زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

قضاوت؟؟!!!

تذکر: این یک نوشتار علمی نیست.!.تراوشات لاینقطع مغزی چموش است که برای آرام کردن روح ناآرام خودش به همه مسائل پیرامونش گریز میزنه...فکر می کنه و.... مینویسه!!

من برای هفته آینده یه دنیا کار دارم...اما یه خصلت خیلی بد دارم، اونم اینه که هروقت کار مهم و یا سنگینی دارم تا می تونم سعی می کنم با انجام کارهای فرعی ازش فرار کنم!!..توی این وبلاگ ماهی یا دو ماهی یه با ر مینوشتم، حالا که موقع تصویب پروپوزالم شده و استادم غر می زنه که عقب هستی و چکار میکنی؟!! من روزی یه با بلکه دوبار میام اینجا و درباره موضوعاتی نظر می دم که هیچکدومشون نه به درسم مربوط میشه نه تاحالا تاثیری توی زندگیم گذاشته!!!


فکر کنم آخر دی که می خوام از پروپوزالم دفاع کنم کلا آنلاین اینجا بس بشینم و هرکی هر پستی می زنه تا دکمه "انتشار" رو فشار می ده من راجع بهش بنویسم!!!!

اما عالمان گفته اند "کلمات هرگز قدرت آزار شما را ندارند مگر آنکه بیان کننده آنها نزد شما فردی عزیز باشد"...عفیفه بانو و وبلاگ کنس میرزا از وبلاگ های عزیز ماست که می خونیم و بس لذت می بریم!! واسه همین دلمان میگیره وقتی یه پستی میزنه که نمی تونیم بهش لایک بدیم(راستی توی کامنت ها دوستاش گفته بودن بهش توهین شده، بانو؟؟؟؟!!تو به عفیفه توهین کردی؟؟! اگه کسی نوع نوشتن تو رو دوست نداره خوب درباره اون ننویس..لطفا)

اما آنچه باعث شد من دوباره این پروپوزال نگون بخت رو زمین بذارم و شروع به تایپ کردن کنم -که جدیدا دستم هم تند شده و با سرعت نور مینویسم!!- این متن ادبی در وبلاگ کنس میرزا بود : با نگاهت به صورتی که در پناه آرایشی

چند ساعته پنهانش کرده خنج نکش.......




برای اینکه باز متهم نشم که کلمات رو نمی فهمم یا مثلا معنای صفت تفضیلی! رو نمی دونم، معنی کلمه قضاوت کردن و انتخاب کردن رو از لغتنامه ها پیدا کردم!:

قضاوت: داوری کردن...حکم کردن(فرهنگ معین- سایت واژه یاب)
            : حکم کردن بین دو یا چند نفر(فرهنگ عمید- سایت واژه یاب)

انتخاببیرون کشیدن و برگزیدن چیزی یا کسی از میان یک مجموعه.(فرهنگ عمید-سایت واژه یاب)
           : انتخاب به معنی برگزیده و منتخب نیز مستعمل است.(واژه نامه دهخدا-سایت واژه یاب)



ما در تمام لحظات زندگیمون ناچار به انتخاب هستیم و این خود دلیل جبری نبودن زندگی انسان هست:

اینکه فردا این کنم یا آن کنم
          خود دلیل اختیار است ای صنم(مولانا- مثنوی)


پس ما چون در تمام ابعاد زندگی و تمام لحظه های روزمره مجبور به انتخاب بین این و آن هستیم، ناچارا باید موضع خودمون رو نسبت به تمام عوامل اطراف مشخص کنیم...در دایره ی وسیع این انتخاب ما رو به مجموعه ای از افکار و عقاید می رسونه که به اون "جهان بینی" هر فرد می گن..

اما ملاک های انتخاب های ما چگونه بوجود می آیند؟؟...
این ملاک ها برای هر فرد از کودکی ابتدا از خانواده و سپس از جامعه تاثیر می گیرد...
مثلا کودک شما در 5 سالگی از شما می پرسه که برای مهمونی چه لباسی بپوشه اما در 15 سالگی خودش این انتخاب رو انجام می ده...

افراد نحوه ی انتخاب کردن رو ابتدا از خانواده و سپس ار محیط اطراف یاد می گیرند...این یادگیری در ابتدا فقط از طریق سپردن اطلاعات به حافظه و الگوپذیری اتفاق می افته...مثلا شما برای مهمونی کفش پاشنه بلند می پوشید، کودک شما هم اصرار داره که همین کار رو بکنه....

پس از طی مراحل رشد، کم کم افراد به جای مخزن حافظه(ROM)  تبدیل به پردازشگر (RAM) می شن...یعنی به جای حفظ کردن کارهای دیگران و تکرار اون یا به جای الگو برداری عینی و تقلید از اون، ذهنشون به سیستمی برای تجزیه و تحلیل باید ها و نبایدها تبدیل می شه...

به همین خاطر اگر برای یک کودک 5ساله شرایطی پیش بیاد که قبلا ندیده یا آموزش نگرفته، ممکنه در تصمیم گیری و انتخاب راه مستاصل بشه و نیاز به راهنمایی پدر و مادرش داشته باشه...چون اون کودک برای انتخاب به مخزن حافظه اش مراجعه می کنه اما یک فرد بالغ علاوه بر حافظه/تجربه در مواجهه با رویداد های جدید به سیستم پردازشگر ذهنیش مراجعه می کنه ....سیستمی که وقتی اطلاعاتی در اون وارد میشه، ابعاد مختلفی مثل تجربه، اخلاقیات، قیود مذهبی، احساسات، منطق و...را می سنجه و بر اساس اونها تصمیم گیری می کنه...

افراد در بزرگسالی هم بسته به میزان رشد عقلی یا قدرت سیستم پردازشگرشون یا میزان قدرتی که هریک از ابعاد این سیستم در تصمیم گیری هاشون داره(اخلاقیات، انسانیت، مذهب، منطق، منافع،....) می تونن در برابر یک موضوع واحد تصمیم های مختلفی بگیرند و انتخاب های متفاوتی داشته باشند.....

اما اینها چه ربطی به قضاوت و انتخاب داره؟؟؟
آیا ما بدون اینکه موضع خودمون رو نسبت به یک موضوع مشخص کنیم می تونیم نوع عکس العملی که می خواهیم در مورد اون موضوع از خودمون نشون بدیم رو انتخاب کنیم؟؟

بیاید از ساده ترین مثال شروع کنیم: من مبلغی پول داریم که با اون هم می تونید 405 بخرید و هم پرشیا...من به شما می گم کدوم بهتره؟؟...شما از محاسن و معایب هر دو میگین..اگه تجربه ای دارین بازگو می کنین و یکی از این دو رو پیشنهاد می دین....آیا شما درباره 405 یا پرشیا رو قضاوت کردین؟؟ بله! حتما این کار رو کردین...منم باید این کار رو بکنم تا بتونم تصمیم بگیرم که انتخاب کنم......


پس برای هر انتخابی قضاوتی نیاز هست و هر قضاوتی ما رو به انتخابی می رسونه.... ذهن ما برای شناخت هر آنچه در اطرافش وجود داره به طور مداوم  دنبال دسته بندی کردن و قالب بندی کردن آدم ها و چیزها هست...ذهنی که این کار رو انجام نده بیماره و فردی که چنین ذهنی داره احتمالا " دیوار" صداش می کننن!!...جزئی از جماداته!!...

از جمادی مردم و نامی شدم                  وز نما مردم به حیوان بر زدم      

مردم از حیوانی و آدم شدم                پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم



همه ما در اولین برخوردمون با آدم ها راجع بهشون قضاوت می کنیم...اگر اون فرد رو بشناسیم قضاوت ما نسبت به اون طعمی از پیشینه فکری یا تجربه ای که با اون فرد داشتیم به خودش می گیره...اگه اون فرد رو نشناسیم توی داده پردازیه ذهنمیون به سرعت شروع به جستجوی گونه های شخصیتی می کنیم تا بتونیم فرد مقابل رو در یک قابل گنجانده و تعریف کنیم...یک ذهن توانا ذهنی هست که اول بتونه افراد و اشیاء رو در دسته بندی ها ی مناسب قرار بده و ما رو به قضاوت مناسبی درباره اونها برسونه و دوم، قالبهای تعریف شده برای افراد رد همواره برای تغییرات باز بگذاره....

من یه توصیف از یکی از قضاوت های روزمره خودم می کنم:
توی لابی دانشگاه نشسته بودم و تا گردن توی لب تاب رفته بودم و داشتم با یه نرم افزار کلنجار می رفتم...ساعت حدود 3 بود که ییه صدای تق و تق کفش تمرکزم و به هم زد...زیرچشمی نگاه کردم: یه خانم چادری  با قد متوسط...
اولین قضاوت من: از خواهران فعال حراست هستند برای تذکر آمده اند!!

سریع دستم به مقنه ام رفت و خودم و جمع و جور کردم ..اما اون صندلی کنار من و از زیر میز بیرون کشید و نشست...تا اومدم ذهنم و جمع کنم و برگردم سراغ کارم شروع کرد به تکون دادن پاهاش...تند و تند مثه پاندول ساعت تکون می داد و میز هم باهاش تکون می خورد...با قیافه ای عبوس و ابروهای گره خورده سرم و به طرفش چرخوندم که شاید ابهت چهرهمن بگیردش و مثه بچه آدم بشینه...دیدم صورتش خیلی مضطربه..دستاش و که مشخص بود عرق کرده به هم می مالید و مدام اینور و اونور رو نگاه می کرد...
دومین قضاوت من: یا نمره می خواد یا پایان نامه اش به مشکل خورده!!

صورتم و از هم بازکردم و با لبخند بهش نگاه کردم...انم یه لحظه من و نگاه کرد و لبخند زد....چون نزدیک اتاق دکتر م.ه بودیم..بهش گفتم با دکتر کار داری؟..گفت نه!!...گفتم دانشجوی چه مقطعی هستی؟؟ گفت دانشجو نیستم!!!!
سومین قضاوت من:  مراجعه کننده یکی از اساتید از شرکت ها یا ادارات خارج از دانشگاهه!!

سعی کردم با احتیاط بیشتری برخورد کنم...از تنقلاتی که همیشه توی کیفم داشتم بهش تعارف کردم و براش توضیح دادم که امروز یه کنگره داره برگزار میشه و همه اساتید توی سالن کنفرانس هستن و تا ساعت 5 هم نمی آن...گفت: من با اساتید کار ندارم...!!!
چهارمین قضاوت من: از مراجعین خصوصیه یکی از دانشجویانه!!

سرم رو برگردوندم روی لبتابم و مشغول ادامه کارم شدم...چند دقیقه بعد از سرجاش بلند شد و پرسید: ببخشید در خروج کدوم وره؟!!!
پنجمین قضاوت من: احتمالا فرشته ای هست که از آسمان آمده!!!

با تعجب نگاش کردم و گفتم، از همون وری که اومدین داخل!! خندیدو گفت من عجله داشتم خیلی سریع اومدم نفهمیدم از کجا اومدم!!!!...اینقدر بر و بر نگاش کردم که باز خندید و گفت: باشه ممنون، خودم پیداش می کنم..!! رفت توی افق محو شد:ِ

خوب حالا من آدم بدی هستم؟؟؟ اگه من قرار نبود از دست های عرق کرده اون خانم و نگاه نگرانش قضاوت کنم که به خاطر استرس داره پاهاش و تکون می ده حتما طی یک تذکر جدی ازش می خواستم که مثه بچه آدم بشینه!!!!


پس اونچه که قضاوت کردن رو بین ما تقبیح کرده چیه؟؟؟؟!!!

پیش فرض ها دوستان من!!
هر انسانی در هر لحظه از زندگیش نسبت به هر آنچه در پیرامونش هست قضاوت می کنه...اما زمانیکه که قضاوت های ما بر اساس پیش فرض ها، یعنی باورهایی که غلط یا درست در سیستم پردازش ذهن انتخابگر ما بر روی نتایج پردازش داده ها تاثیر می گذارد....

اینکه من هر خانم چادری در دانشگاه می بینم فکر می کنم از مسئولین حراست هست و خودم رو برای یک برخورد جانبدارانه آماده میکنم!! این یک پیش فرض غلط برای قضاوت خانم های چادری اطراف من هست...

آنچه سهراب سپهری می گوید: چشم ها را باید شست..در ادامه می گوید: جور دیگر باید دید....
این یعنی پیش فرض ها را باید عوض کرد...وگرنه می گفت: چشم ها را باید بست!!اصلا نباید دید!!!

توضیح راجع به قطعه ادبی وبلاگ کنس میرزا رو در پست بعدی می نویسم!!فعلا خوابم میاد!!
نظرات 1 + ارسال نظر
*** پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 ق.ظ

منم از دیدن این نوشته توی وبلاک کنس میرزا تعجب کردم. مخصوصا از عنوانش: به این خوبی هم میشه از زن دوم انتقاد کرد!!
الان دیدم عنوانش رو عوض کرده!مرسی که نوشتی..منتظر ادامه نوشته هات هستم

سلام
آره دیدم که عنوان عوض شده و از این بابت خوشحال شدم...
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد