زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

وقتی استاد هستم.....وقتی دانشجو هستم..!!

صبح، وقتی دانشجو هستم:

یه استاد داریم، مشاور وزیر کشوره!!رئیس سازمان بوق هم می باشد و با حفظ سمت مدیرگروه هم هست و همچنین استاد مشاور بنده!!صبح ها بعد از نماز صبح میاد دانشگاه...ساعت 8 می ره اداره جات!!بعدالظهر هم ساعت 5 عصر میاد تا 7-8 شب می مونه......قیافه و هیکلش خیلی به "شرک" شبیه!!!درست مثه خود شرک از دور می بینیش زهره ات می ریزه اما یکم باهاش حرف می زنی قند تو دلت آب میشه!!البته این مربوط به 1-2 سال اول آشناییته!!!4-5 سال که مثل من باهاش آشنا بشی می بینی که چه پدرسوخته ایه رو نمیکنه...ولی مجموعا آدم مثبتیه....پدرسوخته مثبت!!


دیروز با استاد راهنمای گلم! عنوان رساله رو فیکس کردم...دیشب از ترکیبی از هیجان و خوشحالی و اضطراب خوابم نبرد...هوا گرگ و میش بود بیدار شدم...ساعت 6/30!!!...پریدم تو ی ماشین و رفتم دانشگاه!!مسئول انتظامات رو توی آسانسور دیدم...میگه این موقع صبح با کی کار داری؟!!..اینقدر گیجم و خواب که فقط نگاش می کنم...خودش یه دفعه دوزاریش میوفته: آها!!با دکتر فلانی کار داری!!...طبقه دوم می رسیم، در آسانسور باز میشه...صدای قرآن میاد!!!این یعنی دکتر اومده!!

یورتمه کنان به در اتاقش می رم و با هیجان شروع به توضیح جزئیات می کنم...آدم هایی که بعد از نماز صبح میان دانشگاه و قرآن با صدای بلند از اتاقشون پخش میشه، وقتی داری حرف می زنی توی چشمات نگاه نمی کنن!!ابه این عادت کرده بودم اما خوب دیگه خمیازه کشیدن و با موس کامپیوتر بازی کردن که دیگه جزء شرم و حیای اسلامی نیست...کلا ذوقم از ریشه می خشکه و حرف هام و جمع می کنم...اونم که انگار منتظره من ساکت بشم تا دیالوگ تاریخیش و بگه:

(با لحجه ی غلیظ اصفهانی بخونید!!)

-شوما به آقای دکتر فلانی توی این ترم سر نزدین؟!


آقای دکتر فلانی، معروف به دکتر جفری(لقب انگلیسه!) استاد تمامه....یک انسان با قد 180 متر... موهای سفید و مشکی فر تا رو شونه ها و ریش خیلی بلند... بسیار احساساتی و تنده!!یعنی هر تصور تئوری و بالقوه ای که از ظاهر یک آدم هنری جوگیر دارید در ایشون بصورت بالفعل درومده....اگه باهاش دوست باشی و سلام و علیک داشته باشی هرجا ببینتت تعریف می کنه و هیجان نشون می ده و ازت دفاع میکنه...اما امان از اینکه باهات لج کنه...راه می افته توی دانشگاه از دربون تا رئیس دانشگاه رو میگیره واسشون درد و دل می کنه که فلانی نیست و نمیایدو کار نمی کنه و من واسش ال کردم و بل کردم...


......چرا استاد..هفته پیش فایل ترجمه ها رو واسشون ایمیل کردم...

-نه!!ایمیل که جای خود دارد...حضوری چند وقته پیششون نرفتین؟!...(این جمله اگه توی یه کشور غیر اسلامی گفته شده بود می تونستم مستقیم ازش شکایت کنم!!!)

......همونقدر که پیش شما نیومدم استاد...حدود 1 ماه و نیم...درگیر نوشتن پروپوزال بودم آخه...

-به هر حال می دونین که بخشی از نمره این ترمتون دست ایشونست...ازتون دلخورن...از دلشون در بیارید......


یعنی حال گیری بدتر از این نمی تونست اتفاق بیوفته اول صبحی


ظهر، وقتی استاد هستم:

با دلی آکنده از ناراحتی و اضطراب از بخش دانشجویی وجودم!! نقاب استادی خونسرد و سرحال را بر چهره گذارده و به دانشگاه گل و بلبل رفتم!

با یکی از دانشجوها واسه ساعت 9 قرار داشتم...ساعت 7 -45 بود...رفتم ستاد امتحانات و برگه امتحان یکشنبه رو گرفتم و توی دفتر اساتید نشستم و شروع کردم به تصحیح اوراق...کامنت های دانشجوها:

-استاد من این ترم 18 واحد اختصاصی داشتم...نرسیدم بخونم!!

-استاد می دونم بد نوشتم ولی لطفا با لطفتون به برگه نگاه کنید!!

-استاد من یه پسر 5 ساله دارم این هفته آبله مرغون گرفته بود نتونستم خوب بخونم

-استاد دمت گرم..توی کلاس که خیلی باحال بودی، توی نمره دادن هم باحالی؟!

-استاد وقت کم بود من نتونستم همه نظریاتم رو بنویسم!!!

-استاد شما گفته بودید 3 سوال پاسخ دهید...من هر 5 سوال را جواب دادم .نمره 2 سوال دیگر را به جای غیبت هایم بگذارید!!!

-سوال: نظریات "الکساندر" را در رابطه با فرآیند طراحی با ذکر مثال شرح دهید؟جواب: الکساند درباره طراحی ساختمان نظرات گوناگونی دارد که در حوصله این بحث نمی گنجد اما عناوین آن به قرار زیر است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


همین جا از دانشجوهای عزیزم تشکر می کنم!!مخصوصا اون دوست عزیز که فهمید در حوصله بحث نمی گنجد!!!!!


تا ساعت 10 کلی خندیدم و حالم خوب شده بود که آقای حراست دانشکده اومده میگه: شما خانم عسل! هستید؟!میگم بله!میگه 2تا دانشجو یک ساعته اومدن میگن با شما کار دارن، راست میگن؟!...میگم بله!!...رفته یه 2-3 دقیقه بعد برگشته با دوتا کارت دانشجویی: خودشون هستن استاد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!...فکر کنم  زیرزمین دانشگاه نیروگاه اتمی چیزی هست!!!!


بعدالظهر، وقتی دانشجو هستم:


(یه آقایی متعلق به یه شهر خاص! داشته با خانمش توی خیابون می رفته...یه آقای گردن کلفت رد میشه به خانمش تنه می زنه...خانمه ناراحت میشه به شوهرش میگه:مرد،یه کاری بکن!..شوهرش صدا می زنه: های آقا...مردگردن کلفت با صدای نکره: بـله؟...شوهر میگه: شما به خانم من تنه زدید؟...گردن کلفت:بله، فرمایش؟!!...شوهر: خوب خانم ناراحت شده جانم! بیــــــــــــــــــــــــا خانوم و ببوس، از دلش درآر!!!!!!!!!!!!!!!!)


با روحی شاد شده و فرخنده بر میگردم دانشگاه خودمون تا استاد جفری رو ببوسم از دلش دربیارم!!!....

موقع دفاع ها هست و دانشکده قلقله...تقریبا  تا سه نسل سال بالای و پایینی رو می بینم...بدترین سوالی که از یه دانشجو می تونید بپرسید اینه: پروپوزال تصویب کردی؟کی دفاع می کنی؟!!!...سعی می کنم از راه های میانبر برم که کمتر آدم ببینم!!..می رم توی اتاق استاد جفری...2-3 تا دانشجو توی اتاقشن...

....سلام استاد!

-اگه جواب سلام واجب نبود، جواب سلامت هم نمی دادم...

رو می کنه به دانشجوهاش میگه: اینو می بینید؟؟موقع امتحان دکتری پاشنه در اتاق منه درآورده بود...هر روز اینجا بود...واسم مقاله هام و Edit میکرد...154 تا مقاله ام رو تصحیح کرد توی سایت دانشگاه آپلود کرد...2 صفحه مقدمه انگلیسی واسه کتاب بوق نوشت که هنوز می خونم کیف می کنم...ولی چه فایده؟؟؟دکتری که قبول می شن میرن پشت سرشون هم نگاه نمی کنن...دیگه نمی گن استادی هست که کاراش مونده..بریم کمکش...

رو می کنه به من: من دیروز تا 10 شب دانشگاه بودم 15 صفحه اصلاحات پایان نامه تایپ کردم.تو کجا بودی؟ماه پیش 7 مقاله داوری کردم خودم تایپ کردم تو کجا بودی؟

رو می کنه به دانشجوهاش: اگه می خواین مثه این از من سوء استفاده کنید تا توی مصاحبه دکتری یقه تون و نگیرم همین الان همتون برین بیرون.......

می تونید عایـــــــــــــــــــــــــــــا قیافه من و دانشجوهای مذکور رو در اون لحظه تصور کنید؟؟!!

من شبیه حیوانات تاکسی درمی شده بودم و دانشجوها با تاثر، از سر تا پام رو یکی یکی نگاه می کردن و سری با تاسف تکون می دادن و از اتاق می رفتن بیرون


-موندی توی اتاق که چی خانم عسل؟!!برو همون جایی که تاحالا بودی...پایان نامه ات هم که با دکتر گل! و دکتر شرک برداشتی...حالا موقع نمره که شده یاد من افتادی؟؟
......نه استاد...شما به من نمره نده...اصلا شما...(نیم ساعت دادن توضیحاتی در راستای ass-kissing!!!)
-می خوای بگی خیلی مردی؟؟برو فلان درست رو حذف کن ترم دیگه با من بگیر کم کاری های این ترمت رو جبران کن...
....چشــــــــــــم

می رم دفتر آموزش...من می خوام فلان درسم رو حذف کنم....مسئول آموزش: خوب پس امتحان جامع رو یکسال عقب می یوفتی.......

شبیه خر شرک، سرم و می ندازم پایین و در حالی که کیف و پالتوم از دستام آویزونن و روی زمین کشیده میشن از داشگاه میام بیرون....

نتیجه منطقی: دانشجویان در یک نظام امپریالیسمی به نام دانشگاه قرار گرفته اند و استثمار آنها توسط اساتید وظیفه تلقی می شود...این بود آرمان های ما عایـــــــــــــــــا؟!

نظرات 15 + ارسال نظر
پدرام سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ

کلا هر چه دانش آموز و دانشجو بود از ادامه تحصیل منصرف کردی

این همه خودنمایی و پز دادن و خاطره تعریف کردن برای خانواده همسر محترم نتیجه اش این بود؟عایا؟

خوشحال میشم اگه اینکار رو کرده باشم!!

...واقعا!!چشم خوردم!!! حتما باید برم این خاطره رو هم واسشون تعریف کنم تا عمق بدبختی رو بفهمن دیگه خودشون درخواست خاطره های شاد بدن

آسمانه چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ http://asemaneh2007.blogfa.com

گفتیم بیای خاطره تعریف کنی پز بدی اینطوری که ما حسودیمون نشد که دلمون هم برات سوخت اشکمون دراومد قلبمون مچاله شد


خدا نکنه قلبتون مچاله بشه دوستم
منم تا 3-4 سال پیش اگه این حرف ها رو میشنیدم، قلبم که خوبه، غرورم مچاله میشد...ولی الان دیگه پرو شدم!! هرکی با من مشکل داره خودش از دانشگاه انصراف بده بره...من که مشکلی ندارم
به قول صمدآقا، هرکی 1قرون داده بیاد دوزار پس بگیره.!!!!
(همین جا از خانواده همسرم کمال تشکر رو دارم که باعث بوجود اومدن این شخصیت پرو و مقاوم شدن)
این استاده هم هارت و پورت زیاد میکنه دوستم...همه هم می شناسنش...من و هم می شناسن..اما خوب، سابقه اش زیاده...اگه بخواد می تونه مشکل درست کنه

بنفشه چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ

آاااااخی! کار خدارو ببین! قدرت خداااا! خانواده شوهرتو اذیت میکنی خدا تلافیشو اینجوری درمیاره!


یعنی کلن همه نشستن ببینن من کی با سر می خورم تو دیوار لذت ببرن!!!ایشالا خدا هیچ مسلمونی رو دشمن شاد نکنه

امروز از ساعت 12 ظهر تا ساعت 6:30 عصر در حال دست بوسی استاد مورد نظر بودم!!!کل کامپیوترش و شخم زدم، مقاله هاش و دسته بندی کردم، فایل هاش و مرتب کردم، ایمیل هاش و خوندم و مهم هاش و واسش علامت گذاشتم... نزدیکای ساعت 6 مدیر گروه اومده تو اتاقش که خداحافظی کنه..
بهش میگه: نگاه کن توروخدا این خانم عسل از سر ظهر اومده اینجا نشسته پای کامپیوتر من...هرچی بهش میگم من اصلا این پاچه خواری ها واسم مهم نیست...من واسم خودشون مهمن...من دلتنگشون میشم وقتی نمی آن...باز از جاش تکون نمی خوره!!!
مدیرگروه با یه لبخند موزیانه نگام کرد گفت: خوب خانم دکتر چرا اذیتشون می کنید؟!!شما اگه وقت آزاد دارید یه سر به من بزنید که هم کلی کار دارم هم این پاچه خواری ها واسم مهمه!!!
یعنی ذوق مرگ شدم از حاضر جوابیش!!!

بنفشه چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ

نمیشه در راستای پست قبلت در مورد خودت توضیح بدی منم کشف کنم؟! چی میخونی کجا میخونی کجا درس میدی و غیره!

نه نمیشه!!!من هنوز درسم تموم نشه!!!قصد ازدواج هم ندارم!!!

اما اگه با خصوصی قبلی موافقی، رمز و اعلام کن تا دکمه ارسال رو بزنیم

رها چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ http://http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

میگم من برم انصراف بدم؟
یعنی این هممممممه مشکل رو به ترمی فلان قدر میلیون و رفت و آمد هر هفته ای رشت-تهران که اضافه کنی هرکول هم از پسش برنمیاد چه برسه به منِ نیم وجبی
پ.ن: کلاسامون بعد از 22 بهمن شروع میشه

نه دوستم تو جو گیر نشو!!!قرار نیست تو جا بزنی!!
"آنگاه که نه پای رفتن ماند و نه تاب ایستادنت، بنشین و صبر کن...تندبادهای زمانه را زمانیست...میگذرند و می گذارنت که برخیزی...مهم این است که برای برخاستن آماده باشی"
استادهای مشکل دار توی همه دانشگاه ها هستن..."گاهی برای پریدن از یک جوی بزرگ، باید چند قدم به عقب رفت، این عقب نشینی نیست"...
تمام دیشب داشتم با این جمله های روانشناسی روی خودم کار می کردم که عصبانیتم آروم بشه...ولی تا 3 نصف شب خوابم نبرد یه دفعه یه جمله روانشناسی صادقانه و عامیانه به ذهنم رسید مثل قرص دیازپام آرومم کرد: ایشالا وقتی امتحان جامع رو دادم، چنان می کشم زیر همشون که نفهمن از کجا خوردن

رها چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ب.ظ http://http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

به نظرم تو که داری صبر می کنی تا دفاعت صبر کن! امن تره به خدا


باور نمی کنی اگه بگم این استاد اصلا هم رشته من نیست!!!مدیر گروه یه گروه دیگه هست...ولی چون اولین استاد تمام دانشکده هست خیلی پیش همه ارج و قرب داره...من یه غلطی کردم به توصیه سال بالایی ها تو نوشتن مقدمه کتابش کمکش کردم که واسه مصاحبه دکتری خودشیرینی کنم!!!حالا دیگه پالون و گذاشته روی ما و ول کن نیست!!!بذار جامع و بدم و کارم باهاش تموم بشه...چنان رم می کنم جفتک می ندازم تا بفهمه خرها اگر خودشون رو به نفهمی می زنن بازم خرن...گاو که نیستن!!!!

پدرام پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ق.ظ

خشـــــــــــــــــــــــــــم تمام وجودتون رو فرا گرفته
البته حق دارید من هم بودم عصبانی می شدم
مهم اینه که فردا روزی که در جایگاه افراد مورد بحث قرار گرفتید نخواهید مانند آنها از دانشجویان انتقام بگیرید
این طور جاهاست که آدم به فاصله عمیق جهان اول و جهان سوم پی میبره
نوشته های وبلاگ نیمه مست رو بخونید اونجا هایی رو که در خصوص استاد راهنماش نوشته متوجه منظورم میشید
اونوقت شاید به آنهایی که رفتند بیشتر حق بدهید

http://www.dalvandi.ir/blog/

تو همیشه وبلاگ های خوبی به من معرفی می کنی...مرسی
از صبح تا حالا دارم آرشیوش و می خونم...
حرفاتون درباره استاد راهنما برایمن صدق نمی کنه...این استاد جفری استاد راهنمای من نیست...استاد راهنمای من یه انســــــان به معنای واقعیه...راجع بهش می نویسم یه روز...
اما فاصله ی عمیق بین جهان اول و سوم...جوابن مفصله...باید پست بنویسم
من همیشه به همه اونهایی که رفتن به اندازه اونهایی که موندن حق می دم...هرکس مختاره واسه زندگیش تصمیم بگیره...من فقط گاهی ناراحت میشم از بهشتی که اکثر اونهایی که می خوان برن از اون طرف تو ذهنشون دارن...راجع به اونم یه پست می ذارم
بازم ممنون

تارا پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ب.ظ http://taranevesht1.blogfa.com/

وای وای وای عسل این دقیقا یکی از استادهای ماست!
به دسکتاپ می گفت: دکستاپ! یعنی وضع کامپیوترش در این حد افتضاح بود. دبل کلیک نمی تونست بکنه. عضلات دستش با هم همانگ نبود. علمش هم که قربونش برم من!!!
خلاصه نوکر بی جیره و مواجب کرده بود منو. مقاله دانلود کن. ایمیل چک کن. پرینت بگیر. ویرایش کن. چکیده ترجمه کن. تایپ کن. آب حوض بکش. بعد هم کلاس کامپیوتر براش بذار!
یعنی یاد دادن آداب صحیح غذا خوردن به قلمراد، راحت تر از یاد دادن کامپیوتر به این آدم بود! کلی هم تحقیرت می کرد و طلبکار بود! این آیکون کندن مو کجاست؟؟؟؟
آخرش دست راستمو باندپیچی کردم و با مظلوم نمایی از دستش فرار کردم و البته تا مدت ها هم متلک هاشو به جون خریدم و از رو نرفتم!
یعنی جوابت به بنفشه رو خوندم کیف کردم ها... اون جواب دندان شکن مدیر گروه رو می گم. عالی بود.

"یعنی یاد دادن آداب صحیح غذا خوردن به قلمراد"

خودمم اگه اسلام دست و پای ما را نبسته بود می پریدم ماچش می کردم مدیر گروه رو...!!
این مدل آدم ها نمی دونم با این همه حمالی که میکنیم براشون بازم طلبکارن چرا آخه!!

نــــــــــــــــــــــه!!من مظلوم نمایی نمی کنم...کمه براش!!باید پس بده هرچی گرفتهحالا برنامه دارم براش

بنفشه پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ب.ظ


استادجان فرمودند دوست دارن هنکام عملیات شما فرفری باشید

م؛ط جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام؛ دیشب آخرین چیزی که خوندم این پست شما بود یعنی تا خود صبح با استادت درگیر بودم شدید درحد کتک کاری

سلام دوستم
اخییییی!!! از این به بعد واسه بستانم علاوه بر مروه سنی ساعت مطالعه هم تعیین می کنم تا خوابت و خراب نکنن
بذار امتحان جامع و بدم بعدش خوابت در واقعیت تعبیر می شه منم کمکت می کنم
شما وبلاک نداری عایا؟

م؛ط جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

سلام؛نه عزیزم ندارم؛من همیشه با گوشی کامنت میذارم فسقلی نمیذاره حتی در لپ تاپ رو باز کنم ایمیل میدم کارم داشتی با هم در ارتباط باشیم

آخییییییییی!!فسقلــــــــــــــــــــــــــــی!! از طرف من یه ماچ گنـــــــــــــــــــــده اش کن!!!
می دونستی من وقتی فسقلی بودم مامانم اجازه نداشت بدون من جتی دستشویی بره؟!!
مچکرم

م؛ط شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ

بله عزیزم من هم با همین مشکل هنگام دستشویی رفتن مواجه هستم؛ نگران نباش چهار صباح دیگه که خودت هم فسقلی دار بشی همینه


درستش هم همینه...اصلا بچه یعنی یه شغل تمام وقت..الکی که نیست!! وگرنه من خودم تا حالا 4تا فسقلی آورده بودم اینقدر حسرت بچه های مردم رو نخورم

شیرین امیری شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ

عسل جان همون دیازپام رو که تو کامنت نوشتی منم تجویز میکنم
راستی میدونی فسقلیهای منم شش ساله اجازه نمیدن من یه دل سیر با خیال برم گلاب به روتون؟
باور کن با ارامش اونجا رفتنم ارزوست

مرسی ذوســــــــــــــــــــــــــــــتم!!

کار خوبی می کنن!!!اصلا چه معنی داره مادر بدون بچه اش جایی بره؟؟!!!اصلا مامان ها باید یه کیسه مثه کانگورو داشته باشن که بچه هاشون و بذار توش با خودشون همه جا ببرن!!
اینا واسه فسقلی هاتون از طرف من بهشون بگو من درکشون می کنم!!دلم واسه مامانم تنگ شده

بنفشه یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ

نسیم پنج‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام عسل جونم
امروز بعد از یک ولگردی اینترنتی عیدانه!! و از طریق لینک ویلاگ های مختلف پیدات کردم(آفرین به خودم)
شاید باورت نشه ولی واقعا فکر می کردم دارم نوشته های دوست صمیمی ام رو می خونم
با خوندن این پستت که بلند بلند خندیدم و خانواده به عقل بنده شک فرمودند
...
به هر حال خیلی خوشحالم که پیدات کردم عزیزم و دیگه ولت نمی کنم
می دونی ، منم دارم برا مصاحبه ی دکترا آماده می شم و موقعیت کاری ام به شما شبیهه
جالبه که منم وبلاگ رضوان رو خونده بودم و خوشحالم که اونو خوندی و همچین دیدگاهی نسبت بهش داری
راستی منم دارم وبلاگمو راه اندازی می کنم با اسم نسیم بهاری ! پربار که شد آدرسشو می دم قدم رنجه بفرمایید

بهارت پر طراوت عزیزم

سلام نسیم جان
مممنونم دوستم..من ذوق مرگ میشم وقتی آدم هایی میان اینجا و می نویسن که توی افکار و عقایدشون شبیه هم هستیم

ایشالا واسه دکتری هر جور صلاحت باشه پیش بیاد...نتایج آزمون و فکر کنم آخرای فروردین میاد؟..

شما از همین الان آدرس وبلاگ بده با گل و شیرینی بیایم خدمتتون

ایشالا شما هم سال خوبی داشته باشی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد