردی بیخته کنید و نانی به تنور ببرید....یارب این نو دولتان را با خر خودشان بران..


2- یه تشکر ویژه از پدرام عزیز که یه سالگی وبلاگ و تبریک گفت....ممنونم که همیشه اینجایی آقا پدرام.

توی وبلاگ های دیگه دیدم که واسه تولد های وبلاگشون چه ترانه ها می گن و چه قربان صدقه ها می رن...

ولی وبلاگم واسه من، خودمه!!...اینکه بهش بگم" تولدت مبارک کوچولیه من" اصلا خندم میگیره!!!مثه اینه که آدم عکس خودش و بگیره جلوش و قربون صدقه اش بره!!!!

از تبریک پدرام البته خیلی خوشحال شدم!!اصلا یه جوری بهم چسبید..بعد چندین سال که حتی از تبریک تولذم خوشحال نمی شدم چون خیلی تصنعی شده بود...ولی پدرام غافلگیرم کرد!!!یادم بود که اردیبهشت بود و داشتم چای با بهار نارنج همیشه خوشبوی زادگاهم می خوردم که یهو تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم و 2 ساعت بعدش من وبلاگ داشتم با یه پست!!

اما تاریخ دقیقش و یادم نبود....ممنونم آقا پدرام هم از یادآوریه شیرینت و هم از تبریک غافلگیرانه!



3-دیروز پیش دوستم پانی بودم و داشتیم درد و دل می کردیم که باربی تلفن زد که چه نشستی من و داداشم تهران هستیم!!!!!!!!!!! 

با عجله اومدم و تند و تند خونه رو مرتب کردم تا رسیدن و هی داشتم فکر میکردم که یعنی می خوان بمونن؟؟تا کی؟؟من کلی کار دارم....توی همین فکرا بودم که خواهرم تلفن کرد...گفت فرد اشب دارن با شوهرش میان تهران واسه نمایشگاه کتاب!!!!!!!!!!!!!!!!

دیگه تقریبا با یه دست ظرف ها رو می شستم و با یه دست می زدم توی سر خودم!!! دوستامون رسیدن اما شب و نموندن رفتن خونه اقوامشون که دلیلش نیاز به توضیح مفصل داره...اما باربی احتمالا واسه گذروندن یه دوره باید 4-5 ماهی تهران بمونه و من موندم عایا کجا؟؟یعنی با سابقه ای که فقط دوستای وبلاگیم از من می دونن ایشون می خواد مهمون دراز مدت من بشه؟؟؟!!!

امروز من تا 3 دانشگاه بودم، باربی هم تا 6 کلاس بود بعدش با داداشش اومدن پیشمون..باربی میگه خبر جدید: کپل امشب میاد تهران واسه یه کنگره، تا جمعه هم می مونه!!!از من پرسیده کجایی، نگفتم خونه عسل اینا، گفتم خونه یکی از اقوام هستم!!!!گفتم همین جا از سایرعزیزان همشهری درخواست کنم اگه هوس سفر ناگهانی کردن دقیقا همین الان وقتشه!!!لطفا فورا دست به کار بشن که من با آغوش بار منتظرشون هستم!!!


فردا توی نمایشگاه کتاب با خواهرم قرار گذاشتم!!!یعنی صبح ساعت 8 میریم پیش یکی از استادام،ساعت 11 می رم نمایشکاه کتاب و ساعت 2 با یکی دیگه از استادها قرار دارم. گفت مستقیم از نمایشگاه می رن شمال کنگره سالانه رشتشونه....پرسید شما هم بیاین با هم بریم!!!!!!!!دارم روش فکر میکنم!!!اصلا همه چیو ول کنم برم

نظرات 7 + ارسال نظر
م؛ط سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:04 ق.ظ

سلام عزیزم؛تولدش مبارک؛ إن شاءالله تولد یکسالکی پسرت

سلام دوستم. مچــــــکرم

پدرام سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 ب.ظ

یعنی این بنده خدا میخواد شما برید جبهه شهید یا مفقودالاثر بشید شایدم میخواست بگه من خارج درس خوندم خلاصه آرزوی صبر و موفقیت دارم براتون تو جلسه دفاع از پروپزال

از رفتار این بندگان خدا نتیجه گرفتم که اینان طلحه و زبیرهایی هستند که ادعا مالک اشتر و ابوذر بودن میکنند

اووووف اختیار دارید خانم دکتر، انجام وظیفه بود، شرمنده فرمودید ، یعنی الان ناچارم برای نویسنده و تمامی خوانندگان وبلاگتون آب هوی بستنی بخرم

این هتل تهران، هتل تهران که میگن پس منزل شماست

والا چه عرض کنم

ادعا؟؟؟اصلا عمیقا باور دارن که هستن و این ما و شما هستیم که ادعا می کنیم نیستن!!!

خواهش میکنم، لطفتون بود!! نه بابا!!شما واسه من و بنفشه بخرید کفایت می کنه!!خودم یه پست مصور می ذارم واسه بقیه تعریف می کنم

دقیقا همین جاست!!نخواستم اینجا اسمش و بگم ریا نشه بگین داره تبلیغ هتلش و می کنه

بنفشه سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:45 ب.ظ

اییییییییییییییییییییییییییییییییییییش! چه خبره انقدر از پدرام تعریف کردی!!!!!!
من دوست اولت بودماااااااااااااااااااااااا! اصلاً دیگه نمیام! تو یه مجهول الهویه رو به مـــــــــــــــن معلوم الهویه ترجیـــــــــــــــــــــــــــــــح دادی!

سلامی چو بوی خوش آشنایی دوستم!!بیا با هم دوست باشیم، شادی، صفا، صمیمیت آقای مجری!!!

آقا پدرام خودمونه دیگه مجهلول الهویه کیه!!معلوم معلوم شده دیگه شما یه یه برنامه آب هویج بذار تا با رسم شکل با آقا پدرام آشنات کنم
آشتی؟!

آسمانه پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:12 ق.ظ http://asemaneh2007.blogfa.com

اتفاقاً خیلی از اونهایی که با دل و جون واسه مملکتشون جنگیدند یه گوشه ی این مملکت در گمنامی واسه خودشون کار میکنند بدون هیچ پست و مقامی
یکیش بابای خودم چی بشه واسمون از خاطرات جنگ بگه چه برسه بخواداز حضورش تو جبهه دنبال منفعت باشه
واقعاً آدم متاسف میشه
تولدت وبلاگت هم البته با تاخیر مباااااااااااااارک
مهمون بازی هم خوش بگذره

همینطوره دوستم...من صدبار هم فیلم آژآنس شیشه ای رو ببینم بازم برای بار صد و یکم برام جذابه...اگه ندیدی حتما ببین چون راجع به همین آدم ها هست.
از طرف من از بابات تشکر کن و بگو براشون احترام زیادی قائلم.

مجکرم

شما هم تشریف بیارید تا به همه با هم خوش بگذره

نسیم پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام عسل جونم
تولد وبلاکت مبارک عزیزم،ایشالله هزار سأله بشه
متأسفانه کاملا می فهمم جی میکی و خودم هم درکش و قوس!!با همجین مساله ای هستم
این جور وقتا فقط می تونم بکم :مملکت رفته ز دست....
راستی رتبه دکتری منم خوب بود و منتظر مصاحبه ام که بیفتم تو جاه بعدی
تا خدا جی بخواد...
دو خط اخرتم خییییییلی با حال بود، به نظرم برو بعد بیا تجربیاتت رو برا ما طفلکی هایی که در استانه ورود به دکتری می باشیم بکو که ماهم یه فکری برا اینده مون کنیم!!
تازه می تونی در مورد شالی کاری هم اطلاع کسب کنی که دفعه بعد موقع خاطره تعریف کردن برا قوم شوهر،ناراحت نشن

سلام نسیم جون

ممنونم عزیزم!!

واقعا بعضی موقع ها آدم فقط می تونه آه بکشه....

چه عالی!!ایشالا که هرچی صلاحته همون بشه

از تجربه های عمیق دکتری می خوای بدونی برو پست "وقتی استاد هستم، وقتی دانشجو هستم" و بخون عمیقا لذب ببر

شالـــــــــــــیکاری عالـــــــــــــی بود!!!پست ها رو با نظرتاتش می خونی دوستم؟؟!!از نتایج خوندن واسه آزمون دکتری هست؟؟!!!!
من وقتی داشتم واسه ارشد می خوندم دیگه حتی موقع خوندن روزنامه هم تو فکر بودم که نکته اش چیه و کجاش مهمه زیرش خط بکشم

نتایج اومد خبرمون کن دوستم

نسیم پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:13 ب.ظ

راستی عزیزم ایشاااااااااالله دفاعت عاااااااااااالی می شه
بی خبر مون نزار فدات شم

مچــــــــــکرم!!!
چشــــــــــــــــــم!!!احتما

بنفشه جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:40 ب.ظ

نه من هنـــــــــــــــــــــــــــــــــوز قهـــــــــــــــــــــــــــــــــرم! فقط به من آب هویج بده تا آشتی کنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد