زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد
زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

زندگی تماشاگر نیست...باید بازی کرد

روزمرگی

تعطیلات مزخرف

اعصابم خیلی خورده...

احساس می کنم نباید اون حرف ها رو به اون زامبی می زدم ولی از یطرف هم فکر می کنم اگه بازم توی اون شرایط قرار بگیرم بازم همون حرف ها رو بزنم...

تنها چیزی که ناراحتم می کنه اینه که سیاست زرنگی ایجاب می کرد که اون حرف ها زده نشه...

حداقل نصفش کافی بود...

 

حالا دیگه توپ توی زمینه اونه و می تونه بره به همه بگه که من هر حرفی بهتون می زنم به فلانی نگین...

 

نمی دونم چی میشه...اما دلم خیلی شور می زنه...همین که الان هم منتظرم ببینم حرکت بعدی اون چیه خیلی ناراحت کننده است...

 

دلم شور می زنه و این کلافم کرده...اصلا نمی تونم تمرکز کنم...

م. هم که درست بلد نیست توضیح بده الان شرایط چه جوریه....

آه.....


دلم می خواست نصف اون حرف ها رو نگفته بودم....


بذار ببینم....

 

اگه من اون حرف ها رو نزذه بودم اون به تخریبش آزادانه ادامه می داد...آخرش چی می شد؟

 

الان وقتی پسرعمه م. به من میگه ما اون و می شناسیم ولی حساب تو از اون برای ما جداست چرا من به جای اینکه خوشحال بشم عصبانی می شم؟؟؟

 

نمی دونم...هنوز مطمئن نیستم که چقدر گند زدم یا چقدر پیش بردم...

 

ولی از اینکه باید منتظر نتیجه باشم تا توی رفتارهای اون جوابم رو بگیرم ناراحتم می کنه...

 

ولی یه نکته مثبت..اینکه م. می گفت دیروز بعد از اینکه من رفتم تمام مدت حواسش به اون بوده و دور و برش می چرخیده یعنی نگرانه ...همینکه نگرانه یعنی خودش می دونه که اون حرف ها رو زده و اون کارها رو کرده...

 

این خوبه!!..همین که بدونم نگرانه و بیشتر می خواد احتیاط کنه خوبه..حتی اگه باعث بشه حرف هاش دیگه به گوش من نرسه...

 

می دونم که همه از اینکه من ازشون دلخور بشم ناراحت می شن....

 

نمی دونم...هم جنبه های مثبت داره و هم منفی ...نمی دونم کدومش بیشتره...

 

باید منتظر باشم.....


  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد